گفت‌وگوی اختصاصی هفته با رضا کاظمی؛

بگذار جهان شعر تازه‌ای بخواند

بگذار جهان شعر تازه‌ای بخواند

رضا کاظمی، چند سالی است ساکن شهر ما، مونترال شده است. او در همین چند سالِ حضور در مونترال یک جمع ادبی راه‌اندازی کرد. از آن جمع که هر عصر جمعه گرد می‌آمدند یک مجله ادبی متولد شد به نام «عصر جمعه». این هفته مصادف است با سالگرد تولد رضا کاظمی. بی‌آنکه به او بگوییم اما برای ما این تولد بهانه‌ای شد برای گفت‌وگو با این شاعر و هنرمند شهرمان.

درباره رضا کاظمی

 

رضا کاظمی، شاعر و نویسنده، متولد ۴ آذر سال ۱۳۴۹ در تهران و فارغ‌التحصیل دو رشته عمران از دانشگاه گیلان و طراحی داخلی از دانشکده (واحد) هنر دانشگاه تهران است. او فعالیت‌های ادبی خود را در دو زمینه شعر و داستان از سال ۱۳۷۴ آغاز کرد و اولین کتاب خود را در سال ۱۳۷۹ در ژانرِ ادبیات عاشقانه جنگ منتشر کرد. او بعد از چندین سال تجربه‌ سرایش شعر کوتاه و بلند، سال‌هاست که دیگر به‌صورت حرفه‌ای و اختصاصی در حیطه شعر کوتاه سپید (به‌خصوص عاشقانه) فعالیت می‌کند؛ و درزمینهٔ ادبیات داستانی نیز نگارش چندین کتاب را به انجام رسانده است. این شاعر و نویسنده، فعالیت‌های هنری دیگری در زمینه‌های نقاشی، نقاشی‌خط، کاشی‌کاری، خوشنویسی و کاریکاتور نیز دارد.

ازجمله کتاب‌های منتشرشده رضا کاظمی درزمینهٔ شعر می‌توان به «بانوی قصه‌های مادر»، «ماه در حوضِ بی‌ماهی»، «یک سبد خاطره یک سینه حرف»، «پستچی جای نامه تنهایی آورد»، «می‌رویم گل انار بچینیم، نمی‌آیی؟!»، «پابرهنه تا ماه»، «نگران نباش! این شعرها همه سانسور می‌شوند»، «سردم است؛ کمی آواز عاشقانه بخوان!»، «چتر نمی‌خواهد این هوا، تو را می‌خواهد»، «شعرهای ممنوعه» و «عاشقانه‌های جنگ» اشاره کرد. در زمینهٔ داستان، «زنی تویِ سرم حرف می‌زند»، «یک سفر، دو لیوان چای آشغال؛ و مسافری که شبیه تو بود» و «تَهِ چشم‌هاش انگار مرگ دست تکان می‌داد» از کتاب‌های منتشرشده اوست.

رضا کاظمی، چند سالی است ساکن شهر ما، مونترال شده است. او در همین چند سالِ حضور در مونترال یک جمع ادبی راه‌اندازی کرد. از آن جمع که هر عصر جمعه گرد می‌آمدند یک مجله ادبی متولد شد به نام «عصر جمعه». این هفته مصادف است با سالگرد تولد رضا کاظمی. بی‌آنکه به او بگوییم اما برای ما این تولد بهانه‌ای شد برای گفت‌وگو با این شاعر و هنرمند شهرمان. قبل از شروع: آقای رضا کاظمی عزیز ما به‌عنوان بخشی از کاروان ادب‌دوستان ایران و افغانستان تولدتان را تبریک می‌گوییم و با دل‌های پر از مهر اعلام می‌کنیم که دوستتان داریم.

 آقای رضا کاظمی چطور شد که پس از تحصیل در رشته مهندسی وارد حوزه شعر و ادبیات شدید؟

رضا کاظمی: گرایش من به هنر و ادبیات به دوران دبیرستان برمی‌گردد. متأسفانه اصل اشتباهی در بسیاری از خانواده‌های ایرانی هست که می‌گوید بچه‌ها حتماً باید در رشته‌های مهندسی و پزشکی درس بخوانند و بر این اساس رشته‌های هنر و ادبیات و غیره را به‌عنوان رشته‌های تحصیلی جدی قبول ندارند. این شد که من هم وارد رشته مهندسی و بعد هم طراحی دکوراسیون شدم. البته علاقه و استعدادم در این زمینه هم بد نبود.

