هانری لابوری Henri Laborit (۱۹۱۴-۱۹۹۵) پزشکِ جراح، نوروبیولوژیست، رفتارشناس و یکی از برجستهترین دانشمندان فرانسوی قرن بیستم بوده است. او در سال ۱۹۷۶، جستاری تحت عنوان «در ستایش فرار» را برای عموم نوشت. در این جستار پرمغز و خواندنی، لابوری میکوشد، با تکیه بر دانش گسترده و ژرف خود در زمینه نوروبیولوژی و رفتارشناسی حیوانات و انسانها، مسائل بنیادین هستی، نظیر آزادی، کار، خوشبختی، روزمرهگی، سیاست، گذشته، حال و آینده، ایمان، مرگ و غیره را وا کاود و حس پرسایی ما را برانگیزاند. او بر این عقیده است که انسان همواره میخواهد از وضعیتی که در آن گرفتار آمده بگریزد و افقها و لذتهای نوینی را برای خود بجوید. اما او باید، برای نیل به این مهم، از هزارتوی روابط و مناسبات پیچیده قدرت سیاسی که در پس گفتمان منطقی و خیرخواهانه بر آن است تا او را خام کند و یوغ بردگی را بر گردن او نهد، بگذرد و جان به سلامت برد. «گذرگاه عافیت تنگ است» و گذار از هزارتوی مناسبات قدرت، کاری است کارستان!
لابوری به ما یادآوری میکند که سیستم عصبی یک موجود زنده، حافظ و نگهبان تن و روان اوست. سیستم عصبی است که به ما میگوید چه رفتاری را بسته به وضعیتی که در آنیم، در پیش بگیریم و آثار خوب یا بد آن رفتار را در ناخودآگاه ما ضبط میکند. اینگونه است که سیستم عصبیمان، ما را به جستجوی لذت و فرار از درد سوق میدهد. هرگاه فرد در یک وضعیت خطرناک یا اضطرابآور قرار گیرد، برای تخلیه تنشهای خود و رهایی از نگرانی سه راه در پیش دارد: 1. بجنگد و پیروز شود؛ 2. بجنگد و شکست بخورد؛ 3. بگریزد. اگر بجنگد و پیروز شود، وارد بازی قدرت و سیادت میشود و این بازی، پیوسته بر اضطراب او میافزاید، چون او باید برای حفظ و ارتقاء جایگاه خود در نردبان سلسلهمراتبی قدرت که بویژه مظهر جامعه مصرفی است در جنگی پایانناپذیر روزگار گذراند. اما اگر بجنگد و شکست بخورد، سیستم عصبیاش آن عمل را نفی میکند و او را از تکرار دوباره آن باز میدارد و همین بیشترین میزان تنش، نگرانی و اضطراب را در او ایجاد میکند. راه سوم، گریز و پناه بردن به دنیای خیال است. لابوری، به آدمی اندرز میدهد که برای به درآمدن از بازی اضطرابآفرین و هرسناک قدرت و سیادت، به خیالستان خود پناه برد و خیال را لنگرگاه آرامش و جانپناه خود گرداند. آدمی با خیال میتواند خود را بازسازد، برکشد وآرمانهای انسانمدارانه نوینی دراندازد. مشکل اینجاست که سیستم عصبی، فرد را حتی در آن زمان که به دنیای خیال پناه میبرد رها نمیکند. لابوری به این ایراد چنین پاسخ میدهد که اشراف به همین نکته، نخستین گام رهایی است…
ترجمه فارسی قسمت کوتاهی از کتاب «در ستایش فرار» (فصل زندگی روزمره) در پی میآید:
زندگی روزمره اکثر مردم با کار بدون شادی که امکان تأمین نیازهای اساسی را فراهم میکند پُر میشود. زندگی روزمره برخی هم با امید دستیابی به رضایتمندیهای خودپسندانه، پاداشهای مادی یا اعمال قدرت پُر میشود. اما این قدرت تنها در همان محیط کاری اعمال میشود و دارای هیچ تأثیری بر تحول ساختار اجتماعی نیست، زیرا باید با قواعد برقراری ساختار اجتماعی سازگار باشد، وگرنه فرد طرد و به حاشیه رانده میشود. اگر زندگی کاری، رضایتمندی مادی یا خودپسندانه را برآورده نسازد، فرد میتواند به ساختار بنیادین اجتماع، یعنی خانواده پناه ببرد. او در خانواده، یک نظام سلسلهمراتبی که در میان اعضایش برقرار است را خواهد یافت. نظام سلسلهمراتبی خانواده به مرد قدرتی میدهد که کُل بنای اجتماعی بر آن واقع است. به قدری که زن که امروزه خواهان حق برابری با مرد است، اغلب تنها آن را در چهارچوب ارتقای شغلی و رضایتمندیهای مادی مربوط به جایگاه سلسلهمراتبی تصور میکند. جایگاه سلسلهمراتبی خود به درجه توانمندی انتزاعیای که فرد در پردازش اطلاعات حرفهای کسب کرده بسته است. آنچه زن پیش از هر چیز میخواهد، اینست که با سلاحی برابر در فرایند تولید شرکت کند و از همان پاداشهایی که این فرایند اعطا میکند بهرهمند شود. از آنجا که یک چنین زندگی روزمرهای که بر ارتقای سلسلهمراتبی پیریزی شده است نمیتواند اکثریت مردم را راضی کند، زیرا پایه هرم بسیار پهن است، در کشورهای کاپیتالیستی، سعی بر آن میشود تا نارضایتی خودپسندانه را از طریق تصاحب اشیا که هر روز بر شمار آن افزوده میشود جبران کنند. اشیایی که تولیدات توسعه صنعت هستند و تبلیغات افسارگسیختهای برای آنها به راه انداخته میشود تا میل تصاحبشان را در نزد مردم برانگیزند. وانگهی، توده باید بیشتر مصرف کند تا به واسطه مصرف بیش از پیش عمومیشده، سود افزایش یابد، سرمایهگذاریها بیشتر شود و نردبان سلسلهمراتبیِ چیرگی ماندگار شود. این اصلی است که هر جامعه مصرفی دنبال میکند و همه از آن سود میبرند، اصلی که خیلی خوب شناخته شده است. چون هرگز به انسانها نیاموختهاند که فعالیتهای دیگری به غیراز تولید و مصرف وجود دارد، هنگامیکه آنان به سن بازنشستگی میرسند، دیگر هیچ چیزی برایشان باقی نمیماند، نه انگیزه پیشرفت سلسلهمراتبی، نه افزایش رفاه مادی و نه رضایتمندی خودپسندانه. هنوز برایشان جای خرسندی است که نسلهای پسین که با همین نگرش تربیت شدهاند، میپذیرند که این سالخوردگان را در لفافی از احترام متکبرانه، عاطفی، و به گونهای تناقضآمیز پدرسالارانه نگهداری کنند. سالخوردگان، که از بیفایده بودن خود آگاهند و میدانند که اغلب باری بر دوش جامعه هستند، جامعهای که هنوز آنها را تحمل میکند، در خاطرات گاه خشونتآمیز و کینهتوزانه خود فرو میروند و خاموش میشوند.
