از او خواستم حالا که اخبار مربوط به دختران خیابان انقلاب اینقدر داغ شده است، قدری از تجربیات شخصیاش در مورد شرکت در کمپین آزادیهای یواشکی، چهارشنبههای سفید و پیوستن به خیل دختران و پسرانی بگوید که جسارت به خرج دادهاند و روسری را بیرق میکنند؛ بگوید. شایسته با حالتی که توصیفش به راستی دشوار است، چشم در چشم من میدوزد و میگوید: «خیلی فرق است بین کسی که به پوشیدن روسری و داشتن حجاب در ملا عام معترض است با کسی که سعی دارد تابو حجاب را برای خود و خانوادهاش بشکند. من از آن دسته زنانی هستم که در هر دو جبهه میجنگم. برای همین وقتی کمپین آزادیهای یواشکی به راه افتاد، حس کردم کسی از درون من اما به جای من فریاد کشیده است. من همان کسی هستم که یواشکی و دور از چشم خانوادهاش برای خودش آزادیهای جدید و حق زندگی مستقل را تعریف کرد. من نمونه هزاران زن و مردی هستم که به اسم احترام به پدر و مادر و حفظ حرمتها، عرف و… دهها نقاب و چهره متفاوت دارد و مدام به خودش نزدیک و از خود واقعیاش دور می شود. برای همین گاهی فکر میکنم این کمپینها و مبارزات مسالمتآمیز میتواند ثمربخش باشد و گاه تصور میکنم نمیشود همه چیز را آن طور که ما ایدهآل مابانه میخواهیم تغییر داد.»
بالاخره تو چطور با این کمپینها و حرکتهای نمادین اجتماعی ارتباط برقرار میکنی؟
«شاید بهتر باشد بگویم، هر کدام از این اتفاقها مثل پیوستن مویرگهای کوچک به یک رگ هستند. نمیتوانم بگویم پیوستن رود به دریا! هنوز با چنین عبارتی ارتباط برقرار نمیکنم. با اینکه سعی کردهام بدون مطالعه و آگاهی قدم برندارم و نسبت به برحق بودم مطالباتم اشراف داشته باشم اما گاهی گیج و سردرگم هستم. نمیدانم آیا به معنی واقعی کاری که میکنیم، روسریهایی که امروز بیرق کردهایم و آزادیهای یواشکی که تجربهشان را بلند بلند فریاد زدهایم، به عنوان یک شوک بزرگ سلامت روانی جامعه را تهدید میکند یا نه؟ من به شدت احساس میکنم بخش زیادی از جامعه ما نیازمند آموزش و آگاهی در مورد این حرکت ماست. انکار نمیکنم که خیلی دلم میخواهد حجاب به عنوان امری اختیاری، فراگیر و همه پسند شود اما مطمئن نیستم که بستر مناسب این خواسته با کاری که میکنیم فراهم میشود یا خیر. با اینکه خودم یکی از کسانی هستم که با موج دختران خیابان انقلاب همراه هستم اما از خالی شدن پشتمان هم میترسم و نگران عقیم ماندن تلاشهایمان هستم.»
به نظرم با این حرف امکان به بار نشستن موجی که به راه افتاده را نادیده میگیری!
«ابدا! اتفاقا روزی که تصمیم گرفته بودم روی سکویی نزدیک میدان فلسطین برم و برای دقاقیق روسری سفید را به نشانه روزی که آزادی اندیشه و تفکر داشته باشیم و بتوانیم عقاید مخالف هم را با احترام بشنویم، در هوا به احتزاز درآوردم؛ وقتی حمایت مردان اطرافم را دیدم و زمانی که نگذاشتند من هم مثل ویدا موحد و دیگران دستگیر شوم؛ احساس کردم که چقدر حس امنیتی را که سالها از مردان جامعهام مطالبه میکردم به یکباره و در آن ثانیهها مزهمزه میکنم. باورم نمیشد که همان جامعهای که زمانی مرا در محیط کار و خانه به عنوان جنس دوم میدید، امروز با چشمانی باز و هشیار نسبت به مطالبات زنان همراه من شود! اما حرف من این است که باید درستتر برای به بار نشستن این جنبش قدم برداشت.»
برخی از فعالان حقوق زنان معتقدند، مسئله حجاب نسبت به خیلی از مطالبات زنان از اولویت کمتری برخوردار است، نظر تو چیست؟
«وقتی میگویم گاهی به شدت گیج میشوم و نسبت به نتیجه کار نگران هستم برای همین است. اگرچه نباید برای حقوقی که مطالبه میکنیم اولیت قایل بشویم اما وقتی راهی را که آمدهام نگاه میکنم احساس میکنم شاید تلاش گروهی برای به بار نشستن حق تحصیل، حق ازدواج و طلاق و حضانت کودک و… هم میتواند مهمتر از مسئله حجاب باشد. حداقل من برای تحصیل در رشته مورد علاقهام و گرفتن طلاق بیشتر جنگیدم و ضربه خوردم تا از سر برداشتن روسریام!»
