به روایت وبسایتِ رسمیِ «بهروز رضوی، نویسنده و گویندهی پیشکسوت رادیو در سال ۱۳۲۶ چشم به جهان گشوده و در سال ۱۳۴۷، همکاری خود را با رادیو، با نویسندگی آغاز کرد و دیری نگذشت که یکی از صداهای دلنشین و جذاب رادیویی، در حنجره او کشف شد. او همچنین، بازی در ده فیلم سینمایی و تلویزیونی را در کارنامه حرفهای خویش دارد. فیلمهایی مثل: ردپایی بر شن (۱۳۶۶)، محموله (۱۳۶۶)، آب را گل نکنید (۱۳۶۸)، جستجوگر (۱۳۶۸)، دادستان (۱۳۷۰)، شانس زندگی (۱۳۷۰)، یکبار برای همیشه (۱۳۷۰)، آبادانیها (۱۳۷۱)، شعلههای خشم (۱۳۷۱) و نجاتیافتگان (۱۳۷۴).» اما این همهی ماجرا نیست. حتی اگر بیفزاییم: ویژگی خاص او بهعنوان گویندهی رادیو (همچون بسیاری از گویندگان همدورهی خود)، دانش ادبی وسیع، کمترین تپق در اجرا و برخورد فروتنانهی وی با دیگر همکاران (بهخصوص کوچکترها و افراد کمتجربهتر) است. |
شش هفته اقامت استاد بهروز رضوی در مونترآل و ده دیدار دلپذیر، کولهبار خاطرههای مرا تا همیشه شیرینتر و رنگینتر کرده است. در همنشینیها با ایشان، بسیار میتوانم بگویم؛ ازجمله در رخداد سهروزهی حافظ شاعر سرخ و عصر دیدار با ایشان در نوروززمین. از وسعت آگاهی، کاربلدی، جدیت آمیخته با شوخطبعی و نیز فروتنیِ همراه با عزت نفس ایشان بسیار آموختم.
آنچه در پی میآید، حاصل آخرین همنشینی ما در نوروززمین است و به کولهبارِ پنجاهسالهی ایشان میپردازد.
سلام. خیلی ممنونم که به من و نشریه هفته وقت دادید که با خوانندههای ما صحبت کنید.
باعث افتخار است.
تا جایی که میدانم امسال پنجاهمین سال گویندگی شماست. و میدانم که گویندگی اولین کار فرهنگی شما نیست. برای ما بفرمایید بهطورکلی چه کارهای فرهنگی میکردید که منجر به صداپیشگی شد؟
قبل از هر کار همزمان با تحصیل و از حدود سنین نوجوانی (14-۱۵ سالگی) کار تئاتر انجام میدادم. و بعد در پایان دورهی دبیرستان و در دانشگاه هنزهای زیبا که معماری میخواندم هم ادامه یافت. با مطبوعات هم همکاری و با چهرههای هنری و فرهنگی مصاحبه میکردم. از جمله با آقای محمد نوری که میتوانم بگویم تنها مصاحبه و گفتوگویی که ایشان تن دادند همان مصاحبهایی بود که من انجام دادم. ناگفته نماند که ایشان بعد خواستند که مصاحبه را در اختیارشان قرار بدهم که ببینند. گفتند میخواهند تغییراتی بدهند. این انسان شریف دستکاری کرد که ضمن دستکاری در واقع به من گفتوگو و مصاحبه کردن را آموخت. انسان با سواد و فاضلی بود. استاد زبان انگلیسی و دبیر دبیرستان بودند. و درضمن رییس دفتر مدیر عامل سازمان برنامه بودند. انسان پرکاری هم بودند.
سر ترانهای که از حسین منزوی خوانده بود که «نمیشه غصه ما رُ یه لحظه تنها بگذاره» با حسین یک قراری داشتند. گفتند: میایید پیش فلانی برویم؟ رفتیم. اینقدر این انسان شریف و دوستداشتنی و زلال بودند که آن قرار منجر به یک رفاقت طولانی شد.
تا جایی که میدانم حسین منزوی و بسیاری شاعران دیگر را در طول فعالیتهای فرهنگیتان میدیدید. اگر ممکن هست هم برای مصاحبه اشاره بفرمایید هم در بخش خاطرهها، چرا که به نظر من افرادی مانند شما یک تاریخ شفاهی زنده هستند. باید با امثال شما، گفتوگویی مفصل بشود و چیزهایی که هیچ جا ثبت نشده بیرون بیاید.
