چند روز پیش نشریه معتبر «مکگیل اینترنشنال رویو» مقالهای را به قلم خانم شیدا موسوی منتشر کرد که میتواند برای سیاستگذاران و مدیران جامعه کانادا بسیار آموزنده باشد. خانم شیدا موسوی در این مقاله تجربهی زیستهاش از نژادپرستی در کانادا را با خوانندگان به اشتراک گذاشته است. «هفته» بخشهایی از آن را ترجمه کرده که در زیر میخوانید.
لازم به تاکید است که این مطلب بهعنوان دیدگاه نویسنده در هفته منتشر میشود.
***
تجربهی زیستهام از بزرگ شدن در شهری کوچک در کانادا به عنوان یک مهاجر به من کمک کرد تا پی به ناهماهنگی نظری و گسست بین کانادای چندفرهنگی که مورد ستایش بینالمللی است و نگرشهای فرهنگی و نهادهای کانادایی که مملو از تعصباند، ببرم. در کشوری که با تصویب قانون چندفرهنگی در سال ۱۹۸۸ بهطور قانونی بهعنوان کشوری «چندفرهنگی» شاخته شده است، مهاجران همچنان در معرض به حاشیه رفتن و نژادپرستیِ فراگیرند.»
در چهار سالگی، بدون دانستن زبان انگلیسی و با درکی که عروسکهای بلوند باربیام از غرب به من داده بود، ایران را با خانوادهام ترک کردم. در شهر کوچک زیبای هالیفاکس ساکن شدیم. پدر و مادرم که از وحشیگریها حکومتی مذهبی فرار کرده بودند، به ادغام ما در جامعهی کانادایی خوشبین بودند و این برآمده از تجربهی مثبت اعضای خانوادهام در تورنتو بود.
مانند بسیاری از کودکان مهاجری که در منطقهای با اکثریت سفیدپوست بزرگ میشوند، من همیشه به دلیل نژادپرستی با هویت خود در کشمکش بودهام. در تمام دوران کودکی و نوجوانیام از هرگونه درگیر شدن با فرهنگم پرهیز کردم و هرگز با معنای ایرانی بودنی که از جمهوریاسلامی ایران میآمد، کنار نیامدم.
تجربیات زیستهام از نژادپرستی و بیگانههراسی در هالیفاکس منحصربهفرد نیست، زیرا تعصب نژادی بر بسیاری از مهاجران نسل اول تأثیر میگذارد، و همچنین تجربیات من تکاندهنده نیستند، زیرا از طبقهی متوسط بودم. امروز که بهعنوان یک دانشجو در کبک زندگی میکنم، دائما فضای نژادپرستانهی کانادا را به خاطر میآورم که باعث میشود هستهی هویت چندفرهنگی کانادا را زیر سوال ببرم.
تعهد کانادا به فراگیری و چندفرهنگی در سال ۱۹۶۷ زمانی که دولت لیبرال سیستم مهاجرت را اصلاح کرد، متبلور شد. اولویت بودن مهاجران اروپایی با سیستمی شایستهسالار جایگزین شد که به مهاجران بر پایهی مهارتها، تحصیلات و منابع پاداش میداد و برای اقامت دائم واجد شرایطشان میکرد. این «سیستم امتیازی» نشاندهندهی لحظهای تاریخی بود، زیرا ملیت، مذهب و قومیت دیگر عامل نبودند. معرفی چندفرهنگگرایی بهعنوان سیاست رسمی دولت، ادعای کانادا مبنی بر ضدیت با نژادپرستی و جامعهای باز و متنوع را بیشتر تقویت کرد.
از سال ۱۹۷۱ که پیر ترودو چندفرهنگی را به عنوان سیاست رسمی دولت تجویز کرد، ملت کانادا به هویتی متنوع و کثرتگرایانه افتخار میکند. در سطح جهانی، کانادا بهعنوان پناهگاهی عاری از ناامنیهای دیگر کشورهای «توسعهنیافته» در نظر گرفته میشود. مهاجران همچنان عامل اصلی رشد جمعیت در کانادا هستند و مهاجران ۸.۳ میلیون نفر و یکچهارم جمعیت را تشکیل میدهند. چندفرهنگی به جنبهی کلیدی از هویت اجتماعی-سیاسی معاصر کانادا تبدیل شده است. ادعای دولت کانادا یک کشور آزاد، متنوع و لیبرال است، اما این تصورات تا چه اندازه واقعیت زیستهی مهاجران است؟!
با وجود درخشش چندفرهنگی پذیرفته شده در نهادهای کانادایی، هویت فراگیر اروپاییمحور در هستهی امور اجتماعی-اقتصادی و سیاسی باقی مانده است. در واقع، الزام مهاجران به ادغام، خود را در سیاستهای کلیدی، بهویژه مربوط به زبان و به رسمیت شناختن اعتبار، نشان میدهد. دولت کانادا اعلام کرده است که زبانها و فرهنگهای انگلیسی و فرانسوی جزء ضروری برای ادغام و مشارکت کامل در جامعهاند. علاوهبر این، کارفرمایان و متخصصان تحصیلات و آموزشهای کسبشده در خارج از کانادا را بیارزش و مهاجران را بیقدرت میکنند و آنها را به موقعیتهای فرودست تنزل میدهند.