تغییر رشته دادید؟

رضا کاظمی: من تغییر رشته ندادم بلکه یک‌رشته دیگر را هم خواندم. من از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۴ مهندسی عمران خواندم و از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ به دلیل اینکه استعداد و علاقه‌ام به سمت هنر بود مشغول به تحصیل در رشته دکوراسیون و طراحی داخلی در دانشکده (واحد) هنر دانشگاه تهران شدم.

اگر زمان به عقب برگردد همین راه رضا کاظمی امروز را انتخاب می‌کنید؟

رضا کاظمی: این از همان سؤال‌های کلیشه‌ای است که خیلی‌ها می‌پرسند و برای آن جواب مشخصی نمی‌شود تعیین کرد. برای اینکه دقیقاً به روحیات و زیست و تربیت شخصی آدم در آن دوره مشخص برمی‌گردد؛ یعنی اگر آدم دیگری در شرایط متفاوت با الآن باشیم شاید برنامه و شیوه زندگی تغییر کند و طور دیگری پیش برود ولی اگر همین آدم با همین سیستم زندگی و مشخصات شخصی دوباره به عقب برگردد مجدداً همین راه را طی می‌کند. لااقل من این‌طور فکر می‌کنم. پس اگر رضا کاظمی هم با همین مشخصات و زیست و احساسات و شرایط زندگی‌اش دوباره به عقب برگردد مسلماً همان ادبیات و هنر را پی می‌گیرد ولی اگر در شرایطی دیگری قرار گیرد شاید اصلاً برود سراغ رشته‌های سخت‌تر مثل پزشکی یا اصلاً همان رشته مهندسی.

شما آثاری در حوزه ادبیات جنگ هم دارید. آیا تجربه حضور در جنگ را دارید؟

رضا کاظمی: حضور مستقیم خیر. درواقع من برای رفتن به جنگ از خانه فرار کردم! و تا پشت جبهه هم رفتم اما مرا برگرداندند، چون سنم سن موجهی نبود؛ در ضمن امضای رضایت پدر و مادرم را هم جعل کرده بودم. در ادبیات جنگ، یا بهتر بگویم: ادبیات ضد جنگ هم سعی کردم به تأثیرات جنگ، چه منفی چه مثبت، بر جامعه، مردم و بازماندگان آن بپردازم. درواقع شعرها و حتی برخی از داستان‌های من از زبان کسی که مستقیماً در جنگ حضور دارد سروده نشده‌اند. من وقتی در جنگ و درون جبهه شرکت و حضور نداشتم دلیلی نمی‌بینم به‌صورت تصنعی از وقایع درون آن بنویسم. آن چیزی که از عواقب جنگ و پشت‌صحنه جنگ تجربه و زیست کردم را نوشتم؛ یا از آثار مخرب ناشی از جنگ که از زبان جانبازان و خانواده‌هایشان روایت شده است؛ و این را هم بگویم که هیچ‌گاه از جنگ ایران و عراق با عنوان «دفاع مقدس» یاد نکرده و نمی‌کنم؛ و نیز اعتقادی به «ادبیات دفاع مقدس» هم ندارم. چهره جنگ بسیار پلید و زشت است که هیچ صفت خوبی به آن نمی‌چسبد.

شما در یکی از اشعارتان اشاره دارید به این موضوع که «کودک بودید جنگ شد، بزرگ شدید جنگ بود، هنوز هم جنگ است» و جایی دیگر اشاره می‌کنید به اینکه کسانی که باید اسلحه‌شان را بفروشند می‌فروشند. فکر می‌کنید روی آوردن به ادبیات و هنر برای بهبود اوضاع جهان و جلوگیری از جنگ مفید باشد؟

