۱. ساده است زندگی
ساده است زندگی
مثلِ گلی که زیرِ نگاهِ تو بشکفد
در وقتِ صبحدم.
و نیز سختِ سخت
چون دانهای کشاکشِ خورشید و آب و باد
و چرخههای آن
در چرخههای آن
در چالشی بزرگ
از قعرِ درزِ کوه، سر برکشد برون
در چهرهٔ گلی.
شیرین و تلخ هم.
۲. پشتِ این پنجره
پشتِ این پنجره در تاریکی
مثلِ این است که از شاخه گلی میچینند
گوش کن، میشنوی؟
۳. اینک من
گفتم تو را بخوانم
کز صبح بگذریم
باران چنان گرفت که خورشید پیر شد.
در انتظارِ تو
اینک من، آه… من ـ
مردی هزارساله کنارِ دریچهها!…
۴. پرده چرا میکشیم؟
پرده چرا میکشیم روزنِ خود را؟
تا که نبینندمان
یا که نبینیم؟
۵. ریشهاش میبلعد
مردگان را در خاک
شاخههایش امّا بر هر چه مزار
سایه میاندازد
پشتِ آن تپّه درختی ست عظیم
وسطِ گورستان!
۶. آیینهیِ شکسته
با چهرهیِ شکسته
گُل را هزار گُل میبیند
گُل را هزار گُل
آیینهیِ شکسته.
۷. زلزله
شب بود و هوار و بود و آن آوار
وَ باقیِ ماجرا که یادم نیست.
۸. چند رباعی از دفترِ جریان ساز «حالی است مرا!»
حالی است مرا که بیقرارم شب و روز
هرلحظه چو لاله داغدارم شب و روز
اینگونه که غرقِ آبوآتش شدهام
جز عشق، بگو که در چهکارم شب و روز؟!
***
حالی است مرا ز درد و داغش، دادا!
فریاد از اوی و وای و وا فریادا!
شوری خوش از او است جمله در جان و تنم
این حالِ مقدّسم مبارک بادا!
***
حالی است مرا که جان از او پُر شکر است
دل در طرب است و لب از آن پُرگهر است
یاللعجب از عشق و چنین حیلهگری!
هر نقش که زد طرفهتر از طرفهتر است!
***
حالی است مرا که در جبینم پیدا است
وز گفته و نالهٔ حزینم پیدا است
این چیست بهجز عشق که پنهان در من،
میسوزد و آهِ آتشینم پیدا است؟!
***
حالی است مرا که خوشخوشک میسوزم
بر آتشِ تب چو قاصدک میسوزم
بر من چه نموده عشق که اینگونه به شوق
در عین یقین و اوجِ شک میسوزم؟!
***
حالی است مرا که جمله لبریزِ توام
سرتاسرِ شب مرغِ شباویزِ توام
در نوبتِ باغ، من بهارانِ توام
در موسمِ برگریز، پاییزِ توام
***
حالی است مرا که کارِ من بیتابی است
آهم همه سرد و چهرهام مهتابی است
از ابرِ فراق تیره شد آفاقم
ای دوست بگو کی آسمانم آبی است؟!
***
حالی است مرا که شرحِ آن کوتاه است
اندوهِ دلِ غریبِ سر در چاه است
میموید، خود به پاسخش بانگی نیست
مینالد و بازتابِ آهش، آه است!
ارسال نظرات