واژهی مهاجر در سراسر جهان غرب سیاسی شده و بهعنوان ابزار تفرقهافکنی مورد استفاده قرار گرفته است. مهاجران بهعنوان تهدیدی برای ثبات اقتصادی، دزدیدن مشاغل سفیدپوستان کانادایی و سنگینکردن هزینههای مسکن، مراقبتهای بهداشتی و مراقبت از کودکان لحاظ میشوند. در لفاظیهای افراطی، ما را تهدیدی برای امنیت و خود ملت میدانند، از سوی رسانهها، سیاستمداران و دستاندرکاران سیاسی، مهاجران بهعنوان تروریست و بنیادگرا معرفی میشوند. از ۱۱ سپتامبر، کانادا به طور مداوم نرخ بالایی از اسلامهراسی را تجربه کرده است. در سال ۲۰۱۷، ۳۴۹ حادثه گزارش شده که نسبت به سال قبل ۱۵۰ درصد افزایش داشته است.
من دائما در مورد این که واقعا به کجا تعلق دارم و این که آیا جدایی از کشور و خانوادهی بزرگم ارزش فرصتهای زندگی در کانادا را داشت یا خیر، در تردیدم.
من در گسست بین هویت چندفرهنگی تحسینشده و نگرشهای واقعی در جامعهی کانادایی که مملو از تعصبات نژادی است زندگی میکنم و ناهماهنگی ناشی از زندگی در جامعهای سیاسی را تجربه میکنم که فقط برخی جنبههای «فرهنگی» مهاجران را میپذیرد و اعتبار میبخشد و بهطور همزمان بخشهایی را ساکت یا مسخره میکند. بله، همکلاسی من دیوید، در شب چندفرهنگی، غذای ایرانی مادرم را میخورد و طعم و ادویه را تمجید میکرد و با این حال، وقتی در زمین بازی بودیم خانوادهام را تروریست خطاب میکرد.
این چندفرهنگیِ سطحی به این معنی است که مهاجران مسئولیت ایجاد تعادل بین همسانسازی و ادغام در کانادا را بر عهده دارند. از آن جایی که هستهی کانادا به شدت اروپاییمحور است، مهاجران رنگینپوست مجبورند برای بقا در فضاهای سفید غالب جذب شوند. در دوران کودکی، تلاش میکردم تا به آن درجه از سفیدی برسم که به من اجازه دهد در مدرسه جا بیفتم و مانند اکثر همکلاسیهایم باشم. من یک سازوکار بقای عمیق را با درونی کردن نژادپرستی اتخاذ کردم. تسلطم به زبان پارسی را از دست دادم، موهایم را صاف کردم، ابروهایم را نازک نگه داشتم، از بینیام متنفر بودم، برای ناهار مدرسه غذای ایرانی نخوردم و خودم را کانادایی اعلام کردم. احاطهی حلقهای از دوستان که سفیدپوست بودند و به طبقهی متوسط رو به بالا تعلق داشتند شدم، ناخودآگاه میدانستم که آمیختن با هنجار آسانتر از مبارزه با آن و مواجهه با پیامدهای اجتماعی «دیگری» بودن است. من به دنبال تایید دائمی از همسالان سفید خود بودم و همیشه تلاش میکردم تا دیگران با ظاهر و فرهنگ من احساس راحتی کنند.
علیرغم همه تلاشهایم، هنوز هم از سوی اطرافیانم پذیرفته نشدم، از پسرانی که در مدرسه مرا تروریست یا «مودار» خطاب میکردند، تا یکی از نزدیکترین دوستان دبیرستانیام که مرا به شوخی دوست قهوهاینشانش مینامید. این نظرات آزاردهنده بودند، زیرا ژرفترین احساسهای نداشتن امنیت را در من برانگیخت و ترسهای من را از این که هرگز نتوانم با آنها هماهنگ شوم تأیید میکرد. سفیدی پیشفرض در جامعه است و بنابراین، ما مجبوریم از طریق درجاتی از همسانسازی در درون آن جهتگیری کنیم.
چندفرهنگی بهعنوان یک سیاست محصول زمان خود بود و به این ترتیب نشانهی پیشرفت و حرکت اصلاحی دور از نژادپرستی آشکار و مستقیم دوران قبل بود. مهم این است که جامعه کانادا روی این امتیازات تکیه نکند. کانادا بهعنوان یک پناهگاهِ امنِ خوشآوازه، شهرت دارد، اما برای حفظ این شهرت، باید به طور فعال با تصورات جاری و فراگیر از مهاجران مبارزه کند. زمان آن فرا رسیده است که کاناداییها تعصب خود را نسبت به مهاجران به چالش بکشند. نهادهای حقوقی و سیاسی کانادا باید به نژادپرستی سیستماتیکی که تداوم میبخشند، رسیدگی کنند -سیاستی که بزرگترین نقش را در به حاشیه راندن مهاجران در همهی جنبههای زندگی بازی میکند.»
ارسال نظرات