گفت‌وگو با افسر رهبین، شاعر و دیپلمات افغانستان:

جفا به زبان پارسی، جفا در حق افغانستان است

جفا به زبان پارسی، جفا در حق افغانستان است

محمد افسر رهبین شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی است. او یکی از چهره‌های مشهور چهاردهه‌ی پسین افغانستان است که درعرصه‌های مختلف قلم زده و یکی از معدود شاعران پارسی است که به زبان اردو نیز می‌سراید. محمد افسر رهبین در مقام‌های دیپلماتیک در ایران و هندوستان خدمت کرده است و هر دو این کشورها اتشه (رایزن) فرهنگی سفارت افغانستان بوده است.

درباره محمد افسر رهبین

محمد افسر رهبین شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی است. او یکی از چهره‌های مشهور چهاردهه‌ی پسین افغانستان است که درعرصه‌های مختلف قلم زده و یکی از معدود شاعران پارسی است که به زبان اردو نیز می‌سراید. محمد افسر رهبین در مقام‌های دیپلماتیک در ایران و هندوستان خدمت کرده است و هر دو این کشورها اتشه (رایزن) فرهنگی سفارت افغانستان بوده است.

به گفته‌ی خودش، از کودکی خواندن حافظ را زیر نظر پدر آغاز کرد و این سبب شد که به شعر رو بیاورد.

نخستین دفتر شعر او در سال ۱۳۶۷ زیر نام «در خط فاصله‌ها» منتشر شد. انتشار این مجموعه شعر سبب شد محمد افسر رهبین در بند و زندان اسیر شود. مدتی بعد از زندان آزاد شد و در سال ۱۳۷۷ «خط مشی»، دومین مجموعه شعر او به چاپ رسید. «ترانه‌های شبانگاهی» و «من و مادرم» از دیگر دفاتر شعر افسر رهبین بودند که دیرتر به چاپ رسیدند.

کتاب «چریکی در خیابان شب» نقدی است بر شش کتاب شهید عبدالقهار عاصی که توسط افسر رهبین نوشته شده است. زندگینامه‌ی خواجه معین‌الدین چشتی، نخستین اثر ترجمه او از زبان اردو به پارسی است که در سال ۱۳۸۹ منتشر شد. «شاعران فارسی‌سرا در هند» و  «غبار خاطر» اثر مولانا ابوالکلام آزاد دیگر آثار ترجمه از زبان اردو هستند که توسط محمد افسر رهبین منتشر شده است.

یکی از مهمترین آثار محمد افسر رهبین برگردان به فارسی چهار مجموعه شعر اردوی اقبال است. این چهار اثر عبارتند از ضرب کلیم، بال جبرئیل، بانگ درا، ارمغان حجاز که تحت عنوان «کلیات اقبال» به پارسی ترجمه شده‌اند. مترجم-شاعر در این اثر موفق شده وزن شعر زبان اصلی را در زبان مقصد ترجمه حفظ کند که کار کم‌نطیری در ترجمه شعر به حساب می‌آید.

تازه‌ترین کار محمد افسر رهبین ترجمه‌‌ی کتابی تحت «یادگار غالب» است که به یادگار غالب، یکی از مهمترین چهره‌های ادبی زبان اردو می‌پردازد.

زمانی که دانشجوی دانشکده زبان و ادبیات بودم با جناب محمد افسر رهبین آشنا شدم. آن وقت ایشان رئیس بخش هنر و ادبیات رادیو تلویزیون ملی بود و زمینه اشتراک ما را در برنامه «پاسخ چیست؟» را مهیا ساخت و ما در آن برنامه مشاعره کردیم.

محمد افسر رهبین از همان آغاز سال‌های سرودن شعر، با مردم خود بوده و با آنها نفس کشیده است. با این شخصیت فرهنگی و والای کشور گفت‌وگویی انجام داده‌ام که به یقین برای شما عزیزان هفته خالی از علاقه‌مندی نخواهد بود.

آقای افسر رهبین گرامی خرسندم از طریق دریچه وتسپ با شما هم کلامم و ممنون که مصاحبه را پذیرفتید.

افسر رهبین: خرسندم دوستانی استند؛ در بیرون از افغانستان و سرزمین‌های حوزه پارسی که برای حفظ زبان پارسی کار‌ می‌کنند و تشکر از شما و مجله هفته که برای غنامندی زبان پارسی در کشور کانادا برای پارسی زبانان مجله‌ای را ایجاد کرده و دلهره این را دارید که مبادا خدای ناخواسته روزی این زبان که از گذشته‌های دور زبان دانش و فرهنگ و ادب بوده در اثر تهاجم زبانی از دست نرود.