رضا کاظمی: نمی‌دانم می‌شود این را به‌عنوان جایگزین مطرح کرد یا خیر؛ ولی شعر، یعنی در اصل همان ادبیات و هنر، به‌نوعی تلطیف کننده جهان است و به جهان زیبایی می‌بخشد. در مقابل آن هم جنگ و پلیدی و سیاست‌های نابخردانه، چهره جهان را بسیار زشت کرده است. شعر و ادبیات می‌تواند چهره این پلیدی‌ها را کمی قابل‌تحمل‌تر کند، ولی مسلماً اینکه بتواند باعث ایجاد یک جهان ایده‌آل و بدون زشتی و جنگ و خونریزی باشد رؤیایی و دور از واقعیت به نظر می‌رسد. شعر و ادبیات و هنر در اینجا دقیقاً تلطیف کننده این اوضاع است. مثل دستمال سفیدی که با آن شیشه تیره و دودگرفته‌ای را پاک کنند؛ مسلماً تمام شیشه پاک نمی‌شود ولی آن‌قدر تمییز خواهد شد که از خلال آن بتوان زیبایی‌ها و مناظر بیرون از آن را دید؛ و این کم نیست؛ و یک مطلب دیگر این‌که: ادبیات قانون وضع نمی‌کند، فقط توصیف و تصویر می‌کند و گاهی نیز پیشنهاد می‌دهد. قانون باید و نباید و الزام اجرا دارد، ولی ادبیات طرح مسئله می‌کند و به توصیف زیبایی‌ها و زشتی‌ها می‌پردازد؛ و از میان این‌همه، روزنه‌ای برایمان باز می‌کند تا جهان را بهتر ببینیم.

به‌عنوان یکی از مخاطبان آثار شما، وقتی شعرهای شما را می‌خوانم وارد دنیای دیگری می‌شوم؛ گویی شاعر در این جهان سیر نمی‌کند و در جهانی دیگر و با معشوق خیالی در فضایی کاملاً سورئالیستی است. آیا خودتان را در دنیای دیگری تجسم کرده و آثارتان را خلق می‌کنید؟

رضا کاظمی: این تصور برای افراد دیگری هم پیش آمده و مسلماً باز هم پیش خواهد آمد. شاید دلیل آن هم برمبنای شعرهایی که از من می‌خوانند، نه تمام اشعار، باشد؛ اما این را هم ذکر کنم که در سال‌های اخیر، اکثراً مرا از اینستاگرام دنبال می‌کنند و چون آن فضا امکان ارائه شعرهای بلند را ندارد و معمولاً هم خوانده نمی‌شود شعرها و داستان‌ بسیار کوتاهم را می‌گذارم؛ که مسلماً معیار کامل و درستی برای قضاوت راجع به فعالیت ادبی و نوع نگاه من به زندگی و پیرامونم نیست. متأسفانه به دلیل شرایط زندگی مدرن و ریتم تند آن، بسیاری از مردم حوصله‌ی مطالعه‌ی آثار بلند که نیازمند تأمل و دقت و فراغت است را ندارند.

اما در شعر، ما بحث تخیل و رؤیا را داریم؛ یعنی شاعر خیال می‌کند یا در رؤیایش و با شعرش جهان زیباتری را تصور و طراحی و جایگزین می‌کند. در اینجا شعر می‌آید و به‌نوعی یک رنگین‌کمان یا سطلی از رنگ‌های شاد را روی این زمینه تیره و خاکستری می‌پاشد تا زندگی در این جهان پر از تیرگی و رنج و سختی کمی قابل‌تحمل‌تر شود.

 

شما به‌عنوان یک هنرمند هیچ واکنشی نسبت به مسائل روز ندارید. برخی معتقدند هنرمندان باید به‌عنوان عناصر پیشرو، به این مسائل واکنش نشان دهند. آیا شما با این موضوع موافقید؟

