اشاره بنا بر تعریف رایج در فرهنگ ادبیات فارسی، «جُنگ یا بیاض مجموعهای از داستانها و مطالب خواندنی، خاصه شعر است که با سلیقه و همت یک یا چند تن گردآوری شده باشد. جنگ واژهای جاوهای به معنی کِشتی و مترادف سفینه در عربی است و نامگذاری آن به بیاض به علت قطع دراز (=بیاضی) این مجموعهها در قدیم بوده است. سفینه که سابقهای دراز در ادبیات فارسی دارد، شکل قدیمتر جنگ به شمار میرود. جنگ به لحاظ محتوای دارای انواعی است. جنگها را گاه کشکول و ندرتاً جریده و خرقه و دستور نیز خواندهاند. |
۱. خدا؛ سرودهی کریم زیانی (متخلص به راهی؛ از تورنتو)
خدا …
اگر ذره و کیهان
اگر اختر و افلاک
اگر گردش اجرام
اگر جاذبه و جاذب و مجذوب،
خدا نیست، خدا چیست؟
اگر این خردِ ناب که در ذهن درخت است
اگر معجزهی رنگ که در دانه نهان است
اگر عاشقیِ آب
که از چشمه روان است
-چنین شاد و غزلخوان –
بدین شوق که سیراب کند،
هرچه که «هست» است،
خدا نیست، خدا چیست؟
مگر این گل زیبنده خدا نیست؟
اگر «آب»،
که گه ابر و گهی برف و گهی نیز تگرگ است؟
خدا نیز به صد چهره عیان است دمادم!!!
خدا خندهی طفل است
خدا جوشش شیر است
ز خون دل مادر
خدا عشق روان در تنِ هستیست
اگر عشق نمیبود، چه میبود؟
شما نیز چه بودید بهجز،
مردهی جنبندهی خاکی؟
خدا را چه نیازیست به دوزخ؟
خدا را چه نیازی به بهشت است؟
خدا رهبر ارکستر بزرگیست
-بهاندازهی هستی، بهاندازهی هستان-
که در یکشب مهتاب
در آن برکهی سیماب نگاره،
که آب و خس و خاشاک،
درخت و گل نیلوفر آبی
به رقصاند و سماعاند و نظاره
کند اشک پر از شوق تو را
پیشکش بارش مهتاب،
و برگیردت از خاک و
به افلاک رساند؛
و به گوش دل تو ساز کند
سمفونی جادوی هستی
اگر این نیز خدا نیست… خدا چیست؟
چه پویید زمین را؟
چه کاوید فضا را؟
همینجاست خدا:
عشق روان در تنِ هستی!
اوت ۲۰۱۸ تورنتو
۲. شیرینترین معشوق؛ منصور لطفی هروی (مونترآل)
به فرهاد ابلهی گفتا که شیرین
کنون با شهریار تیسفون است
دگر در خواب بین رؤیای شیرین
که خسرو صاحب گنج و قشون است
نشاید جنگ با بخت سیهفام
ترا امروز طالع واژگون است
به سر نتوان شکستن سنگِ تقدیر
ترا جان کندن از جهل و جنون است
کرا جویی کنون اندر دل کوه
که از شیرین به شیرینی فزون است
زمانی تیشه را بنهاد فرهاد
بگفتا میندانی قصه چون است
شکافم کوه، نی از عشق شیرین
که «آزادی» به پشت بیستون است
۳. دو شعر کوتاه از فرشید ساداتشریفی (از انتاریو)
یک.
سرسبز بوسههات،
در امتدادِ سنگیِ دیروز
یا ازدحامِ رنگیِ امروز
مثلِ تبی که ساکنِ اینجاست،
آهنگِ سرخفام نفسهاست.
ای امتدادِ تازهی بودن!
ای اتفاق سادهی ماندن!
ای انتظارِ من!
دو.
امشب تو سمتِ روشنِ تنهاییِ منی
ای انتهایِ فصلِ سیاهِ نگاهها!
ردّ ِ عبورِ سایه چه لبریز میرود
از سمتِ تو بهسوی طلوعِ پگاهها!
ارسال نظرات