چه زمانی به شعر رو آوردید و از آن زمان تاکنون چند اثر ادبی در کدام عرصه‌ها دارید؟

افسر رهبین: بصورت چشم‌گیر در من سرودن شعر از دهه ۱۳۶۰ خورشیدی آغاز شد. من شعر را در واقع از پدرم که در حقیقیت یک میرزای دوران بود فرا گرفتم .

شاید خیلی کودک بودم احتمالأ صنف اول یا دوم مکتب که حافظ خواندن را آغاز کردم و پدر برای من حافظ را تدریس می‌کرد، تا روزگاری که با شاعران نام‌آور زبان پارسی؛ مانند: رودکی، فردوسی، سنایی، عطار، مولانا ،بیدل، صائب، غالب و دیگر نام‌آوران شعر فارسی آشنا شدم.

نخستین دفتر شعرم در سال ۱۳۶۷ زیر نام «در خط فاصله‌ها» از سوی انجمن نویسندگان افغانستان منتشر شد، که سوگمندانه همزمان با انتشار آن دفتر، ‌به زندان افتادم؛ با سه شعر خود که در واقع آن سه شعر، شعر‌های سیاسی بودند و بدترین کیفر را هم دادستان روزگار برایم درخواست نمود. مدتی بعد،از زندان بیرون شدم و درست ده سال بعد، در سال ۱۳۷۷ دومین دفترم به نام «خط مشی» به چاپ رسید.

مجموعه‌ی دیگرم به نام «ترانه‌های شبانگاهی» منتشر شد، پس از آن یک مجموعه دیگر به نام «من و مادرم» اقبال چاپ یافت.

پس از آن نقد مدون از شش کتاب شهید عبدالقهار عاصی را زیر نام «چریکی در خیابان شب» منتشر کردم. بعد دفترهای شعر دیگر، ترجمه و پژوهش‌های ادبی دیگر؛ اما در مجموع درحدود ده گزیده شعر چاپ کرده‌ام؛ تعداد کارهای ترجمه‌ام از اردو به پارسی تقریبأ هم‌وزن با کارهای پارسی‌ام است.

زندگینامه‌ی خواجه معین الدین چشتی، نخستین ترجمه از زبان اردو به پارسی است که در سال ۱۳۸۹ منتشر شد. سپس «شاعران فارسی‌سرا در هند» را ترجمه کردم.

سومین کارترجمه‌ام از اردو به پارسی «غبار خاطر» اثر مولانا ابوالکلام آزاد است که یکی از کتاب‌های ارزشمند در ادبیات زبان اردو شناخته‌ می‌شود. پس از آن هر چهار دفتر اردوی اقبال (ضرب کلیم، بال جبرئیل، بانگ درا، ارمغان حجاز) را زیر نام «کلیات اقبال» به پارسی ترجمه منظوم و وزن به وزن نمودم. که این کار (ترجمه‌ی وزن به وزن شعر) -تا آنجا که بنده آگاهی دارم- در تاریخ ادبیات پیشینه نداشته است. یعنی تا هنوز در حوزه ادبیات جهان دیده نشده است شعر از یک زبان به زبان دیگر در عین وزن ترجمه شده باشد. شاید یکی از دلایل این است که زبان اردو بیشترین واژگان خود را از زبان فارسی برداشته و در متن اشعار هر ازگاه هشتاد تا نود در صد واژه‌گان پارسی‌اند. برای نمونه‌ می‌توانید سرود ملی پاکستان را مرور بفرمایید که به جز یکی دو تا حرف ربط اردو دیگر همه واژگان فارسی یا فارسی‌شده‌ استند.

تازه‌ترین اثرتان کدام است؟

افسر رهبین: تازه‌ترین کار ترجمه‌ام «یادگار غالب» است، که چندی پیش چاپ و منتشر گردید. این اثر، پیرامون شعر و شخصیت یادگار غالب و نوشته‌ی الطاف حسین حالی، یک تن از شاگردان چیره دست غالب بوده که تا آخرین نفس‌ها در کنار استاد خود بود. این کتاب در برگیرنده‌ی بررسی و تحلیل شعر و زندگی‌نامه‌ی غالب‌ است. مجموعه‌ای از غزل‌های تازه‌ام زیر نام کنگینه (ظرف گلی که در شمالی انگور را در آن‌ می‌گذارند) زیر چاپ رفته و به زودی منتشر‌ می‌گردد. شماری غزل‌های پشتو از من در دهه ۶۰ منتشر گردیده است.مجموعه شعر اردو نیز در سال ۱۳۸۹ با مقدمه و تقریظ یک تن از شاعران جوان هندوستان چاپ شده است. «زند شیراز و طوطی هند» پژوهشی است در مورد دیدگاه‌های مشترک میان حافظ و امیر خسرو.