بنابر علائقم و ارادتی که به هنرمندان داشتم. دوست داشتم که با این نوع آدمها حشر و نشر داشته باشم. به بهانه گفتوگویی، مصاحبهایی.. بخاطر علاقهمندی خودم اغلب یک اتفاقی میافتاد که بتوانم با این دوستان گفتوگو داشته باشم. از جمله کسانی که با آنها چندین گفتوگو داشتم مرحوم اخوان ثالث بود. حتی این گفتوگوها نهایتاً منجر به یک برنامه مشترک تلویزیونی ما شد. برای من خیلی آموزنده بود و فرصت خوبی بود. همینطور با آقای نادر نادرپور. که این آشنایی و دوستی باعث شد که وقتی «گروه ادب امروز» در رادیو تشکیل شد. به دعوت آقای مهندس قطبی تشکیل شد. آقای نادرپور ضمن کسانی که دعوت کرده بود برای همکاری با گروه ادب از من هم دعوت کردند. و خود با گروه ادب بودن، زمینههای زیادی را برای آشنایی بیشتر برای حشر و نشر با ادبا، هنرمندان، نویسندگان و شاعران فراهم کرد. و این برای من خیلی فرصت خوبی بود.
بیشترین ارتباط را در این گروه با چه کسی داشتید؟
یک انجمن ادبی به نام «انجمن ادبی کلبه» در تهران خیابان ژاله بود که من بیشتر به آنجا میرفتم. خدا رحمت کند آقای پرویز والیزاده (برادر بزرگتر منوچهر والیزاده) دبیر این انجمن بود. شبی اعلام کرد یک شاعر شهرستانی مهمان ماست. از ایشان خواهش کردند بیاید شعری بخواند. این اتفاق خیلی بیگانه نبود و گهگاه شاعرانی که از شهرستان آمده بودند میآمدند و شعرشان را میخواندند. در این انجمن، همه جور شاعری بود. هم شاعران نوپرداز، هم شاعران کلاسیک در حد مهرداد وستا و مهندس ریاضی بودند. خیلی از شعرای آن زمان به این انجمن میآمدند و شعرخوانی داشتند. من هم تُکی به شعر میزدم و تشاعری میکردم و میرفتم و گاهی هم شعرهایی که داشتم را میخواندم. هر شاعری را که میشناختم و شعرش خوب بود میرفت به شعر خواندن من شعرش را مینوشتم. آن شب اعلام کردند که آقای منزوی شاعر جوانی از زنجان آمدند. وقتیکه ایشان رفتند و شعر خواندن را شروع کردند. ایشان را نمیشناختم. ولی وقتی شروع به خواندن کردند، مصرع اول را که خواند، دیدم این شعر، ناب هست فوری شروع کردم به نوشتن. مصرع اول را جا ماندم. وقتی جلسه تمام شد و به خداحافظی رسید. در خیابان راه افتادیم من از ایشان خواهش کردم که مصرع جاافتاده را به من بگویند تا بنویسم.
شعر را یادتان هست؟
بله.
«شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی / مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی
خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را / به جادوی بهار خندههایت میشکوفانی»
بههرحال شاعر بدش نمیآید که کسی به شعرش توجه کرده باشد. آنهم در این حد که نوشته باشد و حالا بخواهد مصرع جاافتاده را بگیرد. مرحوم عمران صلاحی هم با ما بود. این دو همشهری بودند. راه افتادیم، حرف زنان، قدمزنان، شعرخوانان تا میدان راهآهن پیاده رفتیم. مسیر خیلی زیادی از خیابان ژاله تا میدان راهآهن پیاده رفتیم و شعر خواندیم و این باب دوستی من با عمران صلاحی و حسین منزوی بود. با عمران دوستی مختصری داشتیم ولی از آن شب دیگر خیلی نزدیک شدیم باهم و تقریباً بعدازآن هر سفری که حسین به تهران میآمد حتماً ما همدیگر را میدیدیم به منزلمان میآمدند، خیلی باهم جور شدیم.
در قسمت صدا و صداپیشگی: امسال پنجاهمین سال کار رسمی شماست. از بین این کارهایی که کردید آیا گویندگی دلپذیرتر از همه بوده است؟
آنقدر دلپذیر بوده که نیمقرن را وقف آن کردم.
