خبرنگاران: امیر مولایی و محمد کرمزاده
آقای دکتر آرش آبیزاده گرامی ممکن است یک معرفی کوتاه از حوزه تحقیق و تدریس تان داشته باشید؟ اصلا فلسفه سیاسی چیست؟
آرش اَبیزاده: اینجا ممکن است فارسی من مشکل داشته باشد ولی سعی خودم را میکنم! شاید بهترین راه توضیح این باشد که ربطش بدهیم به فلسفه اخلاقی. فلسفه اخلاقی سوال اولش این است که چطور باید زندگی کرد، یعنی افکارت باید چطور باشد و چه کارهایی از نظر اخلاقی درست هستند و چه کارهایی نادرست. ولی این چطور زندگی کردنها در سطح فردی است، یعنی اینکه من چطور باید زندگی کنم و من چه کار باید بکنم به عنوان یک فرد. و جوابش وابسته به یک سری ارزشهای اخلاقی و انسانی است. فلسفه سیاسی هم همین سوال را میکند ولی به جای فرد، جامعه مدنظر است و این که ما به عنوان شهروند یک جامعه چطور باید با همدیگر زندگی کنیم، اینکه چطور حکومتی باید داشته باشیم، چه جور موسساتی باید داشته باشیم، چه قوانینی باید داشته باشیم. فلسفه سیاسی به قوانین مشترک و سازمانهای سیاسی وابسته است. بنابراین مفاهیمی مانند عدالت و آزادی و اینکه چه حکومتی مناسب است، آیا باید دموکراتیک باشد یا مذهبی، و اینکه افراد باید چه حقوقی داشته باشد، مهم است. اینها سوالهای اصلی هستند. فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاقی چیزهاییست که مردم به آن فکر میکنند و کاری که فلسفه سیاسی انجام میدهد این است که این تفکرها را به صورت تئوری در میآورد.
چه شد که به سوی فلسفه آمدید؟
آرش اَبیزاده: من وقتی که دانشجوی دوره لیسانس بودم همواره تصورم این بود که حقوق بخوانم، فکر میکنم که سال دوم بودم و کلاسی گرفتم که در مورد قوانین و حقوق کانادا بود و کسی که درس را ارائه میداد یک وکیل بود. یادم میآید که بعضی مواقع در مورد کار خودش صحبت میکرد و یکبار گفت خیلی دوست داشتم که میتوانستم بیشتر کتاب بخوانم ولی به خاطر اینکه کارم وکالت است فرصت کافی برای آن ندارم. برداشتی که من از حرفهای او داشتم این بود که اگر وکیل بشوم نمیتوانم آن زندگی که دوست دارم را داشته باشم و نمیتوانم تحقیقاتی که دوست دارم را انجام بدهم. در آنجا بود که گفتم نمیخواهم وکیل بشوم و گفتم شاید بروم حقوق بینالملل بخوانم. سال بعد درسی در مورد حقوق بینالملل گرفتم و چندین مقاله در این ارتباط نوشتم. مقاله من در مورد یک موضوعی بود که بین نیکاراگوئه و آمریکا در جریان بود که در نهایت نیکاراگوئه در دادگاه برنده شد که البته نتیجهای در نهایت بدست نیاورند. پس از این دادگاه آمریکاییها گفتند که ما در این دیوان عدالت عالی دیگر نخواهیم آمد. من با خودم فکر کردم که ما برویم موضوعی را وکالت کنیم و اینکه در نهایت نتیجهای نداشته باشد! این کار برایم رضایتبخش نبود. به همین خاطر حقوق را کنار گذاشتم و رفتم اقتصاد و علوم سیاسی بخوانم. ولی همیشه وقتی اقتصاد و علوم سیاسی میخواندم احساس میکردم که خیلی سوالهای بنیادی و فلسفی برای من جالب بودند، اینکه چطور با هم زندگی کنیم و اینکه عدالت چیست، و برای همین رفتم فلسفه سیاسی خواندم در مقطع ارشد.
هرکسی به سمت فلسفه نمیرود، در این مسیر طولانی مشوق اصلیتان که بود؟
آرش اَبیزاده: استاد لیسانس خودم را خیلی دوست داشتم و برای اینکه بروم این رشته را بخوانم تاثیر خوبی داشت. من ارشدم را رفتم دانشگاه آکسفورد بخوانم و استادی بود در آنجا که مادرم در زمان لیسانس کتابش را برای من گرفته بود و این کتاب را که خواندم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و برای همین وقتی که به آکسفورد آمدم پیشش رفتم و از او خواهش کردم که استاد راهنمای من شود.
