گفت‌وگو با حسین پادار، طراح مد و لباس مونترالی

این موفقیت واقعی است! / راه پر فرازونشیب یک مهاجر تا قله موفقیت

این موفقیت واقعی است! / راه پر فرازونشیب یک مهاجر تا قله موفقیت

از کوچه‌های مشهد تا گرانترین خیابان تجاری مونترال راه پرفراز و نشیبی است که اگر مهاجر باشید سختی‌هایش را خوب می‌دانید ولی وقتی مدیر یکی از گرانترین مزون‌های لباس مردانه مونترال برایتان داستان راه طولانی موفقیت‌اش را بگوید در صدای آرام او تردیدها و چالش‌های کار و زندگی غربت رنگ می‌بازند و از آن همه ماجرا جز امید، تلاش منظم و موفقیت، چیز دیگری به یادتان نمی‌ماند.

تازه کلاس سوم دبستان را تمام کرده بود که مادرش دست او را گرفت و به مغازه مردانه‌دوزِ نزدیک خانه شان برد و به آقای خیاط نشانش داد: «این پسر من تابستان‌ها بیکار است و در کوچه! او را اینجا نگه دارید تا از شما هنری بیاموزد.»

در جنرال‌هاسپیتال بودم که خبر بیماری دخترم را شنیدم. گفتند که او به اوتستیک مبتلاست. بیماری ناشناخته مغزی که گاه تکلم را غیرممکن می‌کند… بیشتر در ازدواج‌های فامیلی اتفاق می‌افتد؛ ولی خانم من ایتالیایی بود. پزشک‌ها هم چیز زیادی درباره این بیماری نمی‌دانستند. فقط گفتند خیلی کارهای بچه‌های عادی را نمی‌تواند انجام دهد. گفتم یعنی آنقدر که حتی نتواند مرا بابا صدا کند؟

مانند خیلی‌های دیگر در موجی که پس از انقلاب شروع شد از ایران خارج شدم. از مرز پاکستان آمدم، بعد به فرانسه رفتم و از آنجا به کانادا آمدم. اینجا مانند اکثر مهاجران از رستوان شروع کردم. نقطه سرخط!

بعد به کلاس طراحی لاسال کالج رفتم. نه به خاطر مدرک، بلکه برای یادگرفتنِ زبانِ کاریِ اینجا. زبان کم داشتم. اصطلاحات و لغت‌های کاری.

ما متاسفانه از لحاظ مد خیلی عقب هستیم. بخصوص در صنعت نساجی. ما کنار ترکیه هستیم که در دنیا غوغا کرده ولی حتی از آن همسایه موفق هم هیچ چیزی یاد نگرفته‌ایم. فقط آشغال‌های ترکیه به ایران آمده است. کت‌های براق، پولیستر زیاد… اینجا در مونترال داستان به کلی فرق می‌کند.

الان در گران‌ترین بوتیک‌های مرکز اوگیلوی مونترال Ogilvy Montreal پیراهن‌های هزار دلاری کار چین فروخته می‌شود. ولی مونترال هنوز توان تولید لباس و مد خود را حفظ کرده است.

سیستم ایران فرق دارد. آنجا ما خیلی زحمت می‌کشیم ولی از روی اسلوب و پایه نیست. یکی از دلایلی که کیفیت کارمان پایین است به خاطر این است که از روی اصول نیست. کیفیت ندارد. اگرچه من شخصا فکر می‌کنم موقعیت کار در ایران بخصوص درشمال تهران بهتر از اینجاست. پولی که آنجا هست اینجا نیست. در عوض اینجا آزادی هست. خلاقیت هست.

اگر امروز دوباره به سی سال پیش برگردم دوباره همان زندگی را انتخاب می‌کنم. همین کار را و در همینجا. برایم اینجا زندگی راحت‌تر است. حرف زدن راحت‌تر است.

از همانجا و در راه خانه سیگار را ترک کردم. چون فکر کردم خانواده من الان به یک آدم قوی احتیاج دارد و دیگر فرصتی برای ضعف نیست.

خوشبختانه از لحاظ درمان در کشور خوبی زندگی می‌کردم. هزینه بیمارستان، دارو و دکترها تا بخش زیادی رایگان بود. علاوه بر آن، دولت همکاری می‌کند. من از همان روز به  دنبال اسم بیماری راه افتادم، از همه و در هرکتابخانه‌ای پرس و جو کردم. همه کمک می‌کردند. حتی اداره فیلم کانادا برایم فیلم‌هایی در مورد این بیماری فرستاد.

