خبرنگار: مریم ایرانی/ عکسها: مهناز زنجیززنی دنیای بعضی آدمها خیلی بزرگ است. بزرگتر از اینکه بخواهند نگران چیز دیگری به جز آن زنجیره خیر و خوبی و انرژیهایی که در این عالم بیکران باید پراکنده کنند باشند. آنها نه از اینکه عده ای کار بزرگی که کرده اند را نبینند ناراحت میشوند و نه گلایههای دیگران را سدی بر سر راه خود میدانند. برای همین هم دنیای بعضی آدم ها بزرگتر می شود از ملیت و خانه و وطن و نام و پول و در دل زمان ها ماندگار میشود. خانم دکتر ژینا-پروانه کدی از آن دسته از آدم هایی است که دنیای خیلی بزرگی دارد. به قول خودش در سومین فصل زندگی، او برای ادای دین به دانشگاهی که زندگیاش را متحول کردهاست، 15 میلیون دلار به دانشگاه کنکوردیا اهدا کرد. کاری که تا سالها برای ایرانیان مقیم کانادا جریان بسیار مهمی خواهد بود. صبح روز دوشنبه، 24 سپتامبر، او برای تاسیس یک دانشکده مهندسی و علوم کامپیوتر برای نخستین بار به نام یک زن در کانادا این پول را به دانشگاه اهدا کرد. اتفاق مهمی که تاثیر فوقالعادهای روی من بعنوان یک زن و یک ایرانی داشت. برای همین سوالات بیشماری داشتم که دوست داشتم خانم دکتر کدی به آنها پاسخ بدهد. در این میان برای اینکه بتوانم دید بیشتری درباره سوالات و نظرات سایر ایرانیها درباره اثر کار خانم دکتر کدی پیدا کنم، به صفحات فیس بوک گروههای ایرانیان مونترال هم سری زدم. فکر کردم خالی از لطف نباشد که پیش از ورود به مصاحبه اصلی با خانم کدی شما نیز بخشی از این نظرات را بخوانید. اینطوری شاید لذت شنیدن جوابهای بسیار ارزشمند خانم دکتر کدی برایتان بیشتر شود. آن وقت ارزش دنیای بزرگ این افراد برایتان روشنتر خواهد شد. |
خانم دکتر جینا کدی عزیز، دوست دارید از کجا شروع کنیم؟
اولش دلم میخواهد یک توضیحی درباره اسمم بدهم. وقتی که من به دنیا آمدم، یک هنرپیشه و مجسمهساز معروف ایتالیایی در ایران بسیار محبوب شدهبود که «جینا لولو بریجیدا» نام داشت. گویا زمانی که من نوزاد چند روزه بودم، هر کسی از اقوام چشمهای من را میدیده میگفته که این چقدر شبیه جینا بریجیدا است. یک عمهای دارم که ایشان اصرار میکند اسم مرا بگذارند «جینا». این طوری شد که من را در خانه همه «جینا» صدا میکردند. ولی بعدها پدرم رفت و برایم به اسم «پروانه» شناسنامه گرفت که نام ایرانیام این باشد. در دانشگاه البته من را پروانه صدا میکردند. اینجا که آمدم به من میگفتند «جینا». چون پروانه اسم سختی هست برای تلفظ کردن و تا بخواهند پروانه بگویند طول میکشد. ولی با این حال من هرجایی که بروم حتما در کنار اسم جینا، پروانه را هم مینویسم که ایرانی بودنم معلوم شود. اما کلا در خانواده ما کسی مرا به اسم پروانه نمیشناسد و من همان جینا هستم.