افزون بر این‌ها در ده‌ها محفل خوانش شعر اردو(در ایالت‌های مختلف هند) شرکت کرده با شاعران سرشناس مانند: روانشاد احمد فراز ،گلزار، جاوید اختر، ندا فاضلی، منور رعنا در مجالس مختلف شعر در شبه قاره شرکت کرده‌ام و مقالات فراوانی پیرامون نویسندگان و هنرمندان و شخصیت‌های بزرگ هند به فارسی و اردو نوشته‌ام. رساله‌ای زیر نام «دگرگونی غزل در کارگاه بینش سنایی» آماده چاپ دارم. کار دیگری زیر نامِ «صنم گریز پا» دارم که پیرامون حضرت مولانا است و چند مجموعه شعر به زبان‌های فارسی، اردو، و مجموعه مقالات نیز منتظر فرصت برای چاپ‌اند.

در کدام سمت‌های فرهنگی کار کرده‌اید؟

افسر رهبین: از دهه ۶۰ کار ماموریت را آغاز کردم و بیشترین کارم در آن دهه با مجله سباوون بود.

درآغاز دهه هفتاد مسوول بخش هنر و ادبیات رادیو تلویزیون ملی، مسوول ارزیابی نشرات تلویزیون ملی بودم. در نیمه‌ی دوم دهه هفتاد یعنی در روزگار تسلط طالبان وظیفه‌ی رسمی نداشتم. بعد از فروپاشی طالبان رئیس هنر و ادبیات رادیو تلویزیون ملی گردیدم ،ریاست شعر و ادب وزارات اطلاعات و فرهنگ، اتشه فرهنگی در کشور هندوستان مسوول دفتر غزنی، روزنامه اصلاح، اتشه فرهنگی در تهران و اکنون مسوولیت ریاست آرشیف ملی را بعهده دارم.

زمانی که در کشور ایران و هندوستان رایزن فرهنگی بودید، آیا با چالش‌ها و مداخلات زبانی و فرهنگی روبرو بودید و یا خیر؟ 

افسر رهبین: هر دو کشوری که بنده در آنها سمت اتشه (رایزن) فرهنگی را داشتم، کشورهای ‌استند که با آنها پیشینه تاریخی و مشترکات فرهنگی گسترده داریم. قسمی که‌ می‌دانید، در هندوستان از زمان ورود سلطان محمود غزنوی یعنی از روزگار غزنویان تا آخرین شاه مغول بهادرشاه ظفر؛ زبان پارسی، زبان رسمی دفتر و دیوان بود.

اگر در هر کتابخانه هندوستان سر بزنید؛ ممکن نیست به چند صد و یا چندین هزار کتاب به زبان پارسی برنخورید. تا هنوز در ایالت‌های مختلف هندوستان در برخی از مدارس زبان پارسی در نصاب تعلیمی و آموزشی آنها شامل است.

در دانشگاه‌های معتبر هند از دهلی تا کلکته بخش‌های زبان فارسی وجود دارند و اساتیدشان زبان فارسی‌ می‌دانند و زبان پارسی را زبان تمدن و فرهنگ هند‌ می‌پندارند؛ چه اگر زبان پارسی به هند نمی‌رفت؛ هند بسیار چیزها را کم داشت؛ حتی بخشی از تاریخ درخشان‌اش را امروز نمی‌داشت. و همین گونه، زبان اردو که برخاسته از زبان فارسی است دیگر وجود نمی‌داشت. در گذشته‌ها، هیچ شاعر و دانشمندی در هند نبود که زبان پارسی را نداند.

ایران که یک کشور هم زبان با ما است ؛هیچگاه نمی‌تواند با ما دعوا کند که گویا حافظ و سعدی تنها از آنهاست و یا اینکه ما بگوییم مولانا تنها از ماست. هم در ایران، هم در افغانستان همه پارسی‌زبانان حافظ و مولانا و سعدی و سنایی و عطار را ثروت مشترک هم‌ می‌دانند.