از کوچه‌های مشهد تا گرانترین خیابان تجاری مونترال راه پرفراز و نشیبی است که اگر مهاجر باشید سختی‌هایش را خوب می‌دانید ولی وقتی مدیر یکی از گرانترین مزون‌های لباس مردانه مونترال برایتان داستان راه طولانی موفقیت‌اش را بگوید در صدای آرام او تردیدها و چالش‌های کار و زندگی غربت رنگ می‌بازند و از آن همه ماجرا جز امید، تلاش منظم و موفقیت، چیز دیگری به یادتان نمی‌ماند. آقای حسین پادار را روز بعد از برگزاری «دفیله مد» می‌بینیم. آسانسور ساختمان قدیمی مرکز شهر مستقیم در داخل سالن بزرگی باز می‌شود که با مانکن‌ها و  لباس‌های رنگ و وارنگ و گل‌ها و آینه‌هایی که همه جا هستند تزیین شده است. در میان سالن مبل‌هایی چیده شده که می‌توانید روی آنها لم بدهید و همه جا را  ببینید. کمی عقب تر و در کنار پنجره‌های نورانی، کارگاه خیاطی با چرخ‌های مختلف و میزها جا داده شده‌اند و دفتر اصلی در واقع فضایی باریک و درمیان دیوارهایی از ردیف لباس‌ها قرار گرفته است. در کنار میز کامپیوتر و تلفن و در میان کارمندانی که می‌آیند و سوال می‌کنند و می‌روند، آقای پایدار را به حرف می‌کشیم تا بگوید که درست اول تابستانی که تازه کلاس سوم دبستان را تمام کرده بود که مادرش دست او را گرفت و به مغازه مردانه‌دوزِ نزدیک خانه شان برد و به آقای خیاط نشانش داد: «این پسر من تابستان‌ها بیکار است و در کوچه! او را اینجا نگه دارید تا از شما هنری بیاموزد.»  تا پس از پیغام دادن برای یک مشتری برایمان تعریف کند که چقدر جوان بود که با هزار آرزو از دانشکدهِ تربیتِ معلم فارغ‌التحصیل شد و تازه اول خدمتش بود که به انقلاب فرهنگی خورد، دورانی که بهترین نیروهای متخصص به جرم نداشتن تعصبات مذهبی پاکسازی شدند. حادثه‌ای که برای او هم اتفاق افتاد و مانند خیلی دیگر او را به خارج کشاند… از خودش می‌شنویم:

آقای حسین پادار، چگونه یک معلم پاکسازی شده  در مشهد، یکی از گرانترین مزونهای لباس مردانه را اداره می‌کند؟ چه شد که وارد عرصه مد و لباس شدید؟

من مانند خیلی‌های دیگر در موجی که پس از انقلاب شروع شد  از ایران خارج شدم. از مرز پاکستان آمدم،  بعد به فرانسه رفتم و از آنجا به کانادا آمدم. اینجا مانند اکثر مهاجران از رستوان شروع کردم. نقطه سرخط!

و بعد خیاطی؟  

آره. از ساعات کار و یکنواختی کار رستوران خسته شده بودم. کمی خیاطی از دوران کودکی یادگرفته بودم، مادرم برای اینکه از شیطانی دورم کند مرا برد جایی که خیاطی یاد بگیرم. روی همان حساب به کارخانه‌ای به نام امپایر رفتم که لباس مردانه می‌دوختند. اوایل رویم نمی‌شد که بگویم خیاط هستم! بعدکم کم واقعیت را قبول کردم که اینجا ماندنی هستم و باید در این کار بمانم. پس باید بازار و رقبا را بشناسم. باید  شیوه کار اینجا را یاد بگیرم…  چند کارخانه عوض کردم. روی کارشان کنجکاو بودم. بعد به کلاس طراحی لاسال کالج رفتم. نه به خاطر مدرک، بلکه برای یادگرفتنِ زبانِ کاریِ اینجا. زبان کم داشتم. اصطلاحات و لغت‌های کاری. درآوردن الگو با کاغذ وقلم و طرح و اسکچ، بعد کلاس‌های نساجی برای شناختن پارچه و عکس‌العمل‌های آن بعد از دوخت، و بعد از شسته شدن…  همزمان با درس خواندن، پیش دیگران کار می‌کردم.  با خیلی‌ها کار کردم،  با کسانی که واقعا استاد بودند.