اتفاقا خیلی خوب شد که شما اول این بحث به این مساله نام خودتان اشاره کردید. چون خیلی جاها برای ایرانیها سوال پیش آمدهبود که چرا ایشان از اسم ایرانیاش برای نامگذاری دانشکده استفاده نکرده است و چرا اصلا اسمش را عوض کرده است؟
من اصلا این رویکرد را ندارم که ملیت خودم را با این اسم پنهان کنم. اتفاقا در توییتر یک خانمی درباره من چیزی را توییت کردهبود که اسم یک خانم ایرانی روی سردر یک دانشکده مهندسی در کنکوردیا نوشته شدهاست. یک آقای دیگری هم زیر این پست کامنت گذاشته بود که اگر هرکسی 15 میلیون دلار بدهد، هر چیزی را به نامش میکنند. خیلی جالب است که همان خانم پاسخ دادهبود که یعنی فقط این مساله از کل این اتفاق برای تو مهمتر است؟ البته آن آقا ایرانی نبود. ولی کلا ایرانیها دلشان میخواهد از هم مدام انتقاد کنند. من ولی نمیدانستم که ایرانیها اینقدر روی این مساله کامنت گذاشتهاند.
فیروز در ای میلی به «هفته»: با درور و آرزوی سلامتی، در شماره 505 هفته مطلبی قابل توجه و تامل برای ایرانیان تحت عنوان کمک 15 میلیون دلاری خانم جینا کدی به کنکوردیا آورده شده بود. این خبر حتما جای مباهات برای ما ایرانیان بخضوض ساکنین مونترال دارد ولی از زاویه دیگر جای تاسف هم دارد که برخی ایرانیان ساکن در خارج از کشور سرزمین بلا زدهای را که در ان نشو و نما کرده و در آن تحصیل کردهاند، براحتی فراموش میکنند. البته هرکس اختیار مال خودش را دارد و قطعا خانم کدی این پول را از ایران نیاورده و انرا با تلاش فراوان به دست آورده است. خانم جینا کدی (پروانه بکتاش) ورودی دوره 8 رشته مهندسی سازه از دانشگاه صنعتی شریف هستند. ایشان ای کاش کمی هم از این بذل و بخششها را به دانشگاه شریف میکرد که از آنجا فارغالتحصیل شده است. هم اکنون دانشجویان دوره کارشناسی ارشد و دکترای دانشگاه شریف از کمبود لوازم آزمایشگاهی لازم در عذاب هستند و هیچ مرجعی هم پاسخگوی تامین آنها نیست. خانم بکتاش میتوانست بهعنوان ادای دین هم که شده برخی از این لوازم مورد نیاز را خریداری و به دانشگاه شریف اهدا نماید.به امید روزی که همبستگی ما ایرانیان شکل بگیرد. |
یکی از چیزهایی که شاید سوال خیلیها باشد این است که چرا یکباره تصمیم گرفتید این پول را به دانشگاه کنکوردیا اهدا کنید.
حقیقتش یکباره این فکر به سراغم نیامد. از نظر زمانی که یکسالی طول کشید. ولی به طور کلی، این اتفاق از یک نوع اندیشه خاص در من نشات میگیرد که زندگی دارای فصلهای مختلفی است. یک فصل زمانی است که شما با خانواده هستید، شما را بزرگ میکنند، مراقبت میکنند و به مدرسه میروید و بعد به دانشگاه وارد میشوید و درس میخوانید. در این فصول پدر و مادر و استاد دانشگاه و دوستانتان هستند که آدمهای مهمی هستند. بعد در فصل دوم درباره کار و شغل و درآمد زندگی خانوادگی و همسر و فرزندان و پیشرفت شغلی خودتان است. بعضی از افراد همیشه در فصل دوم میمانند و به فصل سومی اعتقاد ندارند. ولی من دارم. من معتقدم که فصل سومی باید باشد که شما از بخشی از این ثروت و پولی که به دست آوردهاید طور دیگری استفاده کنید. بالاخره این پولها را قرار نیست با خودمان ببریم آن دنیا. از نظر من هر کسی برای تکمیل دایره بزرگ زندگی در هستی، باید وارد فصل سوم خودش بشود. انتخاب خودش است که چه طوری این کار را میکند. من هم این تصمیم گرفتم. کارهایی را انجام میدهم که از انجام دادنش لذت میبرم مثلا وقتی افتخار دانشجویان ایرانی به کار خودم را دیدم خیلی خوشحال شدم. بعضی از مهاجران ایرانی از ملیت خودشان خجالت میکشند ولی اینطوری نباید باشد. ما باید به ایرانی بودنمان افتخار کنیم. ما فرهنگ پرافتخاری داریم. دانشجویان و اساتید موفق ایرانی کم نیستند. ما افراد کارآفرین و موفق ایرانی زیادی داریم که در کانادا زندگی میکنند ولی کسی آنها را نمیشناسد. در واقع خودشان مخفی شدهاند.
