نازیلا خلخالی، مترجم و زبانشناس، مروّج کتاب و پادکستساز ایرانی ساکن اتاواست. آنچه ایشان در این گفتوگو با ما به اشتراک گذاشتهاند، حاصل مطالعات و تحقیقات و نیز بهویژه مرور رمان مهم «قصر آبی» از خانم لوسی ماد مونتگومری است که بهنوعی مهمترین کار اوست، اما به فارسی ترجمه نشده و به همین سبب برای خوانندگان فارسیزبان کمتر شناختهشده است. اینک و در ویژهنامهای که در آستانهٔ ۳۰ نوامبر سالروز تولد این نویسندهٔ پیشگام کانادایی منتشر میشود، ابتدا گفتوگو با خانم خلخالی و سپس ترجمهٔ بخشی از «قصر آبی» را (که برای نخستینبار و اختصاصی در «هفته» نشر میشود)، به خوانندگان عزیزمان پیشکش میکنیم تا باب شناخت عمیقتر این نویسندهٔ پیشگام را بگشاید. |
سلام و سپاس از وقتی که در اختیار «هفته» گذاشتهاید. لوسی مونتگومری در ایران بیشتر به خاطر کارهای کودک و نوجوان و کارهایی که بهصورت فیلم و سریال درآمده شناخته شده است. ولی جنبههای ناگفتهٔ دیگری هم دارد که امروز میخواهیم به آنها بپردازیم.
نازیلا خلخالی: سلام و روزبهخیر خدمت شما. خیلی خوشحالام که امروز در خدمت شما هستم. همچنین بسیار خوشحال هستم از اینکه فرصتی پیش آمد تا در مورد بخشی از ادبیات کانادا صحبت کنم. اتفاقاً جذابیت این بخش به این است که نگارنده آن یک زن است.
در معرفی خانم مونتگومری باید بگویم که ایشان متولد سال ۱۸۷۴ میلادی و درگذشته سال ۱۹۴۲ هستند. پس میدانیم ایشان در ردهٔ نویسندگان اوایل سده بیستم میلادی هستند. همانطور که اشاره کردید بیشتر شهرت خانم مونتگومری نهتنها در ایران که در جهان به خاطر آن اثری است که ما تحتعنوان «آن شرلی» میشناسیم؛ ولی در اصل «آنه از گرین گیبل» هست. «گیبل» اسم مزرعه است. اثر دیگر این نویسندهٔ کانادایی تبار «امیلی از نیومون» است و اتفاقاً اثری است که خود من هم از طریق سریال و نه از طریق کتاب شناختم. یادم هست برای مدتی سریالش را در تلویزیون ایران نشان میداد. ولی این رمان شهرت کمتری پیدا کرد، هرچند که داستان آنهم در همان جزیرهٔ پرینسادوارد نوشته شد و بازهم دربارهٔ یک دختر که وارد خانوادهای شده و شباهتهایی با آن شرلی دارد ولی تفاوتهایی هم دارد. به نظر میآید که «نیومون» اسمی خاص است و بهتر است ترجمه نشود.
و «آن شرلی» چطور؟
نازیلا خلخالی: اتفاقاً من وقتی بخواهم مونتگومری را معرفی کنم، از اشاره به «آن شرلی» استفاده میکنم چون فکر میکنم شاید شنوندهها بیشتر با آن نام ارتباط برقرار میکنند. زمانی که خانم مونتگومری داستان قصه آن شرلی را نوشت با استقبال بسیار خوبی روبهرو شد؛ منتها وقتی شنید که این داستان در ردهبندی داستانهای کودکانه قرار گرفته کمی ناراحت شد و چندان خوشش نیامد.
و کتاب مهم «قصر آبی» (که البته برای ایرانیها کمتر شناخته است) چطور پدید آمد؟
نازیلا خلخالی: اینطور که در مورد خانم مونتگومری خواندهام، تصمیم میگیرد داستانی خارج از حیطهٔ ادبیات کودکان بنویسد، آنهم داستان بلند یا رمان «قصر آبی» است. معمولاً وقتی ما یک رمان میخوانیم اگر قرار باشد در قرن بیستویک محیط قرن بیستم را تصور کنیم ممکن است داستان خیلی برایمان جذاب نباشد. شخصاً اعتراف میکنم وقتی داستان قصر آبی را خواندم به آن جذب نشدم. اگر بخواهم صرف خود داستان را بگویم؛ برای من داستان خیلی سادهای بود بااینکه میدانم کاناداییها خیلی دوستش دارند و جزو داستانهای محبوب کانادایی محسوب میشود.
وقتی در کنه داستان میروی و خودت را در اویل قرن بیستم قرار میدهی تازه متوجه میشوی که نه! نباید فقط با دید امروزی و با فرهنگی که الآن وجود دارد به داستان نگاه کرد؛ بهتر است خود را در قالب اوایل قرن بیستم کانادا و فرهنگ آن دوره قرار دهیم.