یعنی این انتخاب یک بود؟
بله و تمام کارهایی هم که از قبل کردم کارهایی بود که با عشق و علاقه انجام دادم دوستشان داشتم. کار تئاتر و کار مطبوعات. من کار مطبوعات را به رادیو آوردم. که آنجا خبرها و مسائل مربوط به کتاب و انتشارات و ناشرین و نویسندگان و مترجمان و … تدارک میدیدم برای برنامه «آدینه» که روزهای جمعه پخش میشد. گروه ادب گوینده کم آوردند چراکه آقای نادرپور میخواست هر مطلب را یک گوینده بخواند. پیشنهاد داد که نویسندگان و گویندگان رادیو بیایند یک آزمون بدهند که هرکدام صدایشان مناسب بود خودشان برنامهشان را بگیرند. از این میان، من، آقایان حسین منزوی، احمد کسیلا و عدنان غریفی انتخاب شدیم. که صداهایمان خیلی فالش نبود. توانستیم کار خودمان را خودمان انجام بدهیم. منتها من کمی بیشتر از بقیه به کار گویندگی افتادم و ادامه دادم و یواشیواش گویندگی به نویسندگیام چربید.
حتماً تئاتر و مطالعات ادبی به گویندگی شما کمک کرده، ولی شما آموزشی یا دورهای در همان صداوسیما دیدید؟
خیر اصلاً. برای اینکه ما بهصورت غیررسمی برای صداوسیما کار میکردیم. بهصورت کارمند استخدامی نبودیم. در گروه ادب هم بههرحال چون ما دستبهقلم بودیم. و بعضیها مثلاً از من شاعرتر بودند. من همیشه به آقای منزوی میگفتم: همه رفیق شاعر میگیرند و یواش شاعر میشوند من از وقتی با تو آشنا شدم، دو سه خط شعری هم که میگفتم از یادم رفت. میدیدم در جایی که حسین منزوی شعر میگوید شعر گفتن من مایه خنده است. این بود که واقعاً از خیرش گذشتم. بله این آشنایی ما با ادبیات و بههرحال با نگاهی که وقتی به گویندگی داشتم، شروع به کار کردم. ادای هیچ گویندهای را درنیاوردم. خیلی مستقل شروع کردم و نظریاتی راجع به گویندگی داشتم و بعضی از حالتهایی که گویندگان آن روزگار داشتند. مثلاً در حین انجام کار برنامهشان داشتند را من نمیپسندیدم. و خیلی دوست داشتم که طبیعی باشد. همانگونه که حرف میزنیم. و به خاطر همین به گونهی دیگری گویندگی را روی کار آوردم گمان میکنم که یواشیواش همان را بعضیها پسندیدند و بهتدریج جا افتاد.
از چه زمانی شروع به آموزشدادن کردید چون میدانم کارگاههای متعددی داشته و دارید.
را از حوالی دهه 60 شروع کردم. ما یک شرکت داشتیم که کارهای تبلیغاتی میکردیم بعد به علت اینکه روشهای تبلیغات فرق کرد و قرار شد ساعتهایی از رادیو و تلویزیون بخریم؛ به این شکل بهکل فعالیت تبلیغاتی را کنار گذاشتم و چون دفترودستکی داشتیم در همانجا کلاسهای گویندگی برگزار کردم. چند تنی از همکارانمان که آنجا مشغول هستند از همان کلاس، بنده افتخار مدرسیشان را داشتم.
این طبیعی خواندن متن اینکه باید لحن خودش را داشته باشد، با داستان خیلی سازگار و نمایش هست. ولی من میبینم شما در متنهای رسمیتری هم مثلاً در ترجمه قرآنی که خواندید، آنجا هم قشنگ لحن دارد.
ترجمه قرآن را وقتی شروع به خواندن کردم. برای اینکه نوع دیگری باشد مثل ترجمههای معمول که انجام میگیرد خیلی رسمی و ملایم و آهستهآهسته است، گفتم از این شکل دربیاورم. بو و به رنگ دیگری داشته باشد. تصمیم گرفتم که آیات قرآن را با لحنی که در آیه موجود هست و موج میزند بخوانم. به همین خاطر از لحنهای موجود در ترجمه متفاوت هست. و تقریباً نزدیک به مفهوم معنا و ترجمه خود متن هست. و سعی کردم اینگونه وفادار به متن قرآن باشم و مثل خودش بخوانم.