چرا باید همچنین آدمهای موفقی از بقیه ایرانیها خودشان را مخفی کنند؟
مطمئن نیستم دلیلش واقعا این باشد. ایرانیها دوست دارند که مدام از هم انتقاد کنند. مدام مورد قضاوت هم هستند. به همین دلیل هم شاید این افراد ترجیح می دهند که زیاد وارد جمعهای ایرانی نشوند. در واقع از این مساله انتقاد و قضاوت فرار میکنند. . الان که من این کار را انجام دادم افراد موفق ایرانی دیگری هم با من تماس گرفتند. خود من هم من تازه فهمیدم، چقدر ایرانیهای موفق در کانادا داریم.
نیما در گروه فیس بوکی همه چیز درمورد مونترال یک خانم کارآفرین ایرانی در نهایت سخاوتمندی کمک پانزده میلبون دلاری به دانشگاه کنکوردیا کرده و در مصاحبههاش هم چندین بار تاکید کرده که ایرانی است. باید افتخار کنیم که یک عضو موفق دیگر از جامعه ایرانی یک حرکت مثبت و بزرگ انجام داده، یک خانم، یک کارآفرین و یک نفر که میتواند الگوی همه ما در کار و تلاش بیشتر و در مهربانی و سخاوتمندی باشد. امروز ایشان در صدر اخبار بود و علاوه بر کار بزرگی که کرده، به جامعه ایرانی هم وجهه مثبتی داده. متاسفانه دوستانی هم به جای خوشحالی یا حداقل سکوت، طبق معمول شروع کردن به تاختن به ایشان که چرا اسمت را عوض کردی!!! تو ایرانی نیستی و ….. میخوام بگم دوست ایرانی من، این خانم حق داشته در مورد اسم خودش تصمیم بگیره و به من و شما هم اصلا اصلا اصلا مربوط نیست که چرا. اینقدر تنگ نظر نباشیم ! |
خیلی ناراحت کننده است. اگر من به عنوان یک مهاجر با آدم های موفق همملیتم آشنا شوم خیلی انگیزه بیشتری میگیرم. شاید بتوانم بیشتر پیشرفت کنم و موفق بشوم. شاید حتی بتوانند دست مرا هم بگیرند.
بله دقیقا درست است. و باید این رویه را تغییر بدهیم. محیط ایرانیها باید پیشرفت بکند که مدام در حال تقویت افتخار و اعتماد به نفس باشند. بسیاری از اساتید ایرانی دانشگاه کنکوردیا به من میگفتند که ما بعد این ماجرا، خیلی بیشتر به ملیتمان افتخار میکنیم. در واقع این کار باعث شده که همه جا همه بگویند که یک ایرانی این کار را کرده است. من به این افتخار میکنم. من همیشه با سربلندی گفتهام که ایرانی بودم. در ایران در یکی از بهترین دانشگاهها یعنی دانشگاه شریف یا آریامهر درس خواندم. خیلی ها دنبال دانشجویان شریف بودند. دانشگاه ام آی تی همیشه شریفیها را برمیداشت. چون اساتید ما بیشترشان از ام آی تی بودند. من هر جا روزمه میفرستادم من را می خواستند و من همیشه به این موضوع افتخار کردهام.
شما در صحبتهای روز اهدای این هدیه گفتید که خودتان را به دانشگاه کنکوردیا خیلی مدیون میدانید چون تحصیلاتتان و شغل و زندگی خود را از اینجا آغاز کردید، این احساس را چقدر نسبت به دانشگاه شریف دارید؟ این را میپرسم چون خودم در دانشگاه شریف تحصیل کرده ام و برای خودم جالب است که این را بدانم.