امکان دارد بهطور خلاصه این اثر را برای خوانندگان مرور کنید؟
نازیلا خلخالی: داستان به این صورت شروع میشود: دختر بیستونهسالهای است ازدواجنکرده، در خانوادهای مذهبی که همه اهل شایعه و غیبت هستند و افکار محدودکنندهای دارند. ما تمام داستان را از دید این دختر میبینیم. داستان راویگونه است؛ یعنی یک راوی از بیرون آن را تعریف میکند و هیچکدام اولشخص نیستند. شخصیت اصلی داستان اسمش «وَلِنسی» است. همانطور که گفتم دختر بیستونهسالهای که خانواده بسیار محدودش میکنند. هر هفته باید به کلیسا برود. کتابهایی که میخواند بسیار محدود است و اجازه ندارد رمان بخواند. اجازه ندارد لباسهای رنگی بپوشد، همیشه باید لباسهایی با رنگهای مرده بپوشد. حتی اجازه ندارد اتاقش را آنطور که دوست دارد درست کند. همهٔ اینها بهنوعی فشار بر این دختر وارد میکند. ولی مسائلی پیش میآید که زندگیاش را بهیکباره تغییر میدهد.
آمریکاییها به این نوع داستانهای «happily ever after» میگویند؛ یعنی داستانهای خوشعاقبتی که فقط در رؤیاهای یک دختر میتواند اتفاق بیفتد. ولی بد نیست بغضی اوقات آدم برای فرار از مشکلات زندگی این داستانها را بخواند و فکر کند که به این صورت هم میتواند اتفاق بیفتد.
به ماجرای داستان برگردیم؛ این دختر دوستی داشت به اسم «سیسی» (سیسیلی) که از بچگی باهم دوست بودهاند. برحسبتصادف این سیسی از مردی باردار میشود و هیچوقت این را به کسی نمیگوید. ما آن مرد را هرگز نمیبینیم، فقط میدانیم که بعدها قرار بوده باهم ازدواج کنند؛ ولی بعدازاینکه دختر باردار میشود، آن مرد میرود. حاملگی ناخواسته در جامعهٔ آن دوره کانادا تابو بود. بههرحال بچه را نگه میدارد ولی بچه در یکسالگی فوت میشود و همین مسائل، مشکلات روحی زیادی برای سیسی به وجود میآورد.
سیسی از ولنسی که دوست صمیمیاش بود، میخواهد تا به او کمک کند و با او زندگی کند. از طرف دیگر، ولنسی از دکتر شنیده بود که به خاطر ابتلا به بیماری سل ممکن است زندگیاش دوام زیادی نداشته باشد. بههمینخاطر تصمیم میگیرد که یک زندگی مستقل برای خود درست کند و از پیشنهاد سیسی استقبال میکند. در حین زندگی با سیسی، با مردی به نام «بارنی» آشنا میشود. میتوان گفت بارنی هم زندگی پنهانی دارد و پشت سرش شایعههای زیادی وجود دارد. سیسی میمیرد و بعد ولنسی برای اینکه به آن زندگی برنگردد به بارنی پیشنهاد ازدواج میدهد.
پس این داستان نهفقط داستانی «رؤیاپردازانه و خوشعاقبت» است؛ بلکه پیشروانه مسائل تابو یا نامتعارفی را مطرح میکند. موافقید؟
نازیلا خلخالی: بله؛ در همین خلاصهای که خدمتتان عرض کردم، ما میبینیم چندین اتفاق میافتد که اگر به اوایل قرن بیستم جامعه کانادا برگردیم اتفاقات تابوشکنانهای بوده. دختری بدون ازدواج باردار میشود و خودش بچهاش را نگه میدارد. این اتفاق بسیار نادری در جامعهٔ آن زمان کانادا است. میدانم که در آن روزها خیلی از دخترهایی که ناخواسته باردار میشدند زمانی که بچهشان متولد میشد او را به خانوادههای دیگر میدادند و حتی اجازه نمیدادند مادر بچهاش را ببیند. مورد دیگر این است که دختری بیستونهساله، هنوز ازدواج نکرده. گویا این هم در آن زمان اتفاق خیلی نادری بوده، دخترها میبایست خیلی زود ازدواج میکردند و همین باعث شده بود خانواده بیشتر او را اذیت کنند و تحتفشار بگذارند. اتفاق دیگری که میافتد این است که تصمیم میگیرد مستقل شود و استقلال مالی پیدا کند. تحصیل هم به آن صورت نداشته چون آن دوران درون خانوادهها هیچکس برای تحصیل یک دختر سرمایهگذاری نمیکرد.