دکتر آرش آبیزاده استاد دانشکده علوم سیاسی دانشگاه مکگیل است و از سال ۲۰۰۳به تدریس و تحقیق در زمینه فلسفه سیاسی در این دانشگاه مشغول است. او مدرک دکترای خود را در سال ۲۰۰۱ از دانشگاه هاروارد و مدرک ارشد خود را در سال ۱۹۹۴ از دانشگاه آکسفورد دریافت کردهاست. برای ما فرصتی فراهم آمد که با ایشان یک گفتوگوی صمیمانه در رابطه با زمینه کار و تحقیقات او، فلسفه سیاسی داشته باشیم. دکتر اَبیزاده در گفت وگو با «هفته» خود را اینطور معرفی میکند: «از سال ۲۰۰۳ در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه مکگیل مشغول به تدریس فلسفه سیاسی هستم. مدرک دکترا را از آمریکا در فلسفه سیاسی گرفتهام و ارشدم را در انگلیس خواندهام. البته بیشتر زندگیام را در وینیپگ گذراندهام و مدرک لیسانس را هم در آنجا گرفتهام. بعد از پایان دکترایم مدت سه سال در دانشگاهی در آمریکا تدریس داشتم و پس از آن به مونترال آمدم». |
حالا چه شد که استاد شدید و چه زمانی خیلی جدی به این موضوع فکر کردید؟
آرش آبیزاده: وقتی تصمیم گرفتم در مقطع دکترا ادامه بدهم این موضوع برای من مهم بود. آدم اگر بخواهد استاد نشود دلیل کمی دارد که بخواهد دکترای فلسفه سیاسی بخواند.
شما پس از اتمام دکترا در آمریکا چند سالی مشغول به تدریس بودید، چه شد که دوباره به کانادا بازگشتید و تفاوت این دو جامعه را در چه میبینید؟
آرش اَبیزاده: راستش خودم کانادایی هستم و از جوانی عاشق مونترال بودم و همیشه به این فکر میکردم که چطور میتوانم خودم را به مونترال برسانم. من دکترایم را آمریکا خواندم و سه سال هم آنجا درس دادم و تقریبا ده سال آنجا بودم. آمریکا جامعهای است که شباهت زیادی به کانادا دارد و خیلی از آن چیزهایی که بین این دو متفاوت است من نوع کانادایی آن را بیشتر دوست دارم. در آمریکا فرق بین ثروتمندان و فقرا خیلی زیاد است و این بر تمام جامعه اثر گذاشته و وقتی که کار آدم این باشد، ازین مساله حرص میخورد. به طوری که بعضی از مکانهایی تو شهرهای بزرگ هستند که آدم در آنها احساس امنیت نمیکند. و از طرفی سیستم دانشگاهی هم فرق میکند، به طوریکه یک سری دانشگاه خصوصی هست که بیشتر ثروت دست آنهاست و آنوقت دانشگاههای عمومی سرمایه کمتری دارند و همینطور فرق بین ثروتمندان و فقرا بیشتر میشود. علاوه بر اینها تفاوت دیگر، بحث نژادپرستی است و این باعث میشود آمریکا جامعهای شود که مشکلات خیلی بیشتری دارد. در ضمن شهری که آدم زندگی میکند مهم است. من چیزی که در مورد مونترال خیلی دوست دارم این است که میتوانید زندگی داشته باشید که بدون ماشین باشد و از اینکه میتوانم بروم قدم بزنم و به کارهایم برسم و تمام دوستام در این منطقه هستند لذت میبرم.
شما پژوهشها و مقالات متعددی در زمینه فلسفه دارید، شاید جالب باشد بدانیم خودتان از چه فیلسوفی الهام گرفتید…
آرش اَبیزاده: از نظرهای مختلفی میشه به این قضیه نگاه کرد. اگر از نظر ادبیات نوشتن بخواهید ژآن ژاک روسو، مخصوصا اینکه به زبان فرانسه بخوانید. من الان یک کتابی است که نوشتنش را تمام کردهام، این کتاب در مورد فلسفه اخلاق توماس هابز است که یک فیلسوف قرن هفدهم انگلیس بوده و در یک دوران تاریخی خیلی جالبی در انگلیس زندگی میکرده که جنگ داخلی در انگلیس بوده و قانون اساسی انگلیس در آن موقع در جریان بوده، و برایم فیلسوف بسیار جالبی است. نه اینکه با او موافق باشم ولی برایم جالب است. اگر بخواهیم کسانی که زنده هستند را بگوییم، کسی که خیلی روی من تاثیر گذاشته یک متفکر آلمانی به نام یورگن هابرمس است. از افرادی که به طور مستقیم با او کار کردم استاد راهنمایم در اکسفورد بود به نام جری کوهن که یک فیلسوف مارکسیست بوده که متاسفانه چند سال پیش فوت کردند.