من جزو دوره هشتم ورودیهای دانشگاه شریف بودهام. در آن زمان دوران اجتماعی و سیاسی خاصی در ایران حاکم بود که طبعا دامن دانشگاه را هم میگرفت. ما خیلی سختی کشیدیم از این جهت. ترم اول من، همهاش در تظاهرات دانشجویی گذشت. سال 1352 من وارد دانشگاه شریف شدم. جنبشهای چپ خیلی فعال بودند و ما دانشجویان خیلی کتک میخوردیم. همکلاسیهایمان مدام دستگیر میشدند و ممکن بود اگر حتی کارهای هم نباشیم، باتوم بخوریم. حتی یکبار یکی از اساتید، مرا زیر صندلی ماشینش مخفی کرد که از جلوی نیروهای امنیتی رد بشوم و کتک نخورم! مشکل دیگر برخورد مذهبیها بود که اگر دختری لباس چسبان میپوشید برایش گوجه فرنگی پرتاب میکردند. در واقع یک زمانه پرآشوبی بود که همه جوره تحت فشار بودیم. در واقع لذتی از دوران دانشجویی به آن شکل نمیبردیم. در نتیجه خیلی از ما از هم دور و پراکنده شدیم. ولی با اینهمه میتوانم بگویم کمی هم دوران تفریح و خوشگذرانی هم بود. خیلی هم نمیشود گفت که همهاش بد گذشت. البته به من همیشه در دوران تحصیل از بنیاد پهلوی اسکالرشیپ میدادند. کلا دانشگاه شریف نقش بزرگی روی خودباوری من برای رفتن به خارج از کشور داشت. من سازه میخواندم و همه جزوات و کتابهای ما به انگلیسی بود. وقتی من به دوره فوق لیسانس دانشگاه کنکوردیا وارد شدم هیچ احساس کمبودی نمیکردم. از نظر درسی در دانشگاه شریف من خیلی ترقی کردم و خودم را مدیون از این جهت میدانم.
وقتی وارد کانادا شدید چه تفاوتی بیش از همه شما را درگیر کرد؟ ترسیدید؟
نه هیچ ترسی نداشتم. راستش در جوانی آدم خیلی بیکله است. ترسی وجود ندارد. من همیشه شبها دیروقت از کلاس برمیگشتم. و مادرم همیشه میگفت نمیترسی؟ واقعا نمیترسیدم.
مرضیه از فیس بوک همه چیز درمورد مونترال گرچه به طور کلی کمک کردن به دانشگاهها بسیار کار پسندیده و البته در غرب بسیار متداول است ولی نباید سایر مقاصد از جمله شهرت، معافیتهای مالیاتی و البته تبلیغ برای کمپانی را از نظر دور داشت. مثلا اگر ایشان همین مبلغ را برای کامیونیتی ایرانی هزینه میکرد مطمئنا این برد تبلیغاتی را در مدیاهای مختلف برایشان نداشت. من شخصا خوشحالم که یک ایرانی آنقدر توانایی مالی پیدا کرده که به یک دانشگاه کمک کند و براشون آرزوی موفقیت میکنم. |
دلیل این اعتماد به نفس را در خانواده میدانید. چون یادم است در صحبتهایتان گفتید پدرتان همیشه میگفته به شما که هرکاری را قادر هستید انجام بدهید.