نکته دیگری که در مورد شما برای من جالب است: اینکه کسانی که استعدادی دارند؛ صدایی دارند بههرحال چه درزمینهی گویندگی، چه در زمینههای دیگر، مرتب برای آنها سفارش میآید. یک آسیبی که اینها دارند این است که هر چه کار میآید به آن سمت میروند. درصورتیکه شما انتخاب کردید. من این را از کجا میفهمم؟ یک از محبوبیتی که بین مردم دارد ما هیچوقت چیزهای عجیبوغریب خیلی سیاسی یا خیلی مذهبی باشد از شما ندیدیم. دوم از اینجا که شما سه یا چهار برنامه ثابت دارید. و حالا در کنار آنها پروژههایی که میآید. راجع به این شیوه انتخاب کردن، برنامههای ثابتی که دارید مثل «کتاب شب»، یا «شنیدنیهای تاریخ» بود که داشتید. وقتی برنامهای را یک گوینده سالها دارد؛ یعنی یک علقهخاطر پیدا میکند و برای او کاری ویژه است.
دقیقاً من دوستتر دارم کارها موردعلاقهام باشد تا بهتر انجام بدهم. اگر کاری باشد که دوست ندارم درست از آب درنمیآید، خوب نمیشود. وقتی دوستش دارم برایش مایه میگذارم. «مستند ایران» که خیلی هم در ایران معروف است. یک شرکت ساختمانی از من دعوت کردند که متنی را برایشان بخوانم. اینها سفارشهای بیرونی است که گاهی انجام میدهم. چون کارهای اصلی من در صداوسیما که بر اساس علاقه انجام میدهم. پولی ندارد. زندگی با آن نمیگذرد. بیشتر کارهای کناردستی باعث گذران زندگی میشوند. ایشان میگفتند: من دوست دارم مثل مستند ایران خوانده شود. گفتم آقای مهندس مستند ایران را برای ایران میخوانم. من با همه جونم آن را میخوانم ولی برای یک شرکت ساختمانی و ساختمانسازی و شهرکسازی آن لحن بیرون نمیآید. بههرحال در ضمنی که کمی جاخورده بود ولی از اینکه من صمیمانه پاسخ داده بودم خیلی هم راضی بود. منظور اینکه کارهایی را که دوست دارم انجام میدهم که خوب هم از آب دربیاید. ولی کارهای بیعلاقه یا کارهایی باشد که دوستشان ندارم؛ کیفیت خوبی نخواهد داشت و خودم را هم راضی نمیکند.
لطفاً از کارهایی که الآن در دست دارید برای ما بگویید.
وقتی برگردم ایران همان برنامههایم را ادامه خواهم داد: «کتاب شب»، رمانی که دوستان و همکاران آن را انتخاب میکنند، خلاصه میکنند و بعد من میخوانم. دیگری برنامه «شنیدنیهای تاریخ» که آن را هم بر اساس برنامه، که خانم محتشمی هستند ایشان خیلی علاقهمندانه و پرزحمت این کار را انجام میدهند. از گوشهکنارهای تاریخ مطالب خواندنی و درواقع شنیدنی جمعآوری میکنند. در برنامهای که برای رادیو فرهنگ ضبط میکنیم و من آنجا اجرا میکنم. گفتوگوهایی در رادیو انجام میدهیم. در تلویزیون هم برنامه «مستند ایران» همچنان ادامه دارد. حمید مجتهدی کارگردان و فیلمبردار این برنامه هستند. این برنامه که خیلی هم کار پرزحمتی هست. البته فیلمبرداری هوایی هم داریم که اینها را تهیه میکنند و مونتاژ میکنند. سپس نویسندگانی که انتخاب کردند بر اساس موضوع فیلم مینویسند. بنده هم اجرایش میکنم.
اگر سخن نگفتهای مانده که تمایل دارید با ما در میان بگذارید، با کمال میل میشنویم؛ بهویژه دربارهی سفرتان به کانادا برایمان بگویید.
سفر کانادا برایم خیلی جالب بود. به خاطر انواع کارهایی که در ایران دارم. حتی به سفرهای داخلی هم خیلی کم فرصت میکنم بپردازم. بعد از مدتها که سفری به اسپانیا داشتم. خواهرم 20 سال هست که در کانادا هستند و مرتب دعوت کردند و من نرسیدم. برایم خیلی جالب بود آنطرف کره زمین را هم دیدم که چگونه است. که با طرف دیگرش از همه جهت، آبوهوا، جغرافیا، مردم، فرهنگ و خلقیات، فرق دارد. شاید به جهانبینی تازهای دست یافتم. سفری بود که تجربیات خوبی برایم داشت.
آقای بهروز رضوی گرامی از شما سپاسگزاریم.
ارسال نظرات