آقای مهرداد آریننژاد عزیز اول برای برگزاری این رویدادها به شما تبریک میگویم. کار سنگین و پیچیده و در نهایت بسیار به یادماندنی را خلق کردهاید. برای من خیلی جذاب و مهم است که قصه برای شما از کجا شروع شد؟
خوب شما اول که به کانادا میآیید، گرفتار مشکلات زندگی میشوید. نهایتا وقتی کار پیدا میکنید و زندگی آرامتر میشود به این مساله به طور جدی فکر میکنید که من چه حرفی برای گفتن در جامعه جدیدی که به آن وارد شدهام دارم. من روزهای اولی که به این چیزها به طور جدی فکر میکردم مدام این سوال را از خودم میپرسیدم که چرا ما یک جامعه مشتت و پخش و پلا داریم. همه ایرانیها از هم فرار میکنند. اگر در آسانسور فارسی حرف بزنی و یک ایرانی دیگری وارد شود انگار از فارسی حرف زدن تو ناراحت و معذب میشود و دیگر فارسی حرف نمی زند. این چیزها من را ناراحت میکرد که چرا ما از هم خوشمان نمیآید. و بعد به دلایلش که فکر میکنی به این میرسی که متاسفانه کشور ما در جهان چهره منفی دارد و این چهره به دلایل مختلفی به وجود آمده است. عده زیادی از این طرفیها فکر میکنند ما تروریست، گروگانگیر یا آدمکش هستیم و همین باعث میشود سعی کنیم از اصالت ایرانی بودنمان کمی فراری بشویم. بنابراین من هم مثل بقیه با خودم فکر کردم که حالا باید چه کار کنیم.
برای درست کردن چهره درست جامعه خودمان و شناساندن چهره واقعی ایران به جهانیان چه کار مفیدی میشود کرد. میخواستم وقتی هم را میبینیم، خوشحال شویم. به همین دلیل بود که ما یک سری دوستان و اهالی فرهنگی دور هم جمع شدیم و سعی کردیم که این حرکت را شروع کنیم. از تیرگان هم شروع حرکتمان نبود. سرآغاز ماجرا از انجام یک سری فعالیت فرهنگی در دانشگاه تورنتو شروع شد. بعد من برای زلزله بم در سال 2004 میلادی شروع به جمع آوری یک سری کمک انسان دوستانه کردم و همه این فعالیتها پلهای شدند تا برسیم به اینکه در نهایت یک روز یکی از دوستان آمد و گفت درهاربور فرانت سنتر در شهر تورنتو که با کمک و حمایت دولت کانادا از برنامههای چند ملیتی، مراسمهای فرهنگی و هنری اقوام مختلف ساکن کانادا را برگزار میکند، مراسمی را برای نوروز برپا کنیم. من با دوستان اهل فرهنگ و هنرم دراین باره مشورت کردم و توانستیم این کار را انجام بدهیم. آن سال در حدود ۲۵هزار نفر از این مراسم نوروزی بازدید کردند. در آن زمان رکورد زدیم چون برنامهای که فقط ۷۰۰ نفر را میتوانست جلب کند خیلی موفق به حساب میآمد.
اووه، عجب پروژه بزرگ و قدرتمندی داشتید. واقعا سخت بوده جمع کردن اینهمه آدم. چطور اطلاع رسانی کردید؟
در آن زمان ما اصلا هیچ ابزار اطلاع رسانی قدرتمند جدی مثل فیس بوک یا اینستاگرام نداشتیم و در نتیجه همه کارهای این مدلی را از طریق دهان به دهان گشتن و به این و آن گفتن انجام دادیم. البته یک کاری که خیلی به ما کمک کرد، این بود که ما افراد بسیار زیادی را در این پروژه درگیر کردیم. مثلا من با یک موسیقیدان ایرانی به اسم آقای جوانفر که خانمش هم فعال اجتماعی بود صحبت کردم و قرار شد که یک کنسرت اینجا برگزار کنند. ایشان هم با دوستانش صحبت کردند و آنها قبول کردند که بیایند و توانستیم یک کنسرت ۵۰ نفره راه بیندازیم که همه اش مجانی بود و با فروختن بلیطهای این مراسم موفق شدیم هزینههایمان را دربیاوریم.
