۱.
در ازدحام پر از تنهایی شهر
قدم زدم
در بازار خريد و فروش
به سنجش ركود قيمتها رفتم
بيلبوردهای رنگين را
به ياد مجموعههای تهیِ رياضی
به تماشا نشستم
به تيترهای خنثای روزنامهها و مجلهها
چشم دوختم
تا فرياد سكون و سكوت را ببينم
در صف گيشههای بانکها
به تماشای لاکپشتها ايستادم
به ديدار داروهای تقلبی داروخانهها رفتم
كه من را مهربانانه
به خودكشی قانونی و مجاز دعوت میكردند
تا هرگز به ياد اشکهای زكريای رازی نيفتم
شاهد شبهنوازشهای پزشک با بيمار مردهاش شدم
كه برايش داروی مُسكـّن تجويز میكرد
به مسجدی رسيدم
كه براي قاتل قتلهای زنجيرهای
مجلس ختم گرفته بود و مداحی برايش طلب آمرزش میكرد
تا در زمانهی تحريم انديشهها
دهانها
سرشار از تهی شوند
رستورانهای شلوغ فستفود را ديدم
كه شكمهای فربه را برای قبر آماده میكردند
و دستهايم
به خانه كه رسيدم
تهی بودند
آنچه دلم در پیاش بود
در ازدحام شهر
به فروش رفته بود.
۲.
سمفونیِ سردِ گلوله
بر ماهورِ گرمِ بدن
آواز میخواند
وقتی که هیاهوی انگشتان
بر ماشهی تفنگ تمام میشود.
کشتن برای زنده ماندن
خندهی عدم است
بر چهرهی وجود.
ارسال نظرات