وقتی درسم تمام شد دوباره به کارخانه برگشتم ولی این بار به عنوان طراح کار گرفتم. تا زمانی که اولین  بیزنس خودم را در ویل سن لوران شروع کنم، طراحی می‌کردم.

می دانیم که در مقایسه با زنانه‌ها، لباس‌های مردانه خیلی کم تغییر می‌کنند. در طول سی چهل سال گذشته لباس‌های مردانه چه تغییراتی کرده است؟

خیلی چیزها تغییر کرده است. رنگها، مدل‌ها و کوپ‌ها، پارچه‌ها همه تغییر کرده، لباس‌های مردانه  سبک تر، رنگها شادتر و پارچه‌ها ظریف تر شده است. در کتهای امروزی، دیگر آن شانه‌های بزرگ را نمی‌بینیم. بخصوص لباسهای مردانه چسبان شده است. اخیرا که کت‌های کوتاه و چسبیده با آستین‌های کوتاه مد شده است! چیزهایی که اصلا کسی فکرش را نمی‌کرد!

با ایران در تماس هستید، از مد آنجا خبر دارید؟

آره. به خاطر مادر بیمارم اخیرا سالی دو سه بار به ایران می‌روم.

فرق مد ایران و اینجا را در چه می‌دانید؟

مگر ایران مد دارد؟! ما متاسفانه از لحاظ مد خیلی عقب هستیم. بخصوص در صنعت نساجی. ما کنار ترکیه هستیم که در دنیا غوغا کرده ولی حتی از آن همسایه موفق هم هیچ چیزی یاد نگرفته ایم. فقط آشغالهای ترکیه به ایران آمده است. کت‌های براق، پولیستر زیاد…اینجا در مونترال داستان به کلی فرق می‌کند. مونترال زمانی مرکز بزرگ طراحی و تولیدی لباس در امریکای شمالی بود. همان زمانی که من به اینجا آمدم. شابانل، سن ویتور، کالوین کلاین، رالف لورن … همه این طراحان بزرگ و معروف در مونترال تولید می‌کردند. ولی بعدا به خاطر قرارداد تجارت آزاد همه چیز به هم خورد. در همان سال اول اجرای قرارداد، 40 هزار نفر از کفاش‌ها و خیاط‌های مونترال کارشان را از دست دادند و کارخانه‌ها به خاطر کارگر ارزان و بدون بیمه به مکزیک رفتند. الان هم که پانزده سال است که چین به میدان آمده و در نساجی بازار دنیا را گرفته است. زمانی می‌گفتیم کار چین خوب نیست و کار ایتالیا کیفیت دارد. الان در گران ترین بوتیک‌های مرکز اوگیلوی مونترال  Ogilvy Montrealپیراهن‌های هزار دلاری کار چین فروخته می‌شود. ولی مونترال هنوز توان تولید لباس و مد خود را حفظ کرده است. اینجا آدم به قدرت خلاقیت طراحان پی می‌برد. بعضی از کارها شاهکار است. با اینکه من خودم به خاطر خواست مشتریانم سبک کلاسیک را کار می‌کنم.

شما که هم در ایران و هم اینجا در این رشته وقت گذاشته اید، ایراد کار را در کجا می‌بینید؟  

سیستم ایران فرق دارد. آنجا ما خیلی زحمت می‌کشیم ولی از روی اسلوب و پایه نیست. یکی از دلایلی که کیفیت کارمان پایین است به خاطر این است که از روی اصول نیست. کیفیت ندارد. اگرچه من شخصا فکر می‌کنم موقعیت کار در ایران بخصوص درشمال تهران بهتر از اینجاست. پولی که آنجا هست اینجا نیست. در عوض اینجا آزادی هست. خلاقیت هست.

فکر تجارت با ایران هستید؟ صادرات …

نه. کار هرچه بزرگتر شود مشکل تر می‌شود. من به همین شیوه فعلی راضی هستم.