پس شما ارتباطات خیلی قوی در بین ایرانیان و هنرمندان داشتید؟
راستش من آدمهای زیادی را میشناختم که به خاطر فعالیتهای فرهنگی و اجتماعیام بود. من در جلسات دانشگاه تورنتو که با حضور دکتر رامین جهانبگلو برگزار میشد شرکت میکردم و در بحثهای آنان حضور فعال داشتم. کانون کتاب درست کردم یا سازمانهای اجتماعی راب کمک دوستانم سعی کردیم درست کنیم. مثلا کنگره ایرانیان را راه انداختیم. به همین دلیل خیلی آدمهای مختلفی را میشناختم و به همین دلیل توانستم خیلیها را به همکاریمان جلب کنم. بعد از استقبال مراسم نوروزی به این نتیجه رسیدیم که بهتر است مراسم بزرگتری را در تابستان که هوا بهتر است برگزار کنیم. بعد به داستان آرش کمانگیر و جشن آب در تیرگان فکر کردیم و چون آرش اسطوره مهمی برای ما ایرانیان است از آنجا به ایده اصلی جشنواره تیرگان رسیدیم.
شما تحصیلات هنر و یا مرتبط با آن ندارید ولی برایم جالب است که توانستید هنرمندان را به خود جلب کنید. معمولا آنها به کسی جز از قشر خودشان اعتماد نمی کنند…
نه فقط هنرمندان بلکه جامعه هم در آن زمان به ما اعتماد نداشت. اعتماد اجتماعی در ما ایرانیها ضعیف است. من و همه دوستانم تصمیم گرفتیم صادق باشیم. چون این کار به همه ما جامعه ایرانی تعلق دارد باید با هم همکاری کنیم. عده زیادی ما را باور نکردند. فکر کردند که میخواهیم خودمان را معروف کنیم یا نماینده مجلس بشویم و کلاهبرداریم و هزار چیز دیگر. ولی عدهای هم ما را باور کردند و شد این چیزی که امروز داریم میبینیم.
ما ایرانیها معمولا در شروع کارهای جمعی خوبیم ولی در ادامه موفق نیستیم. کمکم حاشیههایی پیش میآید و عده زیادی از دوستان میروند و کار آن پتانسیل اولیه را ندارد. همه اینها من را متقاعد میکند که به این نتیجه برسم، شما واقعا مدیر موفقی هستید که مجموعه تیرگان و نوروزگان را با این قدرت در همه این سالها حفظ کردید. هماهنگ کردن اینهمه نیروی کار داوطلب و ثابت اراده بالایی لازم دارد.
من از شما بسیار متشکرم. حقیقت این است که ما یک سری اصول را از اول سعی کردیم رعایت کنیم. اولین اصل این بود که همه ما برای کار جمعی باید اهداف کار جمعی را در اولویت قرار بدهیم که قطعا بالاتر از انگیزههای شخصی است. مثلا اگر من یک هنرمند هستم وقتی فکر کنم که این کار را فقط برای معروف شدن خودم انجام بدهم مشکل ایجاد میشود ولی اگر به اهداف و معرفی بقیه هم فکر کنم کار موفقتری خواهم داشت. دومین اصل صداقت است. باید همه مسایل مالی و برنامهریزی شفاف باشد. البته سازماندهی هم مهم است. باید انتخابات داشته باشیم. هر کسی سلسله مراتب را باید رعایت کند و یک نفر هم باید تصمیم نهایی را بگیرد. ولی بر اساس نظرات جمعی. در تیرگان کسی مالک نیست. جشنواره مال کسی نیست. عکس من نباید روی جلد باشد. همه باید به این جشنواره احساس تعلق کنند. حتی نیروهای تازه کار و داوطلب. ما همه بخاطر ایرانی بودنمان صاحب این جشنواره هستیم.
