تو برف آرزو کردی و
آسمان از دل من بارید
تو به آهنگ آسمان رقصیدی و
ارمغان ابرها
زیر پایت به آواز درآمد
و من
محو موسیقی اعجازت
بر تو
شکوفههای نارنج رویاندم
ما غرق شگفتی بودیم
تو از بهار دستهایم
من از تو
بلور برف تابستانه
زادهی خاک
…
آبان من
زمستان دوباره نزدیک است
و مردی
آزرده از هیاهوی روزگارش
خسته از خوابگردیهای مردم
در نقاشیهای بیرنگشان
هوای جنگلهای کاج چشمهایت را دارد
ارسال نظرات