آیا به نظر تو، حجاب یکی از نمادها و ابزارهای سرکوب علیه زنان است؟
«من با این جمله مشکل بنیادین دارم. حجاب در لغت چیزی فراتر از روسری یا چادری است که امروز از آن به عنوان حجاب یاد میکنیم. به قول سروش دباغ مقوله پوشش اسلامی و حدود خاص آن واجد هیچگونه ضرورت اخلاقی نبوده و نمیتوان افرادی را که بدین حدود ملتزم نیستند از بعد صفات اخلاقی مانند عفت دارای ضعف دانست. حتی نمیتوان عدم رعایت این حدود را ذیل هیچ کدام از مقولات رفتار غیرشرعی و غیراخلاقی دستهبندی کرد. حجاب برای جامعهای ابزار سرکوب زنان و مردانش است که عقبافتاده و امی باشد. دنیای امروز به هیچ جامعهای فرصت نمیدهد که برای سالها در تله عقبافتادگی گرفتار بماند.»
به نظرت یکی از بهترین اتفاقهایی که در ماجرای دختران خیابان انقلاب رخ داد، چه بود؟
«شاید به نظر مسخره برسد اما من فکر میکنم وقتی که نسرین ستوده در مصاحبههای متعدد اعلام کرد که مطابق تبصره ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی، چنانچه زنی در معابر عمومی بدون حجاب اسلامی ظاهر شود، بعد از رعایت همه تشریفات قانونی مانند حق دفاع، حق گرفتن وکیل، حق تفهیم اتهام، و محاکمه عادلانه، قاضی میتواند بین ۱۰ روز تا دو ماه به او حبس بدهد یا بین پنج هزار تا ۵۰ هزار تومان او را جریمه نقدی کند؛ یک اتفاق بزرگ رخ داد. از آنجایی که ما مردمان قانوندانی نیستیم خیلی از اوقات به دیگران اجازه دادهایم تا به راحتی و طبق سلیقه شخصی برایمان ببرند و بدوزند. این اطلاع رسانی نسرین ستوده باعث شد خیلیها به خودشان جرات بدهند و علاوهبر مطالعه قانون کمی هم به مطالعه حدود اسلامی در همه امور بپردازند. به نظرم نسرین ستوده روشنگری کرد.»
داستان حجابِ نسرین ستوده از زبان خودش
«من در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدهام. از آن خانوادههایی که مذهبشان به سیاستهای حاکم گره خورده است و دینداری سیاسی را بر آزاداندیشی دینی ترجیح دادهاند. به عنوان دختر در این خانواده با همه باید و نبایدهایی که از طرف پدر و مادرم دیکته میشد، مشکل داشتم. از اعتقادات دینی گرفته تا نحوه پوشش و برخورد با دیگران. حتی رشته تحصیلی یا شغل مورد علاقهام هم در تضاد با انتخابها و نگرش والدینم بود. همه شبها و روزهای دوران نوجوانی را به امید بزرگ شدن و مستقل شدن سپری کردم. به امید اینکه بالاخره یک روز هویت مستقل و حق انتخابهای شخصیام را فارق از دیکتههای دیکتاتوری پدر و مادر به دست خواهم آورد.
سرانجام روزگاری که آرزویش را داشتم رسید. بزرگ و با هر سختی که بود مستقل شدم اما برای داشتن عقاید شخصی و سبک زندگی متعلق به خودم یک شکستخورده وامانده بودم. شیوه تربیتی پدر و مادرم به قدری در من اثرگذاشته بود که هر زمان تصمیم میگرفتم کمی از خط قرمزها و باید و نبایدهایی که آنها از کودکی برایم تعیین کرده بودند فاصله بگیرم، با چنان تنش عصبی مواجه میشدم که از من یک ترسوی کمدل و جرات میساخت. باورم نمیشد که من با آن همه رویا و آرزو که بخش کوچک و کم اهمیت آن از سر برداشتن روسری بود؛ در 27 سالگی جرات نداشته باشم در هیچ کدام از مهمانیهای دوستانه آنچه را که به شیوه متداول امروزی رایج است تغییر دهم و حق انتخاب پوشش را به خودم بدهم!!! تا اینکه…»
به اینجای داستانش که میرسد، بیاختیار سکوت میکند. برای چند لحظه فکر کردم از ادامه مصاحبه منصرف شده است که ناگهان گفت: «سفری کاری به ترکیه باعث شد چشمهایم به دنیای تازهای باز شود. با اینکه چند روز بیشتر در استانبول نماندم اما متوجه شدم دین و حجاب به عنوان واجبی فردی، چقدر متفاوت از دین سیاسی اجبارهای غیرقابل تغییر دارد. از ترکیه که برگشتم تصمیم گرفتم به خودم ثابت کنم که آیا واقعا به حجاب به شکلی که از کودکی برای من تعریف شده بود معتقدم یا قادر هستم فرم درست و مدرن امروزی حجاب را دریابم. اعتراف میکنم که هنوز به تعریف قابل اتکایی از آنچه ممکن است فرم وحی شده از سوی خدا به پیامبر باشد، نرسیدهام. بالاخره یک روز به خودم جرات دادم تا حصارهایی را که 27 سال روحم را در خود زندانی کرده بود، بشکنم. سرانجام در سفر بعدی که به امارات داشتم روسری را از سر برداشتم. بار اول احساس میکردم همه دنیا مرا نگاه میکند و تکهای از وجود من کنده شده است. اما چند روز که گذشت متوجه شدم اتفاقا این من هستم که بیش از اندازه آدمهای دور و برم را نگاه میکنم و هیچ کس برایش اهمیت ندارد موهای مرا باد با خودش میبرد یا حواس جامعهای که ذهن مردانش را بیمار تربیت کرده است.»
ارسال نظرات