رضا کاظمی: خیر، این‌طور نیست. یا شما پیگیر آثار ادبی و واکنش‌های من نسبت به مسائل اجتماعی نبوده‌اید یا فقط به شنیده‌های مجازی اکتفا کرده‌اید. اتفاقاً حدود یک ماه پیش با خبرگزاری تارنا مصاحبه‌ای داشتم که چنین سؤالی از زاویه تعهد هنرمند مطرح شد. من ادبیات را سلاحی برای فعالیت سیاسی نمی‌دانم؛ چون وقتی مسائل سیاسی وارد شعر می‌شود یا شعر تبدیل به وسیله‌ای می‌شود برای مبارزه‌ سیاسی، آن دیگر «شعر» نیست، بلکه «شعار» است. به‌عنوان یک شاعر، شعر را صرفاً تخیل و تصویر و تصور مسائل انسانی اجتماعی می‌دانم که با آگاهی بخشیدن به مخاطب و آماده کردنش، در زمان خود می‌تواند منجر به واکنش‌های سیاسی اجتماعی نیز بشود. ولی بحث تعهد هم مطرح است که باز من در ادبیات و هنر به آن اعتقادی ندارم. منظور تعهدی است که شاعر یا هنرمند باید به مردم و جامعه‌اش داشته باشد. حال تعهد سیاسی یا اجتماعی یا …، ولی مسلماً هنرمند متأثر از مردم است و حتی به‌صورت ناخودآگاه آن تعهدی که در موردش صحبت می‌کنم را در آثارش منعکس می‌کند. ولی اینکه با پیش‌فرض «تعهد داشتن» اثرش را خلق کند دچار چهارچوب‌ها و قالب‌ها و بایدونبایدها می‌شود و رهایی و آزادی که لازمه‌ی اثر خلاقه است را از دست می‌دهد. قوانین دست و پاگیر هستند و برای هنرمند تعیین تکلیف می‌کنند؛ و هنرمند واقعی از قوانین و تکلیف‌ها، چه از جانب جامعه باشد چه دولت‌ها، می‌گریزد.

جواب دیگر سؤال شما این است که یک: مشخص است کسانی که چنین می‌گویند اشرافی بر آنچه در این بیست سال نوشته‌ام ندارند و قضاوتشان فقط بر مبنای اشعار عاشقانه‌‌ای است که در فضای مجازی از من خوانده‌اند، در صورتی که من چندین مجموعه شعر بلند دارم که در آن‌ها به مضامین اجتماعی و مسائل مختلف انسان و دردها و رنج‌هایش پرداخته‌ام. اشعاری که در آن‌ها، بدون تکلیف پذیرفتن از دیگران، تعهد و واکنش‌های اجتماعی به‌طور واضح به چشم می‌‌آید. دو: مگر قرار است همه شعرا نسبت به هر موضوعی واکنش داشته باشند. آیا نمی‌شود شاعری باشد که فقط از زیبایی‌ها و عشق و مهربانی که جای خالی‌اش در جهان امروز حس می‌شود بگوید. اساساً چرا باید به چنین شاعری به این دلیل خرده گرفت؟ مثل خرده‌ای که شاملو به سهراب سپهری گرفت (البته این مثَل قیاس نیست) که جایی گفته بود (نقل به مضمون) من نمی‌فهمم چطور می‌شود وقتی دارند سرچشمه کبوتری را سر می‌برند و رود آغشته به خون است چطور‌ کسی می‌تواند در پایین رود بنشیند و بگوید آب را گل‌آلود نکنید. برای من هرکدام از این‌ها جایگاه خاص خودشان را دارند. اگر قرار باشد همه به یک سمت در حرکت باشند و یک نوع واکنش ادبی داشته باشند و در یک فضا و سبک و سیاق، پس آن‌وقت آن چندصدایی بودن شعر و ادبیات چه مفهومی دارد؟ من هم شاعری هستم که سیاق شعر گفتنش در فضایی است که مطابق حس‌ها و نگاه و زیستش است. در ضمن خودش تعیین می‌کند چه و چگونه بنویسد و با چه مضامینی. نه سفارش و تعهد و دستوری می‌پذیرد نه زیر بار خواسته‌‌های بجا و نابجای دیگران می‌رود.

اتفاقاً در راستای همین فرمایش شما، خیلی از دوستان در داخل ایران به شما لقب «شاعر بوسه» را داده‌اند. چون بیش از هر شاعر دیگری در این زمانه، از بوسه و احساس و عشق صحبت می‌کنید. آیا خودتان این عنوان را می‌پسندید؟

رضا کاظمی: من تا به حال این عنوان را نشنیده‌ام و حالا از شما می‌شنوم. چه عرض کنم، این عنوان زیاد برایم جالب نیست ولی خوب شاید دلیلش شعرهایی باشد که در آن‌ها از کلمه بوسه استفاده شده، البته وقتی اشرافی بر تمام آثار منتشر شده یک شاعر نداشته باشیم و مطالعه‌مان محدود به فضاهای مجازی باشد این برچسب‌ها را هم استفاده می‌کنیم! از طرفی با عنوان گذاری بر آثار و شاعران چندان موافق نیستم.

اما مجموعه آخر شما هم اصلاً اسمش «مرا ببوس است»!