اگر کسی از شما بپرسد که هدف از خواندن فلسفه چه میتواند باشد، چه پاسخی میدهید؟
آرش اَبیزاده: فکر کنم برای هر کسی فرق دارد، مثلا برای من، مسائلی چون اینکه چطور با هم زندگی کنیم و چطور جامعه را هدایت کنیم و اینکه عدالت چیست و حقوق بشر چیست همیشه برایم جالب بوده است. من فکر کنم دو هدف داشتم، یک اینکه شخص خیلی کنجکاوی هستم و همه چیز برایم جالب است (قبل اینکه بیایم دانشگاه میخواستم یا ژنتیک بخوانم یا علوم سیاسی و برام همه چیز جالب است) و اینکه احساس میکردم این موضوعی است که برایم جالب است و دوست دارم بیشتر در موردش بخوانم و از طرفی این تئوری فلسفه سیاسی یک اندیشهای است که میتواند به جامعه به طور غیر مستقیم کمکی هم بکند، همانطور که گفتیم یک سری سوالات بنیادی در مورد زندگی دسته جمعی است.
شما در زمینه دمکراسی نیز مقالاتی داشتهاید، کمی در این باره توضیح میدهید؟
آرش اَبیزاده: یک قسمت کار من در مورد دمکراسی است و یکی از سوالات بنیادی این است که مشروعیت قدرت سیاسی از کجا میآید، به طوریکه یک سری افراد هستند که قوانین را مشخص میکنند و اگر که شما آنها را رعایت نکنید جریمه خواهید شد. از نظر تئوری دمکراسی، مشروعیت از این میآید که کسانی که زیر این قوانین زندگی میکنند خودشان حق شرکت در پروسه تصمیمگیری دارند. یعنی به عنوان یک شهروند در این دمکراسی میتوانند نقشی داشته باشد. کاری که من انجام میدهم این است که مشروعیت این مرز سیاسی که تمام کشورهای دنیا ادعا میکنند که چه کسی به کشورشان بیاید و چه کسی نیاید از کجا میآیند. اگر از نظر دمکراسی نگاه کنیم افرادی که در این دمکراسی هستند باید در این تصمیمگیری نیز نقش داشته باشد، نتیجهگیری من این بود که اگر بخواهیم بگوییم دمکراسی هستیم باید به کسایی که شهروند نیستند هم حق رای بدهیم و اگر بخواهیم دمکراسی را جدی بگیریم باید افراد خارجی نیز نقشی در تصمیمگیری داشته باشند و این یه موضوع رادیکال است ولی به نظر من این نتیجه خیلی طبیعی اصول بنیادی تئوری دمکراسی است. بنابراین باید ببینیم در زندگی واقعی یک دمکراسی در جهان چکار باید کرد. خیلیها هستند که میگویند از نظر حقوق بشر یکی از حقوق افراد این است که آزادی (freedom of movement) داشته باشند. ولی چیزی که من میگویم کمی فرق دارد و ما باید ببینیم چه افرادی در این پروسههای سیاسی که این حقوقها را ما به عنوان قانون کشورهای مختلف قبول میکنیم، دخیل هستند . البته توضیح اینها به فارسی خیلی سخت است چون من تا به حال در این موضوعات گفتوگوی فارسی نداشتهام.
پیشنهاد شما به کسانی که بخواهند در این زمینههایی مشابه زمینه کاری شما ادامه تحصیل دهند چیست؟
آرش اَبیزاده: پیشنهادم این است که سعی کنند به دانشگاهی بروند که استادهای خوب زیادی در آن زمینه دارد و آدمهای شناخته شده بیشتری در فلسفه دارد.
آقای دکتر آرش اَبیزاده برای فرصتی که به «هفته» دادید از شما سپاسگزاریم.
ارسال نظرات