بله دقیقا موافقم که پدر و مادرم نقش داشتند. یادم است یکبار قرار بود در منزل تنها بمانم و به پدرم گفتم که کمی ترس دارم. پدرم سرزنشم کرد که دخترهای همسن تو در همه جای دنیا دارند تنهایی زندگی میکنند یا مبارزه میکنند بعد تو میترسی! خوب خجالت کشیدم و شاید همین کم کم در من روحیه نترسی را ایجاد کرد. کلا پدرم به تحصیلات ما دخترها خیلی حساس بود. یادم است روز اعلام نتایج کنکور، پدرم رفتهبود در چاپخانه که روزنامه را نیمساعت جلوتر بگیرد و به من نتیجه قبولی را اعلام کند. درس خواندن من و خواهرم برای پدرم خیلی مهم بود. پدرم فرهنگی بود و برای فرهنگیها تحصیلات خیلی مهم است. بنابراین نه ترسی داشتم در جامعه جدید و نه تردید. البته خوش شانس هم بودم که با پرفسور «مارش» استاد دوره فوق لیسانسم آشنا شدم. برادرم قبلا ایشان را دیده بود و به او درباره من گفتهبود که خواهر من دارد میرود مکگیل. بعد من که رسیدم اینجا با او ملاقات کردم و در همان قرار اول، من را پذیرفت. من فقط دو روز بود که رسیدهبودم که همه مدارک دانشگاهی و کاریام درست شدهبود! فوق لیسانسم را گرفتم و بعد دکتری را هم با ایشان ادامه دادم. البته من بین فوق و دکتری یکسال فاصله انداختم و دنبال کار میگشتم. بعد پرفسور مارش که فهمید که من دنبال کار هستم، برای من یک کار تمام وقت با درآمد مناسب در دانشگاه و در آزمایشگاه ایجاد کرد. و بعدها در کالج فنی مونترال در خیابان رنه لوک هم تدریس میکردم. دوران خوبی بود و بعد اتمام دکتری دیگر به تورنتو رفتم.
چرا در فضای آکادمیک نماندید؟ با این تجربههای زیادی که داشتید؟
میخواستم وارد فضای کاری بشوم هر چه سریعتر و برای خودم بیزنس داشته باشم. برای همین مدتی در وزارت راه وساختمان فدرال به نوشتن کدهای ساختمانی مشغول بودم و بعد یکسال وارد فضای بیزنس شدم.
شماد قیقا چه بیزنسی داشتید؟
من مهندس مشاور برای بیزنس خودم در رشته راه و ساختمان بودم. جوایز زیادی دارم. از موسسه استاندارد کانادا و سازمانهای زیادی در تورنتو و اونتاریو.کمپانی من تا به حال چند بار کمپانی معتبر در مدیریت در کانادا شده وچند بار هم عنوان کارآفرین برتر را کسب کردهام. به طور کلی دو نوع بیزنس داریم. یک مدل همان مدل سنتی است که ایرانیان زیادی در تورنتو دارند و در خرید و فروش املاک و مستغلات هستند. ولی من مهندس مشاور بودم و همیشه مشتریانم از من راضی بودند. اول من وارد یک شرکتی شدم و یک بخشی از سهام را داشتم وبعد کم کم کل آن را خریدم و کار کردم. الان آن شرکت را هم ندارم و دو سال قبل آن را فروختم.
چرا کارآفرین موفقی هستید؟ چه معیارهایی را در جامعه کانادا رعایت کردید؟
من همیشه آدم صادقی بودم. دانش داشتم و میدانستم که نظر درست دقیقا چه چیزی است به همین دلیل به من اعتماد میکردند. من در ساختمانهای خیلی بزرگ کار میکردم. در کاندوهای تورنتو من خیلی کار کردم شاید 80 90 درصد در بیشتر ساختمان های تورنتو سهیم بودهام.
چرا در یک جامعه پیشرفته و موفق کانادایی که زنان آزادیهای بیشتری دارند شما فکر کردید که با اهدای پول به یک دانشکده مهندسی به نام زنان به آنها انگیزه بدهید؟
چون بر خلاف تصور همه، زنان ایرانی اتفاقا در فرهنگ ایران بیشتر تشویق میشوند که تحصیل کنند. کلا برای تحصیلات، ایرانیها ارزش بیشتری قائل هستند. در مقابل خانمهای کانادایی زیادی هستند که اعتماد به نفس لازم برای درس خواندن را ندارند. به من میگویند مثلا پدرم دوست نداشته من مهندسی بخوانم.
چقدر عجیب من فکر نمیکردم در این جامعه وضعیت به این منوال باشد.