رضا کاظمی: بله ولی این دلیل موجهی برای این عنوان‌گذاری نیست. در ضمن این‌که این تازه‌ترین کتابم نیست، ترجمه‌ی انگلیسی این کتاب در سال ۲۰۱۳ در امریکا و فارسی این مجموعه سال ۹۷ توسط نشر روناک در هلند منتشر شد و انتشار ترجمه‌ی فرانسه‌ی آن را می‌توان مجموعه‌ی آخر نامید؛ و عنوان کتاب این است: «مرا ببوس، بگذار جهان شعر تازه‌ای بخواند» چطور بگویم! اولاً که الآن اصلاً بحث عنوان مطرح نیست ولی خود بوسه نشان‌دهنده و استعاره‌ای از عشق است و به هر حال کسی که دارد اثر عاشقانه می‌نویسد مسلماً در تعدادی از اشعارش از واژه و مفهوم بوسه استفاده می‌کند؛ و بسامد کلمه‌ی بوسه در شعرهایش بیشتر خواهد بود. به همین دلیل فکر می‌کنم بین این‌همه کتاب شعر که از من منتشر شده ده پانزده بار از این واژه استفاده شده باشد.

شما در سال ۲۰۱۶ از ایران مهاجرت کردید. آیا تجربه مهاجرت بر فعالیت‌های شما هم تأثیر گذاشت؟

رضا کاظمی: ابتدا دو نکته را روشن کنم: اول این‌که من خودم را به‌عنوان یک مهاجر تمام و کمال نمی‌دانم که بخواهد برود و هیچ‌وقت برنگردد. به‌نوعی من برای مدتی اینجا هستم و بعد به سرزمین مادری‌ام بر خواهم گشت. دوم این‌که فقط جسمم اینجاست؛ ولی همه ذهن و روح و وجودم در ایران است. روی این حساب می‌گویم شاید من معیار خوبی برای بررسی و پاسخ به سؤال شما نباشم. به خاطر اینکه اصلاً به فضای اینجا نزدیک نیستم.

اما راجع به تأثیر مهاجرت روی هنر و ادبیات من، باید بگویم روی فعالیت هنری من چندان تأثیری نگذاشته چراکه از همان ابتدا توانستم کار کنم و خلق اثر داشته باشم؛ ولی روی فعالیت ادبی‌ام تأثیر بسزایی داشت. در این سال‌ها که از ایران خارج شدم، به نسبت سال‌های قبل از آن، بسیار کم‌کار شده‌ام. قبل از خروج از ایران، حدود پانزده کتاب شعر و داستان فقط به زبان فارسی منتشر کرده بودم و شاید هم بیشتر… اما در این چهار سال به‌شدت کم‌کار بودم. یک دلیلش این است که فضای زیست من تغییر کرده، فضای آشنایی که مملو از حس‌های شاعرانه بود و تجربه‌های زیستی که منجر به نوشتن شعر و داستان می‌شد دیگر نیست. متأسفانه با فضای اینجا نمی‌توانم ارتباط برقرار کنم. همان‌طور که گفتم آن متریال‌هایی که داشتم و باعث خلق اثر بوده دیگر در دسترسم نیست؛ فضاهای آشنا، آدم‌های آشنا، رنگ و بوی آشنا دیگر وجود ندارد و همه این‌ها باعث شده که به‌شدت احساس خلأ ادبی و ذهنی داشته باشم. بله مهاجرت به‌شدت تأثیر منفی بر روی من گذاشته است.

اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم در طول این چهار سال در کل سه یا چهار داستان کوتاه نوشتم و در این مدت تنها ده شعر که قابلیت انتشار و به اشتراک گذاشتن داشته باشد. ولی قبل از آن بسیار پرکارتر بودم. احتمالاً با توجه به این مقدار فعالیت ادبی خلاقه، شاید بتوانید حس و حال مرا متوجه شوید؛ شاید هم نه!

فعالیت‌های دیگری مانند کاریکاتور و خوشنویسی جایگزین داستان و شعر شد؟

رضا کاظمی: خیر. همان‌طور که گفتم هنر و ادبیات از دوره دبیرستان با من بوده است. خوشنویسی و نقاشی هم جدای از آن‌ها نبوده است. اینجا فعالیت هنری‌ام آموزش خوشنویسی و هنر کاشی‌کاری سنتی و فروش تابلوهایم است. در ایران چهار نمایشگاه از سال‌های ۱۳۸۱ داشتم و اینجا هم تا به حال سه نمایشگاه برگزار کرده‌ام. هنر و ادبیات برای من از ابتدا به‌صورت موازی در جریان بوده است.

