در این شرایط دشوار، بسیاری از فعالان بر نکتهای مهم و راهگشا دست میگذارند: از این شوک عاطفی و آمادگی ایجادشده در جامعه باید برای آگاهترکردن جامعه، از کوچک و بزرگ، بهره برد.
کتابخوانی از مؤثرترین ابزار خانوادهها و جمعهای دوستانه برای مطالعه و گفتوگو و تعمیق راجع به این دانستنی مهم است. بنابراین، در چهار صفحهی ادبی این شماره، معرفی و گزیدهترجمههای اختصاصی چهار کتاب از بومیان و دربارهی بومیان را به خوانندگان عزیز پیشکش میکنیم. امیدواریم خواندن دربارهی بومیان کانادا آگاهی و احترام تکتک ما را به غِنا و تنوع فرهنگی آنان بیشتر کند و همچنین موجب توانمندسازی ما از طریق جادوی تمثیل و استعاره و روایت شود. گفتنی است این کتابها برای اولینبار به فارسی برگردانده و معرفی میشوند.
عنوان: اینها واژههای مناند
نوشتهٔ: رابی اِسلیپِرجَک
ژانر: کودکونوجوان (مخاطب اصلی: ۹ تا ۱۲ سال)
تعداد صفحات: ۲۰۰ صفحه
دریچهی اول؛ اینها واژههای مناند
دربارهی نویسنده
رابی اِسلیپِرجَک Ruby Slipperjack))، متولد ۱۹۵۲، عضو گروهی از بومیان شمال اونتاریو است که با نامهای Eabametoong، Fort Hope و Eabamet Lake شناخته میشوند. این گروه در منطقهی حفاظتشدهی خود زندگی میکنند و قوانین و زبان و پرچم خود را دارند. زبان اصلی این مردمان، که یکی از زبانهای متنوع و متعدد بومیان کاناداست، اوجیبوِمووین یا اَنیشینابِمووین (Anishinaabewomin, Ojibwemowin) نام دارد که یکی از زبانهای بومیان کاناداست که بیشترین گویشور را دارد. رابی در خانوادهای متولد شد که تنها با این زبان صحبت میکردند؛ درنتیجه وقتی او در هفتسالگی و به اجبارِ دولت به مدارس مخصوص بومیان فرستاده شد، با وجود تسلطی که به این زبان کهن و دشوار داشت، حتی یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست، و همین موضوعْ دستمایهی تحقیر او را از اولین روز مدرسه فراهم کرد. او هفت سال را در یک مدرسهی تککلاسهی روزانه و پنج سال را در شبانهروزیهای وحشتناکِ دور از خانواده سپری نمود و این دوازده سالِ دشوار را دستمایهی نوشتههای تأثیرگذار خودش کرد.
او مدرک کارشناسیاش را در رشتهی تاریخ از دانشگاه «لِیکهِد» (Lakehead) گرفت و سپس دکترایش را در رشتهی مطالعات آموزشی از دانشگاه اونتاریوی غربی دریافت کرد.
دربارهی اهمیت کتاب
منتقدان ادبی، اِسلیپِرجَک را یک داستاننویسِ تمامعیار میدانند که تلاشهای دانشگاهی خود بهعنوان استاد رشتهی آموزش (با تأکید بر یادگیری بومیان) را با مهارت تمام در قالب قصههای عمیق و همهفهمی ارائه میکند که از تجارب دردناک خود او نیز سرشار و غنی هستند.
کتاب «اینها واژههای مناند» از معروفترین، تحسینشدهترین و پرخوانندهترین آثار اوست که عنوان فرعی «رونوشتِ خاطرات ویولِت پِشینز در شبانهروزیِ اونتاریوی شمالی» را بر خود دارد و وقایعی که در سال ۱۹۶۶ (یعنی در چهادهسالگی) بر او و همسالانش رفته است را در آن روایت میکند: ویولِت پِشینز در تلاش و تقلاست تا با زندگی جدید و سخت خود در مدرسهی شبانهروزی کنار بیاید. او با دختران دیگر حتی نقشهی فرار میریزد و رؤیای فرار را در سر میپروراند؛ چراکه دلش برای مادربزرگش بسیار تنگ شده است، مادربزرگی که هرچه از خانه با خود به شبانهروزی آورده، حتی نامش، از او گرفته شده است. اما ویولِت اکنون فقط یک «شماره» است. از آن بدتر، ترسی است که در جان او ریشه کرده: ترس از فراموشکردن چیزهایی که بیش از همه برای او ارزشمندند: زبان اوجیبوِی، نام کسانی که قبلاً میشناخته، آدابورسوم و سنن و فرهنگ و خلاصه هر چیزی که او را ساخته و هویتش را شکل داده است.