ولی هست. چون در ایران تنها راه موفقیت از تحصیلات میگذرد. در حالیکه اینجا اینطور نیست. زنان در اینجا با یک گارسونی هم میتوانند پول دربیاورند. زیاد در فرهنگشان تحصیلات مهم نیست. بعد پدر ومادرهای خیلی تحصیلکردهای هم ندارند که تشویقشان کند. باور میکنید یکی از مشکلات این است که بعضیها اصلا اینجا تحصیلات دبیرستان را هم تمام نمیکنند. الان شعار انتخاباتی بیشتر نامزدها در همین ارتباط است. کلا تمایل به تحصیلات عالیه در بین خود کاناداییها خیلی زیاد نیست. برای همین هم مقاطع دکتری در بیشتر دانشگاههای کانادا را غیر کاناداییها و ایرانیها پر میکنند.
پس سیاستهای جدید دولت کانادا مبنی بر تقویت زنان در درس و کار دارد از همین جا میآید درست است؟ جاستین ترودو مثلا در سخنرانیهایش خیلی به این نکته اشاره میکند. میدانید که ماه اکتبر ماه زنان در کانادا است؟
بله. دقیقا. اتفاقا ترودو برای من یک توییت کرد. دیدید
بله و خیلی افتخار کردم…
ممنونم. کلا میخواهم بگویم که در افکار عمومی هنوز مردان در بیشتر مشاغل پذیرفتهتر از زنان هستند و در کانادا این افکار اتفاقا خیلی پررنگ است. به همین دلیل برای ایجاد انگیزه باید حتما کار کنیم.
یک سوال خیلی مهمی که خیلی از ایرانیان اطرافم شنیدم و دوست داشتم با شما هم مطرحش کنم این بود که چرا همه این پول را به انشگاه کنکوردیا دادید؟ آیا امکانش نبود که بخشی از این پول را صرف یک دانشگاه ایرانی در خود ایران بکنید؟
نه واقعا نبود. من اینجا زندگی میکنم. ایران نیستم. برای انجام این کارها نیاز به یک مدیریت دارم که نمیتوانم انجامش بدهم. یک نفر را میخواهم که این کارها برای من در ایران هدایت کند. من این توانایی را نداشتم.
آرمین در پیامی به «هفته» ممنون از موضوعی که منتشر کردید. من به عنوان یک ایرانی از این کار ایشان خیلی احساس غرور نکردم. چون به نظر من کسی که اسمش رو عوض میکند ظاهرا از ایرانی بودنش چندان احساس غرور نمیکرده! ایشان را شخصا نمیشناسم ولی به عنوان یک انسان موفق (نه به عنوان یک ایرانی بلکه مثل هزاران مرد و زن دیگه) به ایشان تبریک میگویم. |
البته این واقعا سوالی هست که خیلی شده و اگر من به این صراحت از شما پرسیدم نمیخواستم ناراحتتان کنم. بیشتر شاید عدهای میخواستند بدانند که حتی یک کامیونیتی ایرانی را در کانادا نمیشناختید که بشود طوری کمکش کرد؟
ببینید! هر کسی در زندگیاش یک تعلقات خاطری دارد. من به دانشگاه کنکوردیا احساس دین میکردم چون تمام زندگی خانوادگی و حرفهای مرا تحت تاثیر قرار داد. در عین حال فکر میکنم اهدای این پول به دانشگاه بعنوان یک ایرانی اثر بلند مدتی دارد که اتفاقا بسیار روی ایرانی های کانادا تاثیر مثبت خواد گذاشت. این کار برای نسلهای بعدی میماند و آغاز یک تاریخ جدید وضعیت کامیونیتیهای ایرانی است. تا جایی که در این چند روز دیدم اثرات خوبی داشته و همه خوشحال هستند. همه افتخار کردند. من میدانم این سوال شما را خیلیها دارند.