اعتمادسازی خیلی کار پیچیده ای است. اسپانسرها را چطور جلب کردید؟
کسی از اول ما را جدی نگرفت. هیچکس اسپانسر نبود. چون اعتماد نمیکردند که ایده ما قرار است به کجا برود. چون هیچ مدل و نمونه کاری وجود نداشت. اعتماد اسپانسرها و جامعه اجتماعی خیلی مهم بود. ما تک تک به خیرین شهر و افرادی که دغدغه اجتماعی و فرهنگی داشتند سر زدیم و از آنها کمک خواستیم. بعد یک بیزنس پلن درست کردیم و بر اساس کمکهای مردم و بلیط فروشی و کارهای خیریه هزینهها را مدیریت کردیم. واقعا بزرگترین مشکل ما جلب اعتماد مردم بود. خیلی زحمت کشیدیم تا به اینجا برسیم. دو سال طول کشید تا ما از 2004 به 2006 برسیم و اولین جشنواره را برگزار کنیم.
من واقعا احساس غرور میکنم وقتی میبینم یک جشنواره ایرانی مانند تیرگان، نظر جاستین ترودو یا نخست وزیر اونتاریو و شهردار تورنتو را به خود جلب میکند که پیام میدهند و یا حضور پیدا میکنند. این کار سخت را چطور انجام دادید؟
از اول کاناداییها هیچ علاقهای نداشتند. الان سه دوره است که شهردار و نخست وزیر و وزیر مهاجرت و جاستین ترودو پیام میدهند یا حضور پیدا میکنند و ما را جدی میگیرند. حتی شبکههای اجتماعی فارسی زبان مطرح دنیا هم از اول به ما توجه نمیکردند. مثلا بی.بی.سی تازه چندسال است که در این برنامهها حضور فعال دارد. قبلش طور دیگری بود. اوایل فقط هندیها علاقه نشان میدادند ولی کم کم جامعه کانادایی به ما اعتماد نشان داد.
به عنوان یک مهاجر که از صفر برای رسیدن به رویاهایش در جامعه جدید تلاش کرده از شما میخواهم سوال کنم که تیرگان چند سال بعد از مهاجرت شما سرپا شد؟
من هفت سال بعد از مهاجرتم شروع به این کار کردم. آن زمان انجام این کارها خیلی سخت بود. چون جامعه مهاجرین ایرانی قدرت الان را نداشت. هر کس باید به تنهایی به دنبال کارهای خودش میرفت ولی الان انقدر ارتباطات قوی شده که هر کسی به راحتی میداند کجا برود و با کدام پزشک و وکیل مثلا کار کند. من یکی از اهدافم در برپایی تیرگان قدرتمندترکردن ارتباطات جامعه ایرانی است. من همیشه به نیروهای داوطلب میگویم از این فضا استفاده کنید. چه برای افزایش شبکه اجتماعی تان و یا حتی پیدا کردن دوست و برقراری روابط عاطفی.
آیا هنرمندانی که در ایران فعالیت میکنند در برنامههای شما حضور فعال دارند؟
راستش هم بله هم خیر. چون برنامههای سیاسی در ایران خیلی حساب و کتاب ندارد، نمی توانیم روی آنها حساب کنیم. مثلا یک سالی سالار عقیلی و حمید متبسم قرار بود بیایند برای افتتاحیه تیرگان کنسرت بگذارند. زمان احمدی نژاد بود و دو هفته به برنامه ما مانده بود که حضور آنها را منتفی کردند و کلی به من ضربه خورد. چون مجبور شدم ظرف دو هفته همه چیز را جمع و جور کنم. از آن زمان دیگر روی برنامههای هنرمندان داخلی نمیتوانم حساب کنم.
حقیقتش جشنواره تیرگان اصلا سیاسی نیست و هدفش براندازی نیست. ما همگی وقتی وارد تیرگان میشویم عقاید سیاسی را کنار میگذاریم. در هر حال الان حساسیت دولت ایران روی این جشنواره مثل قبل نیست و مخصوصا در زمان دولت روحانی کمتر به این جشنواره بند میکنند.
مهرداد آریننژاد عزیز و گرامی از شما سپاسگزاریم.
ارسال نظرات