برشی از کتاب (یکی از روزنوشتهای ویولِت)
«وارد خوابگاه دختران شدیم. خالی و تکافتاده بود، با سه ردیف تخت فلزی با قابهای سرفلزی منحنی بهرنگ سبز روشن با سه میلهی فلزی در میان، و پلههای منحنی با همان رنگ. میزهای فلزی نیز به همین رنگ بودند و کاشیهای سبز را هم در دو طیف رنگ نزدیک درآوردهاند، راهراه و شطرنجی.
به ردیف اول و به تختی هدایت شدم که از آخر سومی بود. انبوهی از وسایل روی تخت بود، و درست روبهروی تختها، کمدهایی بود که قرار بود یکی از آنها مال من باشد. چیزهایی که روی تخت بود را گذاشتم توی کمد. بر روی تمام لباسها شمارهی ۷۵ درج شده بود که با نشانگر مشکی در پشت یقه یا روی برچسبهای پشت دامن نوشته شده بود. من الآن دیگر فقط و فقط «شمارهی ۷۵» بودم. با خودم فکر کردم، یعنی چند دختر دیگر قبلاً همین لباسها را پوشیدهاند؟!
وقتی در را قفل کردم، برگشتم و دختری را در آینهی بلند انتهای اتاق دیدم؛ شوکه شدم: خود من بود! قبلاً هرگز اینگونه ندیده بودمش: چشمان مادرم بود که به من نگاه میکرد.
حالا همهی چیزهای مربوط به گذشته و «خود» ام از بین رفتهاند. حالا مجبورم لباسهای عجیب و پیشبندهایی با شمارهی ۷۵ بپوشم. من الآن فقط یک شماره هستم.»
عنوان: آنها مرا «شمارهی یک» صدا میکردند
نویسنده: بِوْ سِلارز
ژانر: روزنگاری (خاطرات)
تعداد صفحات: ۲۵۶ صفحه
پرفروشترین اثر «پرتره» در سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ به مدت ۴۴ هفتهی پیاپی.
دریچهی دوم؛ آنها مرا «شمارهی یک» صدا میکردند
دربارهی نویسنده
بٍوْ سِلارز (Bev Sellars) از قبیلهی هَتشال (Xat’sull) است و در منطقهی نهر سودا (Soda Creek) در بریتیش کلمبیا متولد شد. او دورهی دانشآموزی خود را در شبانهروزی سنتجوزف گذارند و بعد از آن در دانشگاههای ویکتوریا و بریتیشکلمبیا در رشتهی حقوق تحصیل کرد و در سال ۲۰۱۷ بهعنوان دانشآموختهی ممتاز معرفی شد.
او دو دوره (در سالهای ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۳ و ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۵) رئیس قبیلهی هتشال بود و مشاور کمیسیون حقیقتیابی و صلح نیز بوده است. تمرکز او بر بازسازی صدای قربانیان دوران تاریک مدارس اجباری بومیان و همینطور حفظ طبیعت در مناطق بومی است.
دربارهی کتاب و اهمیت آن
این اثر، که عنوان فرعی «رازهای یک بازماندهی مدارس بومیان» را بر پیشانی دارد، نشان میدهد که چگونه در مدرسهای تحت مدیریت کلیسا، هدفِ عنوانشده، یعنی «متمدنکردن فرزندان بومیان از طریق تعالیم مسیحی»، با تبعیض و با رنج جدایی اجباری از خانواده و فرهنگ مادری و با نظم و انضباط کُشنده در هم میآمیزد تا کابوسی باورناپذیر را رقم بزند.
نویسنده روزی را به یاد میآورد و روایت میکند که او را با شش ساعت رانندگیِ پیوسته از خانه دور کرده و به مدرسه سپردند.