ولی کلا مدیریت مالی در خارج از کانادا برایم سخت است. ولی من در تورنتو به بعضی انجمنهای ایرانی که به کودکان خیابانی کمک میکنند خیلی کمک کردم که حمایت بشوند. با شهردار تورنتو در این باره صحبت کردم. کلا هر کاری که بشود کرد تا وضعیت کودکان ایرانی را تغییر داد من حتما در آن مشارکت میکنم. ولی وقتی ایرانی هستی که در کانادا زندگی میکنی، بهترین کاری که میتوانی برای ایران بکنی این است که پیام های خوبی درباره ایرانیان به جامعه کانادایی بدهی. وقتی به عنوان یک ایرانی در کانادا نشان میدهی که به جامعه ای که تو را بعنوان یک مهاجر پذیرفته است کمک میکنی در واقع برای ایران هم قدمی برداشته ای. به طور کلی در یک جامعه با گوناگونی فرهنگی و نژادی که به تساوی مذهب و نژاد و رنگ پوست اعتقاد دارد مثل کانادا، نمیتوانی فقط به خودت و ایرانی بودنت توجه نشان بدهی. باید کل جامعه کانادایی را در نظر بگیری. بعد چون به اسم یک ایرانی این کار را میکنی خودش لذت بخش است. البته باید بگویم که کمی هم این افکار ناراحتم می کند. باید نگاه را عمیق تر کرد به این مسایل.
این پول دقیقا قرار است چه طوری در دانشگاه استفاده شود؟
تعداد 140 اسکالرشیپ در ده سال به دانشجویان داده میشود. سه کرسی جدید تحقیق در دانشکده مهندسی با این پول برای همیشه داده شدهاست . یک بخشی هم برای زمینههای انرژیهای جدید است و بخشی هم برای تقویت نگاه یکسان بودن در جامعه کانادایی به نژادها و قومیتها. زنان هم برای پذیرش در این دانشکده بیشتر تشویق میشوند.
آرمین از فیس بوک همه چیز درمورد مونترال نظرات ما که اهمیتی نداره به هر ترتیب پول خودشه میخواد آتیشش بزنه. من بیشتر مشکلم با مصاحبهش بود که در مورد اینکه مهندسی رشته مردونهس و میخواد با این پول اسکالرشیپ دایورسیتی جندر ایجاد کنه. در واقع این اضافه میشه به دو هزارتا اسکالرشیپ دیگه که زنها همین الان دارند. جالبه که یک نفر با این درجه از موفقیت هنوز هم متوجه نشده این که چرا یک رشته غالبا زن و یک رشته غالبا مرد هستن این نیست که کسی بهشون اسکالرشیپ نمیده. این است که خودشون انتخاب میکنن وارد این رشته ها نشن. مثلا پرستاری نود درصد زن هستن. در تاریخ سراغ ندارین کسی بیاد بگه ما اسکالرشیپ بدیم به مردایی که میخوان بیان پرستاری چون تعدادشون کمه. یا اینکه مردها بگن چرا اینقدر به ما ظلم میشه چرا این رشته همه زن هستند چرا مسئولان بالا مرتبه این رشته نود و نه درصد زن هستن. کسی این سوالات رو نمیپرسه. دلیلش واضحه. کسی جلوی مردی که بخواد پرستاری بخونه و بره مدیر بشه رو نگرفته. خودش نمیخواد بخونه. این خود قربانی پنداری رو حتی آدمی با این میزان موفقیت هم بیخیال نمیشه. |
اتفاقا یکی از سوالات این بود که چرا همهاش به خانمها توجه داشتید در سخنرانیتان. چرا مردها را در نظر نگرفتید؟
خیلی بامزه و خندهدار است. راستش در کل این 21 قرن، از زمانی که پیغمبرها بودهاند و بشر در مسیر تمدن بوده، همه چیز به نفع مردها بودهاست. من واقعا فکر میکنم در بیشتر مذاهب و کشورها مردان بیشتر قدرت دارند. هیچ وقت پاپ، زن نیست. در مسلمانان زن به مقامات بالایی نمیرسد و در کلیمیها همینطور. به طور کلی من میخواستم که در جایگاه خودم، زنها را بالا ببرم. میخواهم زنهای زیادی را به بالا بکشانم.
در کانادا، تبعیض بین زن و مرد وجود دارد؟
بله. خیلی زیاد هست. من وقتی شرکت خودم را داشتم و تلفنی حرف میزدم گاهی فکر میکردند من منشی شرکت هستم و باورشان نمیشد که من رییس هستم. ولی وقتی سطح کار را ببینند نظرشان را میشود عوض کرد. اول خیلی سخت است ولی اگر اعتماد کنند کارشم اسان می شود.