به تجارت آزاد اشاره کردید. آیا روند جهانی شدن به کار شما هم لطمه زده است؟

اصلا! با روندجهانی شدن کار ما بهتر شده که بدتر نشده است! حتی رکود اقتصادی روی کار من اثر نگذاشته است. من 17 کارمند دارم که هنگام رکود به هیچکدام آنها فشار نیامد.

و تکنولوژی؟ برایتان بهتر شده یا به ضررتان شده است؟

هر دو! ولی اگر کارتان تک وبا کیفیت باشد در هرشرایطی موفق می‌شوید. درست است که تکنولوژی مردم را از لحاظ زمان و مکان به هم نزدیک کرده است، که  همه از جزییات کار هم با خبر می‌شوند و تقلید می‌کنند، که بازار باز شده است… ولی الان اگر نوآور خوبی باشید موفق می‌شوید.  مشتری‌های وفادار خودتان را هم پیدا می‌کنید. اگر کارتان تقلیدی باشد خوب معلوم است که کلی رقیب دارید و سخت می‌شود. من بهترین برش‌ها را حتی مال بهترین خیاط ایتالیایی را تغییر می‌دادم.  وقتی از من سوال می‌کرد چرا؟ جواب می‌دادم؛ چون خودت می‌گویی که سی سال است این کار را کرده‌ای!

می دانیم که موفقیت در اینجا آسان به دست نمی‌آید. اگر بخواهید به مهاجران چند تا از رازهای موفقیت در سرزمین جدید را بگویید، چه هستند؟

می گویم اینجا قبل از ما زرنگتر‌ها آمده‌اند و کارمان آسان نیست، ولی باز جامعه عادلانه‌ای است و هرکس که لیاقت داشته باشد می‌تواند در اینجا رشد کند. ولی اگر بخواهید در کارتان گل کنید باید کارتان کیفیت داشته باشد و نماینده یک چیز تک باشید. من اگر از سراسر جهان مشتری دارم به خاطر تکدوزی‌هایم است.

نکته مهم دیگر اینکه اینجا کشور سرمایه داری پیشرفته است. برای موفقیت احتیاج به مدیریت و نظم داریم. ما ایرانیها اگرچه خیلی باهوش هستیم ولی متاسفانه خیلی منظم نیستیم. دیگران راپولدار می‌کنیم ولی خودمان عقب هستیم. تنها دلیل موفقیت من خیاطی و طراحی نیست. به خاطر سرویس خوب  و مدیریت کاری ام هم هست. اینجا تولیدی‌های بزرگ لباس تعطیل شده‌اند ولی من چون کار را شخصی کردم موفق شدم. کارگاه من سه قسمت است. تک دوزی، قسمت فروش لباس‌های آماده وارداتی و تعمیرات لباس. این یعنی سه بیزنس در یکی. به این ترتیب اگر یکی ضعیف باشد، دو تای دیگر کار می‌کند.

توصیه دیگرم این است که هرچند سال و درهرکاری که هستید باید خودتان را به روز کنید و آخرین راز موفقیت اینکه بهای کار و وقتتان را خودتان تعیین کنید. من به  مشتری‌هایم بهترین سرویس با گارانتی می‌دهم ولی خوب هم شارژ می‌کنم! آنها هم همین را می‌خواهند. مشتری‌هایی که در یکبار ویزیت، تا 200 هزار دلار خرید می‌کنند. و برای یک تغییر کوچک در یک کت و شلوار هزار دلاری، 200 دلار می‌پردازند. من حتی به مشتری‌های عادی‌ام می‌گویم این کارتان را جای دیگر بدهید. کار من گران است!

به وجود شانس هم در موفقیت اعتقاد دارید؟

من خیلی به شانس اعتقاد دارم. گاهی همان اتفاقهایی می‌افتد که نباید بیفتد و آنها بازدارنده است. مثلا برای من این عامل بازدارنده بیماری مادرزادی دختر اولم بود. من در اروپا یا نیویورک می‌توانستم خیلی موقعیت بهتری داشته باشم؛ ولی به خاطر دخترم نتوانستم بروم. البته الان واقعا نمی‌دانم کدام بهتر بود.