امروز اگر یونسکو روز جهانی مولانا را برگذار‌ می‌کند و حضرت مولانا شخصیت جهانی است ؛حالا هیچ فرقی نمی‌کند ما دعوا کنیم که مولانا از ماست و یا ایران بگوید که نخیر از ماست و یا ترکیه بگوید مولانا از آنهاست. اکنون این شخصیت‌ها از همه‌ی جهان‌اند.

زبان پارسی در هر حوزه و قلمروی که وجود داشته افتخار داشتن مولانا را دارد ،اینکه مولانا از لحاظ جغرافیایی زاده بلخ است و در نوجوانی با پدرش از آنجا سفر کرده و آرامگاهش در قونیه‌ می‌باشد؛ پس میراث زبان پارسی به پارسی زبانان‌ می‌رسد و میراث مولانا به همه کسانی که پارسی‌گوی و پارس‌دان‌اند.

در این اواخر برخی از بلند رتبه‌ها کوشش دارند تا فارسی ستیزی را در قلمرو ما دامن بزنند، آیا به نظر شما اکنون فارسی ستیزی وجود دارد؟ اگر وجود دارد علت را در چی می‌بینید؟  

افسر رهبین: سوگمندانه برخی از معاندان از روی عناد و قصد به دنبال فارسی ستیزی بر آمده‌اند و این فارسی ستیزی آنها بجایی نمی‌رسد و سودی نخواهد برد؛ بل همه مردم افغانستان پارسی را به عنوان یک زبان و به عنوان یک فرهنگ می‌شناسند؛ اگر زبان پارسی در افغانستان حضور نداشته باشد؛ما چیزی برای خواندن و پشتیوانه‌ی خوبی برای ادبیات نداریم. اگر شما بخواهید که افغانستان را با سنایی، دقیقی، رابعه، مولانا، بیهقی و صدها تن دیگری معاصرین واصف باختری و حیدری وجودی چنین چیزها را برداریم پس با چ چیزی به ادبیات خود بپردازیم. اگر ما فرهنگ پارسی را نادیده‌ می‌گیریم به این معناست که به جغرافیایی که زیر نام افغانستان است؛ جفا‌ می‌کنیم. زیرا وقتی ما بخواهیم میراث خود را به دیگران ببخشیم به این معناست که با تایید تاریخ و فرهنگ و پیشینه پربار و غنامند فرهنگی خود یا باور نداریم و یا نمی‌خواهیم داشته باشیم .

شما نگاه کنید برای من خنده آور است آنهایی که فکر می‌کنند پارسی یک زبان و دری زبان دیگر است. بس این بحث نزد من کوچک است؛ نمی‌خواهم بیشتر بحث کنم فقط شعری را از حافظ به چنین اشخاص که خودشان را به دو راهی فرا می‌خوانند تقدیم‌ می‌دارم:

«ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه 

که طبع سخن و گفتن دری داند»

و یا: «شکر فشان شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله‌ می‌رود»

حافظ که پارسی و دری را یک زبان می‌نامد؛ ما به کدام حق‌ می‌خواهیم ؛این دو زبان را از هم جدا کنیم. سوال اینست که اگر پارسی یک زبان و دری زبان دیگر باشد؛ پس اقبال لاهوری به کدام زبان شعر‌ می‌گفت و زبان امیرخسرو دهلوی کدام زبان بود؟ و یا زبان بیدل کدام زبان است؟ به زبان آنها چی نام می‌گذارند. آیا کدام نام سومی از ترکیب اینها دارند؟

کسانی که در گذشته‌‌ها کتاب‌های معارف ما را خوانده‌اند،حتمی دیده‌اند که در پیشانی کتاب‌های ما نوشته شده بود؛« قرات فارسی»، پس این فارسی از کجا شده بود. آیا پیشنیان و نیاکان ما مانند بیتاب، شایق جمال، استاد خسته، خلیلی و مانند اینها زبان فارسی را بلد نبودند که امروز ما به دنبال این برآمدیم که دری‌ می‌خواهیم نه فارسی ،خوب اگر برای یک لحظه بپنداریم که چنین است، پس اگر با یک واژه در تاریخ بیهقی که برای‌شان نامانوس است؛ برخوردند، پس به کدام فرهنگ مراجعه‌ می‌کنند؟ آیا کدام فرهنگی که از گذشته دری باشد دارند؟ آیا به غیاث اللغات و یا فرهنگ آنندراج و یا فرهنگ دهخدا و یا فرهنگ سخن مراجعه نمی‌کنند؟ مگر در پیشانی این لغت‌نامه‌‌ها نوشته نیست که فرهنگ فارسی دهخدا و یا عمید و…..

