در پنجمین روز آفرینشی معکوس
دیگر باد دیگر باد دیگر باد نخواهد وزید
بیهوده میکوبم بر آهنی سرد که گرماش را قطبهای جهان بلعیدهاند
سرازیر میروم بر شیب اینهمه عمر که سرکشی میکند در این سرما
و آفتاب و آفتاب و آفتاب دیگر
و بر سر سوزن دوار سر بر سر سوزن گیرکرده به چرخش ایام
و زمهریر به تکان و بیماوا بر سر تمام کوزههای جهان جمع
و میشود تا بچرخد و ببیند که نیمهشب است و آفتاب بر مدار قطبی فروکش میکند
کلمه در حضور و در غیاب فراموشی
کلمه است لکنت که میگیرد از لرز میخورد بر زمین
میرود به محاق
از پلههای زیرزمینهای جهان پایین میرود و میرسد به تبی تند تلخی تندتر از خاطرات
بچرخد این کلمات در پایان پلههای سرازیر
برود به دوار سرهای چرخان برود به نوری که در هوا
جاری شود از میان اعصار از دستهای دیونیزوس
بچرخد هی بچرخد دور بزند در سپیدهدمان مدور بر مدار هزار واژه که چرخزنان و شاداب دنبال میکنند
گلههای بیرون پخش شوند بالای پلهها
و این پایین هی هی هی بچرخیم و بچرخد مدام دور شعلهای سوزنده
صدای سوز میآید از دیرهای شهر
بر آستان پنجره نشسته چهرهای آهنی با چشمهایش میگذرد هنوز بر
تعلیمی میخورد و میگذرد
سرما مچاله میکندش
میگذرد
از امیرآباد میگذرد سلطنت آباد و میخندد به ریش نداشته سلطنتی که نیست
بر تلخی روزهای شکنجه میگذرد مکث میکند بر اعدام
شعر شعر شعر میگوید
روایت میکند از آفتاب خاص یک بعدازظهر
کنار کپهای از شعر که آتش زدهاند و آتش نمیگیرد تاریخ را
شکنجه پخش میشود در هوا از زیرزمین میآید بیرون بو دارد شکنجه
میپیچد زیر پرههای بینی خراش میدهد
دور میزنند چشمها در چشمخانه جهان دور میزند دور دور دور میزند
سپیدی آن چشمها غلبه دارد بر سیاهی
و آفتاب انعکاس ضعیفی است در مرکز مردمکهایش
زمهریر است در این نیمهشب
و قطبهای زمین ذوب میشوند از گرما و از شعرهای آتش گرفته
از در چرخشی تند از در زیرزمینی که میچرخد مدام
آفتاب فروکش میکند بر مدار قطبی
ارسال نظرات