شما سردبیر ماهنامه «عصر جمعه» هم هستید که از نشریات ادبی جدی خارج از ایران است. شما این را به‌عنوان کار جدی در حوزه ادبیات محسوب نمی‌کنید؟

رضا کاظمی: فکر نمی‌کنم جایی گفته باشم درآوردن مجله برایم کاری جدی و حرفه‌ای نیست. اتفاقاً یکی از دل‌مشغولی‌ها و دلگرمی‌هایم در اینجا همین مجله است. تا این لحظه که با شما گفت‌وگو می‌کنم شماره هفدهم آن را منتشر کرده‌ایم؛ و نزدیک به دو سال از انتشار این ماهنامه ادبی هنری می‌گذرد. البته متأسفانه در اینجا استقبال چندانی از آن نشده است! در صورتی که من بنیان این مجله را همین‌جا گذاشتم و در اصل می‌خواستم مخاطبش ایرانیان خارج از کشور باشند، ولی باز هم متأسفانه توجه چندانی به آن نشده است.

چه دلایلی از نظر شما بر این عدم استقبال اثرگذار است؟

رضا کاظمی: دلایل زیادی می‌تواند داشته باشد. شاید یکی از دلایلش این باشد که فضای مجازی به مخاطب این فرصت را نمی‌دهد تا مجله را خریداری کند و ترجیح می‌دهد که به‌صورت رایگان در اینترنت مطالب موردنیاز خود را پیگیری کنند. در صورتی که بیش از ۸۵ درصد مطالب ما برای بار اول منتشر می‌شوند. مطالب و داستان‌هایی داریم که تا به حال جایی چاپ نشده‌اند، چه از نویسنده‌های مطرح و چه از جوان‌ترهای مستعد؛ و دیگر این‌که خواندن نشریه کاغذی فراغت می‌خواهد و وقت که در عصر جدید و با ریتم تند زندگی‌ها و دغدغه‌های مختلف جور درنمی‌آید؛ هرچند من بر این اعتقاد نیستم! و دیگر…، نمی‌دانم والا، شاید هم قیمتش برای آن‌ها مسئله است! البته برای خودم نامفهوم است که ده دلار در ماه برای یک مجله جدی زیاد باشد!

در گذشته زنده‌یاد «منصور کوشان» هم در گفت‌وگو یا درد دل با یکی از دوستانش در مورد مجله‌ای که در سوئد چاپ می‌کرد از همین برخورد ایرانی‌های خارج از کشور با بحث فرهنگ و هنر و … و اینکه در همه این موارد (فرهنگ و هنر و تاریخ و…) ما بسیار مردم پر ادعایی هستیم ولی پای عمل که می‌رسد انگارنه‌انگار!

به هر صورت، برای من بسیار جای تأسف دارد و از طرفی هم به‌سختی اما به شوق دارم این کار را می‌کنم؛ و تا الآن هم تمام هزینه‌های مجله را از سرمایه شخصی پرداخت کرده‌ام. هیچ اسپانسری تا به حال نداشته و ندارم، هیچ تبلیغاتی نمی‌گیرم و به‌سختی دارم کار می‌کنم ولی چون این کار علاقه‌مندی و عشق من است دلم نمی‌آید رهایش کنم.

«عباس صفاری» یک‌بار به من می‌گفت: مطمئنم که اگر عشق نبود این کار به شماره پنجم هم نمی‌رسید. گفتم: بله واقعاً همین‌طور است. من الآن تا شماره ۱۷ رساندم، اما نمی‌توانم رهایش کنم چون به آن علاقه دارم. شاید یک دلیلش هم این باشد که از نسلی هستم که با نشریات کاغذی بزرگ شده و به این دست نشریات تعلق‌خاطر دارد.