 اینهای که چشمان خود را در روز آفتابی مانند خفاش‌ می‌بندند؛ شاید یکروز به زبان تاجکی و زبان پارسی هند همچنان یک اسم دیگر بگذارند. پس بیایید به دنبال داشته‌های این زبان برآییم که این زبان به ما چی را به ارمغان داده است نه در پی جداسازی دری و فارسی.

آخرین سوالم از شما منحیث شخصیت فرهنگی و آگاه؛ در شرایط فعلی افغانستان  این‌ست که چگونه استفاده از تفنگ را به استفاده از قلم و کتاب جایگزین می‌توانیم؟

افسر رهبین: این سوال شما بسیار با ارزش و بنیادی است. به یک باور؛ زمانی تفنگ سخن‌ می‌گوید که قلم سخنش تمام شود و یا در واقع زمانی که تفنگ سخن‌ می‌گوید برای قلم فرصت نیست. ولی باور من اینست که تا آنگاه که ما به فرهنگ باور پیدا نکنیم و به دنبال کار فرهنگی نباشیم؛ تفنگ بر ما حاکم است. یکی از دلایل و مواردی که جنگ در افغانستان طی چهل سال جریان دارد دور ماندن  از دانش و فرهنگ است.

آیا اینکه امروز هنوز جنگ در افغانستان ادامه دارد به دلیل تفاوت در زبان است و یا تبار و دین و مذهب؟  آیا لازم است ما بخاطر باور‌های خود دیگران را نابود کنیم؟ به باور من خیر. این‌ همه از کم دانشی است آیا در این عصر انترنت و کتاب و افزار‌های پیشرفته ممکن است که ما به زن بگوییم درس نخوان … به نظر من این همه باور‌های کنونی بومی است تا دینی. اگر ما به باور‌های دینی عمل می‌کردیم پیامبر ما همسرش بیشتر از دو هزار حدیث را به دیگران روایت می‌کرد. حالا اگر همسر پیامبر اجازه داشت که با یک مرد بیگانه صحبت کند و حدیث پیامبر را روایت کند، آیا زنان ما حق درس خواندن را ندارند؟ باز هم تاکید می‌کنم که باور‌های کنونی خیلی افرادی بومی است و دینی نیست.

پس برای زدودن این باور‌‌ها ما به مکتب و قلم نیاز داریم و نظر اختصاصی من اینست که در نصاب درسی مکتب‌‌ها و مدرسه‌‌ها چنین نصاب را ایجاد کنیم تا بحث جنگ‌‌ها بیرون آید و زمینه تشویق به درس خواندن ایجاد شود. باید به ادبیات کودک کوشش شود و از کشورهای همسایه و جهان راهکارهای مفید را تقلید کنیم.

در گذشته‌ خانواده‌ها برای کودکان بوستان و گلستان می‌خواندند و سواد گذشته‌گان ما بیشتر از خواندن بوستان و گلستان بود و از نثرهای زیبا به کودکان محبت و دوستی و مهربانی و عشق و عاطفه داده می‌شد. بزرگ‌ترین گپ مولانا این بود که: مرده بودم، زنده شدم ،دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم. به یقین عشق چیزی رویایی نیست که وجود نداشته باشد. عشق یعنی انسان و خود را درست شناختن و به انسان ارادت داشتن و ارج گذاشتن است. وقتی در قرآن‌ می‌گوید: (لقد کرمنا ینی ادم) پس چطور‌ می‌توانیم بگوییم که یک عیسوی کرامت ندارد و مسلمان دارد. خود قرآن گفته است که انسان کرامت دارد. پس ما باید به هر انسان و هر دین و هر مذهب و آیین ارادت بگذاریم. چی گذشته از اینکه خود را به تاجیک و ازبک و پشتون تقسیم کنیم؟ به باور من هر زمانی که ما به باور انسانی رسیدیم و به انسان که خلیفه روی زمین است باور پیدا کردیم، آن وقت است که تفنگ را که هیچ هرگونه توهین به انسان را کنار می‌گذاریم. ما باید به عشق باور بیاوریم و به گفته مولانا به ملت عشق در آییم.

ارسال نظرات