در مصاحبه های دیگرتان فهمیدم که شما در سالی که حادثه کشته شدن دخترهای دانشگاه پلیتکنیک بخاطر حسادت یک پسر به تحصیلات دختران، اتفاق افتاد ، فارغالتحصیل شدید. چقدر این حادثه، اثر روی شما گذاشت؟
خیلی زخم بدی بود. هنوز اثرش را احساس میکنم چند وقت قبل هم در تورنتو یک نفر به هدف زیر کردن زنها با ماشین در خیابان به راه افتاد. خیلی عجیب است که شما زنی را نمیبینید از این کارها بکند. اما مردها فکر میکنند همیشه بهتر هستند. و باید کمکم این فرهنگ را تغییر داد. مغز ما مثل هم کار میکند. چرا باید با هم فرق بکنیم. بگذار یک داستانی بگویم. یک زمانی روی جرثقیلها کار میکردم. در سطح پیشرفته هم بود. استانداردها را مینوشتم. خلاصه من زمستانی را برای بازدید از یک جرثقیل رفتم به یک ساختمانی. و یک پیرمرد کارگر به من میگفت که چرا نمیروی تایپ کنی؟ به جای اینکه در این سرما روی این جرثقیل بالا بروی؟ البته از روی دلسوزی میگفت و فکر میکرد من یک زنم که نمیتوانم این کار را بکنم. در کانادا هم هنوز این مساله حل نشده است. من با این کارم پیام دادم که زنها باید قدرت خودشان را به دست بیاورند. زنان باید روی پای خودشان بایستند.
همسرتان را چقدر در این مسیر زندگیتان، مهم میدانید؟
خیلی خیلی. من واقعا خوش شانس بودم. همسرم مرد فوقالعادهای است. خودش میداند که زن ذلیل است!!! در جمع ایرانیها این را یاد گرفته است!! ولی بدون شوخی، اگر «تام» من را حمایت نمیکرد به جایی نمیرسیدم. ما در مرحله فوق لیسانس ازدواج کردیم. او فوق لیسانس بیزنس میخواند. در واقع با او از ابتدای راه شرکت کردیم. دو تا دختر داریم. من سعی کردم که دخترانم را بیشتر از خودم برای مسیر موفقیت ترغیب کنم.
علی از فیسبوک همه چیز درمورد مونترال این کار ایشان باعث شد اساتید و دانشجوهای ایرانی دانشگاه علاوه بر اینکه احساس غرور و احترام بیشتری داشته باشند دست استادها برای دادن فاند به دانشجوها به خصوص دانشجوهای ایرانی بازتر باشه و خوب به طور غیر مستقیم کلی اینکار برای جامعه ایرانی (اینجا) منفعت داشت. پیروز و پاینده باد. |
ازدواج در دو فرهنگ مختلف سختتان نبود؟
نه اصلا. شوهر من متولد مونترال است. از یک خانواده فرانسوی-ایرلندی. ما با هم هیچ مشکلی نداشتیم. فرزندان من فرهنگ ایرانی را خوب میشناسند ولی همسر من فارسیاش از بچهها بهتر است! خیلی فارسی خواند و نوشتنش را یاد گرفت. کلا خیلی دوست داشت با من ازدواج کند! میآمد در اتاقم در دانشگاه به بهانه زنگ زدن و یا چیزهای دیگر تا با من حرف بزند. مثلا دم آسانسور میایستاد که من را ببیند. البته متقابلا من هم عاشق تام هستم. و همیشه نگرانش هستم که بدون من چه کار میکند. خیلی به هم وابستهایم. تام، پدر و مادر من را همیشه دوست داشت و در ساعتهای کاری زیاد من، همه تلاشش را میکرد که خانواده را حفظ کند.
خانم دکتر جینا (پروانه) کدی از شما بسیار سپاسگزاریم که با مجله هفته صحبت کردید.
ارسال نظرات