او برای پیشبرد داستان تکاندهندهی خود، از سه نسل از زنانی که در مدرسه تحصیل میکردند میگوید و تاریخچهی رنجهای مادربزرگ و مادرش را با تجربهی زیسته و مستقیم خود درمیآمیزد. او از گرسنگی، کار اجباری و ضرب و شتم جسمی (اغلب با بند چرمی) و حصرهای انفرادی میگوید.
او پرترهای زنده از تمام کودکان بومی به دست میدهد که طبق قانون مجبور به تحصیل در مدارس سراسر کانادا و ایالاتمتحده بودند. و اینکه چگونه آنها ابتدا فقط برای دو ماه در تابستان و سپس فقط به مدت دو هفته در کریسمس اجازهی رفتن به خانه داشتند، تا مبادا «بدعادت» و «دوباره متوحش» شوند.
این کتاب تقدیمنامهی بسیار پرمعنایی دارد: «به نوههایم، آوردن کریستوفر مک، کیارا جولین مک و میا دروسیلا مک. باشد که به زندگی کامل و بدون محدودیتی دسترسی داشته باشید تا بالقوههای فراوانی که در هرکدام از شما میبینم محقق شود؛ و نیز به همهی دانش آموزان سابق شبانهروزیهای اجباری و خانوادههای آنها در کانادا، ایالاتمتحده و استرالیا».
برشی از سرآغاز اثر: مادربزرگم و دیگرانِ پیش از من
«مادربزرگ من سارا (باپتیست) سام در ۲۹ ژوئیهی ۱۸۹۶ در مارگرویت، در جنوبیترین منطقهی حفاظتشدهی متعلق به قبیلهی داکل (کریر) متولد شد. وی در تپههای مریمگلی اطراف مارگرویت، که در حاشیهی رودخانه فریزر در شمال دریاچه ویلیامز قرار دارد، بزرگ شد. مادربزرگش از طرف پدرش در اصل از قلمرو داکل واقع در قلمروی شمالی بود.
پدربزرگم گرام یک مِتی (حاصل اختلاط نژادی اروپاییان با بومیان) بود و پدرش یک فرانسوی به نام فرانسوا (فرانک) گای بود. در آن روزها، بومیان هنوز از طریق رودخانهی فریزر سفر میکردند و راهنماهای بومی که میدانستند چگونه در رودخانه مسیریابی کنند برای تازهواردان سفید حیاتی بودند؛ تازهواردانی که نتوانسته بودند در کشورهای خودشان موفق شوند و بهدنبال فرصتهای جدید آمده بودند. بدون راهنماهای بومی که دارو، غذا و اسباب حملونقل برایشان تهیه میکردند، این تازهواردان هرگز زنده نمیماندند تا مناطق را (بهاصطلاح) «کشف» کنند!»
عنوان: یک قصه، یک آواز
نوشتهٔ: ریچار وِیگامیز
ژانر: ترکیبی (داستان-جستار)
تعداد صفحات: ۲۱۶ صفحه
دریچهی سوم؛ یک قصه، یک آواز
دربارهی نویسنده
این نویسندهی تحسینشدهی درگذشته، بیش و پیش از هر چیز با رمان اسب بومیان (Indian Horse) شناخته میشود. اثری که منتقدان را بر آن داشت که ریچارد وِیگامیز استاد داستاننویسی کوتاه است. این کتاب، که جزو فهرست نهایی رقابتکنندگان در «کانادا میخواند» ۲۰۱۳ بود، به عشقِ قهرمانِ داستانْ به هاکی میپردازد و اینکه چطور اسارت در مدارس شبانهروزی بومیان (Residential Schools) از یک سو و انحصار ورزش هاکی در دست مردان سفیدپوست از دیگر سو، سیر پیچیدهای را برای او رقم میزند.
ریچارد وِیگامیز (Richard Wagamese)، داستاننویس، روزنامهنگار و از بومیان آنیشینابه (اُجیبوه) Anishinaabe (Ojibwe) است. او ۴ اکتبر ۱۹۵۵ در میناکی (Minaki) در شمال اونتاریو به دنیا آمد و ۱۰ مارس ۲۰۱۷ درگذشت.
این نویسندهی مشهور جوایز متعددی را از آن خود کرد، ازجمله نشان شورای هنر کانادا یا جایزهی مولسون (Molson prize) در سال ۲۰۱۳ و جایزهی مت کوهن (Matt Cohen award) در سال ۲۰۱۵. او دربارهی مسائل اقتصادی و اجتماعی معاصر و تأثیرگذار بر جوامع بومی کانادا و هویت و فرهنگ بومیان مینویسد. آثار او نهتنها در میان کتابخوانان محبوب است بلکه به بسیاری از مردم بومی و غیربومی و نویسندگان الهام بخشیده است.