باری، جامعه صنعتی که سخت خواهان حفظ رضایت تودههای کارگر که هنوز برای تولید توسعهطلبانه ضروری هستند، سرگرمیها و تفریحهایی برگزار میکند که تودهها با ولع آنها را میبلعند. این سرگرمیها خود منبع جدید سود و از این رهگذر نگهدارنده قدرت میشوند و در عین حال توجه تودهها را از مسائل اساسی هستی منحرف میکنند. زندگی روزمره میلیونها نفر از این چیزها ساخته شده است: کار، خانواده… و سرگرمیهای برنامهریزی شده.
البته، هیچکسی کس دیگر را باز نمیدارد که به زندگیاش «والایش» بخشد، «تعالی» را بجوید، فرهنگ موجود را جذب کند و در آن رنجکاهی برای به در آمدن از پوچی زندگیاش بیاید. همچنین، در نبود کار رضایتبخش، سوپاپ تعهد سیاسی یا سندیکایی، فعالیتهای مبارزهجویانه (میلیتانتیسم) میتواند به فرد این احساس را بدهد که وی از خود به درآمده، برای منفعت عمومی و دنیای بهتر کار میکند، اما در این مورد آخری، عموماً نمیگذارند که او خود بیاندیشد و منابع اطلاعات خود را از جای دیگری جز کتابهای دعایی که بزرگوارانه در حین گردهماییهای عمومی زمزه میشوند بجوید. وانگهی، در این گردهماییها، یابود و همرنگی با جماعت است که پسند طبع میافتد. عموماً برای او قدغن است که تخیلش را به کار اندازد، اگر بخواهد از حس امنیتی که تعلق به گروه ایجاد میکند بهرهمند شود، و برچسب آنارشیست، چپگرا یا حتی آرمانگرا به او زده نشود. او باید در برابر رهبران، پدران معنوی، مردان خدایی، رئیسان مسئول سر تعظیم و تمکین فرود آورد. او حتی هنگامیکه به ساختارهای سلسلهمراتبی قدرت اعتراض میکند، بازهم باید در یک ساختار سلسلهمراتبی قدرت جای گیرد. همچنانکه یک همنوایی (کانفورمیسم) انقلابی وجود دارد، یک همنوایی محافظهکارانه نیز وجود دارد.
کمتر از یک قرن پیش، بسیاری از مردم در کشورهای اروپایی به ندرت از روستای خود بیرون میرفتند. منابع اطلاعاتی و امکانات عملی یک فرد به فضای احساسیای که او زندگیاش را در آن میگذراند محدود باقی میماند. اینچنین، او احساس میکرد که همیشه میتواند بر وضعیت غلبه کند، یا دستکم میتواند بهگونهای مؤثر عمل کند تا آن را تحت کنترل خود در آورد. امروزه، اطلاعات جهانی به فراوانی در کوچکترین فضای بسته نفوذ میکند و انسانی که در این فضا محبوس است، توان آن را ندارد که در مقابل آن به گونهای مؤثر عمل کند. از این پدیده اضطرابی حاصل میشود که هیچ عملِ رضایتبخش یا امنیتبخش نمیتواند آن را آرام کند. تنها، تعهد سیاسی است که نویدبخش درمان این درد از طریق کنش توده است، زیرا تعهد سیاسی کنش توده را ممکن میسازد.
بدینسان، زندگی روزمره انسان امروزی در چنبره کاری که جز برای تضمین بقای او در چهارچوب فرایند تولید هیچ معنای دیگری ندارد و ایدئولوژیهایی که میکوشند ساختارهای اجتماعیای که او بدان تعلق دارد را سازماندهی کنند گیر کرده است. این ایدئولوژها در یک زبان، در یک گفتمان منطقی، در «تحلیلهایی» بیان میشوند که همواره امیال و اعمال غیرارادی اکتسابی را در پس خود میپوشانند. وانگهی، مکانیسمها و معنای این امیال و اعمال غیرارادی اکتسابی نامعلوم باقی میمانند…
ارسال نظرات