و پیوند این نگاه پیشرو با زندگی خانم مونتگومری چگونه است؟
نازیلا خلخالی: اتفاقاً اگر به زندگی خانم مونتگومری نگاه کنیم، متوجه میشویم این دقیقاً همان اتفاقاتی است که برای خودش افتاده. در خانوادهٔ مونتگومری پدر برای برادرها هر خرجی میکند: چه برای تحصیلشان باشد و چه سفرهای اروپایشان. ولی برای خود او چنین اتفاقی نمیافتد. حتی این خانم خودش یک مبلغی پرداخت میکند تا بتواند به کالج برود و درس بخواند و زمانی که به دانشی دست پیدا میکند، بهعنوان ویراستار با یک ناشر شروع به همکاری میکند و به روخوانی متون میپردازد، و با پولی که جمع میکند به تحصیل یکی از دختران خانواده کمک میکند.
حتی در رمان ۹ جلدی آن شرلی و حتی در سریال هم ما میبینیم که آن شرلی تصمیم میگیرد به کالج برود و درس بخواند و به مدت چهار سال کالج معلمی میرود. این از اتفاقاتی است که در آن دورهٔ کانادا نادر بوده است. کمتر دختری اجازه داشته برای ادامهٔ تحصیل وارد دانشگاه و کالج شود. اینها همه بهنوعی دید ما را نسبتبه جامعهٔ اوایل قرن بیستم کانادا باز میکند. بهخصوص که اغلب داستانهای خانم مونتگومری در جزایر دوردست اتفاق میافتد؛ ولی این داستان در یکی از روستاها یا شهرهای کوچک انتاریو اتفاق افتاده است. این جابهجایی جغرافیایی را هم در نظر داشته باشیم.
تصویری که ما از خانوادهٔ ولنسی داریم بهنوعی زندگی است که خانم مونتگومری بعد از ازدواج با همسرش دارد. همسر ایشان گویا کشیشی بوده که از مشکلات روحی رنج میبرده و دچار حملات روحیروانی میشده. شایعه شده بود برای اینکه بتواند ظاهر خود را حفظ کند از مواد مخدر استفاده میکرده. بههرصورت، این خانم چه به زندگی با همسرش ادامه میداد، با مشکل روانی همسرش مواجه بود و چه به کانون خانوادهٔ خود برمیگشت با فشارهای تبعیضآمیز در مقابل برادرهایش روبهرو میشد. در نظر داشته باشیم که در جامعهٔ کاتولیک، طلاقگرفتن تابو است؛ بنابراین چارهٔ دیگری نداشت.
درنهایت آیا موافقید که بگوییم خانم مونتگومری با «نوشتن از رؤیا»، هم شکل بازتری برای جامعهٔ آینده را ترسیم میکند و هم به زندگی خود معنایی نو میبخشد؟
نازیلا خلخالی: بله؛ این هر دو جنبه در کار او هست. در وهلهٔ اول، ایشان برای فرار از آن زندگی به نوشتن روی میآورد و یکی از پرکارترین نویسندگان ادبیات زنان کانادا حساب میشود. چیزی حدود پانصدوسی داستان کوتاه، بیست رمان و سی مقاله نوشته است. اینها برای زنی در آن شرایط، واقعاً پرکاری محسوب میشود. نوشتن داستانی مثل «قصر آبی» یک نوع فرار از آن واقعیت است؛ یعنی دقیقاً میشود گفت «قصر آبی» داستان خودش است. آن خودی که در رؤیا برای خودش میساخته.
بهعلاوه، در داستان «قصر آبی» وقتی ولنسی در خانهٔ مادرش هست و آنقدر از طرف خانواده تحتفشار است، همیشه چشمش را میبندد و در رؤیا تصور میکند که در قصری نزدیک آب زندگی میکند؛ او همیشه در این رؤیا میمانَد. زمانی که بالاخره با بارنی ازدواج میکند، آنهم تازه به پیشنهاد خودش؛ یعنی میآید و به بارنی میگوید من عمر چندانی نخواهم داشت و دلم میخواهد بهجای اینکه به خانه برگردم با تو ازدواج کنم و سپس میگوید من عاشق تو شدم؛ ولی از تو توقع عشق ندارم. هیچ توقعی از تو ندارم و فقط میخواهم با تو زندگی کنم. ولی این زندگی کمکم به عشق تبدیل میشود و آهستهآهسته روال عادی پیدا میکند و اتفاقاتی میافتد که ترجیح میدهم نگویم تا خواننده تشویق شود داستان را بخواند و ببیند آخرش چه اتفاقی میافتد. داستان خوشعاقبتی است. بخوانیدش چون بههرحال نکات جذاب و جالبی دارد. امیدوارم شما و خوانندگان «هفته» هم آن را جذاب و جالب ببینید.
خانم خلخالی عزیز، از وقتی که در اختیار ما و «هفته» قرار دادید، صمیمانه سپاسگزارم.
ارسال نظرات