اولین رمان او با نام «کیپر و من» در سال ۱۹۹۴ منتشر و برندهی جایزهی بهترین رمان انجمن نویسندگان آلبرتا شد. این آغازی برجسته و پربار بود. او سپس هشت رمان دیگر، یک مجموعه شعر و پنج اثر غیرداستانی، ازجمله چندین گلچین ادبی از کارهایش را منتشر کرد.
مهمترین اثرش، رمان بهیادماندنی و تلخ و طناز «اسب بومی» (Indian Horse)، در مورد دانشآموز یکی از مدارس شبانهروزی بومیان کاناداست که استعداد خارقالعادهای در هاکی روی یخ (ورزش ملی کاناداییها) دارد. این اثر در ۲۰۱۳ نامزد نهایی رقابت «کانادا میخواند» (Canada Reads) بود و در سال ۲۰۱۷ نیز دستمایهی یک فیلم اقتباسی قرار گرفت.
دربارهی «یک قصه، یک آواز» و اهمیت آن
«آنچه ما را بهعنوان یک خانوادهی انسانی به هم پیوند میدهد اشتیاق جمعیمان به دلبستگیهامان است؛ میراثی که برای دستیابی به آن و حفظش، باید داستانهای خود را با یکدیگر در میان بگذاریم.» این جملاتْ سرآغاز مجذوبکنندهی «یک قصه، یک آواز» است.
در این مجموعه، که حالتی ترکیبی بین جستار (essay)، روایت و کلمات قصار دارد، این نویسندهی مشهور اوجیبوی، حکمت عملی یک عمر را که با زحمت بهدست آمده است، با صمیمیت منحصربهفردش ارائه میدهد.
او ما را تشویق میکند که متوجه شبکههای داستانی زندگی روزمرهمان شویم و در این مسیر، به درهمبافتن مواد اثر خود از تاروپود زمان و تجربهاش ادامه میدهد. کتابهای وِیگامیز بیانگر نشاط باززاییده از برقراری ارتباط با هویت فرهنگی آبا و اجدادی اوست.
این کتاب به چهار بخش تقسیم شده است: فروتنی، اعتماد، دروننگری و خِرَد. مَفصَلهای روایی کتاب، رابطهی تمثیلی بین حوزههای درونی و بیرونی فرد را بررسی میکند و چندین تصویر برجسته، درونمایههایی چون حاشیهنشینی، طبیعت، میراث، جامعه، عشق و قدرت متعالی داستانپردازی را نشان میدهند و در کانون توجه میگذارند.
ویگامیز که برای مدتی طولانی در حومهی کاملوپس (جایی که اخیراً گور دستهجمعی کودکان کشف شده) زندگی میکرد، مشکلات آوارگی بومیان را از نزدیک تجربه کرد و سپس، بدون تلخی و کینه، درحالیکه نوعی فضیلت روحی و وارستگی را به نمایش میگذارد، با نثری درخشان بیان کرد.
سه نقلقول از متن اثر:
«وقتی زمین را لمس میکنیم، خودمان را لمس میکنیم؛ و ریتمی که تشخیص میدهیمْ همان ضربان قلب خودمان است که به صدا درمیآید. این یعنی متعلق بودن [به مادرزمین] و بیان اینکه ما همه عضو یک خانوادهی انسانی هستیم.»
«کشف هدایایی که به شما داده شده یک روند معنوی است. این همان چیزی است که عقاب در پرواز باشکوهش میتواند به ما یادآوری کند. برازنده بودن آسان نیست: باید بیاموزید که واقعاً جهان را ببینید و دربارهی آن و با آن به گفتوگو بنشینید.»
«ناامیدی تحلیلبَرندهی تدریجی است: توقعِ زیادهازحد داشتن از دنیا دشوار است وقتیکه انتظارْ دردناکترین احساس است. زمانی که مجبور شدید سالها وزن خویشتن را بهتنهایی تحمل کنید، آموختن اعتماد دشوار است، اما [پس از اعتمادسازی] بهبود اتفاق میافتد.»
ارسال نظرات