اولین بار در جنرال‌هاسپیتال بودم که خبر بیماری دخترم را شنیدم. به من گفتند که او به اوتستیک مبتلاست. بیماری ناشناخته مغزی که گاه تکلم را غیر ممکن می‌کند که دکترها هم چیز زیادی در باره آن نمی‌دانند و بیشتر در ازدواج‌های فامیلی اتفاق می‌افتد؛ ولی خانم من ایتالیایی بود. از آنها سوال کردم؛ ولی خود پزشک‌ها هم چیز زیادی در باره این بیماری نمی‌دانستند. فقط گفتند خیلی کارهای بچه‌های عادی را نمی‌تواند انجام دهد. گفتم یعنی آنقدر که حتی نتواند مرا بابا صدا کند؟ از همانجا و در راه خانه سیگار را ترک کردم. چون فکر کردم خانواده من الان به یک  آدم قوی احتیاج دارد و دیگر فرصتی برای ضعف نیست. خوشبختانه از لحاظ درمان در کشور خوبی زندگی می‌کردم. هزینه بیمارستان، دارو و دکترها تا بخش زیادی رایگان بود. علاوه بر آن، دولت همکاری می‌کند. من از همان روز به  دنبال اسم بیماری راه افتادم، از همه و در هرکتابخانه‌ای پرس و جو کردم. همه کمک می‌کردند. حتی اداره فیلم کانادا برایم فیلم‌هایی در مورد این بیماری فرستاد. در آن زمان برای اینکه در کانادا هستم، خوشحال شدم. خیلی جاها؛ مثل وطن خودم، این جور بچه‌ها را ول می‌کنند تا بمیرند.

روحیه کمک در مردم اینجا هم خیلی زیاد است.

آره. مردم اینجا که خیلی انسان هستند. من که هیچوقت در زندگی به کسی رو نینداخته بودم برای مدرسه بچه ام که بسیار گران بود و امکانش را نداشتم، دیگر به هردری زدم. از هرکس که می‌شناختم کمک خواستم. پیش دوستی رفتم که رییس اتحادیه وارد کنندگان کانادا بود. به او گفتم که دخترم را در مدرسه مخصوص ثبت نام نمی‌کنند. او بلافاصله کتش را پوشید و همراه من به مدرسه آمد و قول کمک مالی داد و همانجا نام دخترم را در همان مدرسه نوشت! الان خودم برای همان مدرسه کلی کار می‌کنم. بهترین لباس‌ها را با پارچه‌های ایتالیایی برایشان می‌دوزم، شوی لباس می‌گذارم و پولش را به همان مدرسه اهدا می‌کنم.

اگر زمان به عقب برمی گشت، چکار نمی‌کردید؟

اگر امروز دوباره به سی سال پیش برگردم دوباره همان زندگی را انتخاب می‌کنم. همین کار را و در همینجا. برایم اینجا زندگی راحت‌تر است. حرف زدن راحت‌تر است. درست است دخترم بیمار شد و مرا از برخی کارها بازداشت ولی در عوض یاد گرفتم  که چگونه بامشکلات زندگی کنم.  امروز می‌دانم که دخترم برای همیشه این بیماری را دارد ولی من خودم را با این درد وفق داده ام. چند سال پیش برای من حرف زدن در باره این مریضی سخت بود ولی امروز نه. اگر باز به سی سال پیش برگردم دوباره حتی همان دختر بزرگم را انتخاب می‌کنم. او به من سخت وابسته است. همیشه منتظر من است که بیایم و با هم قهوه بخوریم. همیشه برای من وقت دارد. بزرگترین شادی زندگی من وقتی است که من قهوه می‌خورم و او برایم روزنامه می‌خواند. فکرش را بکنید روزی بزرگترین آرزویم این بود که دخترم بتواند مرا بابا صدا کند و امروز او برایم روزنامه می‌خواند. به این می‌گویند موفقیت!

برنامه آینده‌تان؟

قصد دارم کارم را کوچکتر کنم.

گفتید که از کجا به مشهد آمدید؟

ما از بجنورد آمدیم.

بجنوردی‌ها چگونه مردمی هستند؟

بجنوردی‌ها شادترین مردم دنیا هستند! شاید به خاطر طبیعت دست و دلباز باشند. ده ما خیلی نزدیک استان گلستان است. 

آقای حسین پادار، از شما برای این گفتگو تشکر می‌کنیم. شاد باشید

 *گفت‌وگو با آقای حسین پادار پیشتر در مجله هفته منشتر شده است و دراینجا بازنشر شده است.

ارسال نظرات