مستندی هم تحت عنوان «هنوز بوی عاشقی می‌دهم» از شما ساخته شده است. آیا در جایی منتشر شده و در دسترس است؟

رضا کاظمی: بله یک فیلم مستند بود که حدود سال ۱۳۸۹ ساخته شد. از زندگی خصوصی تا فعالیت‌های ادبی تا گفت‌وگو و نظر راجع به مسائل مختلف ادبی و غیره در آن مطرح شد. فکر کنم ساخت آن یک ماه و نیم طول کشید. عوامل تولید فیلم یک روز در میان به خانه ما آمدند و فیلم‌ها و مصاحبه‌هایش را گرفتند و سکانس‌های بیرونی را هم به همچنین. متأسفانه آقای ابراهیم سعیدی نژاد، کارگردان فیلم، مدام با ‌عنوان اینکه می‌خواهم کار را تدوین کنم و به جشنواره مستند بفرستم آن را به تعویق انداخت و هنوز هم نسخه‌ای به خود من نرسیده است؛ حتی تا به حال خودم فیلم را به‌صورت کامل ندیده‌ام.

برخی از دوستان تازه‌کار اهل‌قلم فکر می‌کنند که باید یک مدت‌زمان برای خودشان مشخص کنند مثلاً هرسال، هر دو یا سه سال یک‌بار، حتماً کار جدیدی ارائه دهند. شخصاً گمان می‌کنم تا زمانی که حرف جدیدی برای گفتن ندارم قلمی هم نمی‌زنم. شما دراین‌باره چطور فکر می‌کنید؟ به نظر شما نیاز است که ما هرروز تمرین کنیم؟

رضا کاظمی: آن بحث مدت‌زمانی که مطرح کردید اصلاً برای ما نیست و با نوع نویسندگی‌مان هم هم‌خوانی ندارد. این نوع نوشتن و با خود یا ناشر قرارداد بستن بیشتر در غرب وجود دارد. به‌طور مثال نویسنده‌های مطرحی چون مارکز و غیره که از خواندن خاطرات یا گفت‌وگوهایشان متوجه می‌شوید که یک برنامه روزانه مشخص برای خودشان داشتند. مثلاً هرروز از این ساعت تا این ساعت چند صفحه بنویسم و باید سال آینده این زمان رمانم تمام و تحویل ناشر شود.

ولی من نمی‌توانم این روش را درک کنم که در یک بازه زمانی مشخص باید یک کار خلاقه انجام شود. مثلاً یکی از ناشران حدود سه، چهار سال پیش با من تماس گرفت و گفت آقای کاظمی تا فلان تاریخ یک کتاب به ما برسان. کتاب‌های من در ایران توسط نشر نیماژ و مهر نوروز منتشر می‌شوند؛ بنابراین من هم گفتم کتابی ندارم. فکر کنم این داستان برای اواخر پاییز آن سال بود. گفت کتاب‌هایت را برای نمایشگاه می‌خواهم. حالا اگر شد برای فروردین برسان، چند شعر دیگر هم بنویس که یک مجموعه کامل شود! حالا کسی این حرف را می‌زد که خودش یک چهره ادبی است و بعد ناشر شده است. من هم در جواب به او گفتم: مگر شعر و داستان نوشتن یک کار تولیدی است؟ یعنی مگر من نشستم که حروف را بریزم روی کاغذ و بعد از آن‌طرف شعر و داستان بیرون بیاورم؟

این‌ها چیزهایی است که مختص خود شاعر یا نویسنده است. به قول شما، باید حرف تازه‌ای داشته باشد یا موضوعی باعث واکنش و برون‌ریزی خلاقه شود تا بتوان نوشت. مثلاً نوشتن رمان آخر یکی از دوستان قدیم من که از نویسنده‌های خوب و مطرح ایران است و الآن هم دبیر داستان مجله عصر جمعه، حدود دو سال و خرده‌ای طول کشید. یک‌بار از ایشان پرسیدم: «رمانت چطور پیش می‌رود؟ کی تمام می‌شود؟» جواب داد: «خوب جلو نمی‌رود، بماند که ناشر هم مدام به من فشار می‌آورد ولی من نمی‌توانم به خودم تکلیف کنم که کتاب را دقیقاً تا فلان موقع تمام کنم. رسیدگی به پدر بیمارم، رسیدگی به دخترم، وضع اقتصادی‌ام و خیلی فشارهای دیگر نمی‌گذارد». حالا او یک نویسنده حرفه‌ای است ولی در مقابل، نویسنده‌های جوان هستند که بحثشان کاملاً جداست.

منظور این است که این موضوع ارتباط مستقیم دارد با شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، روانی و دغدغه‌های بسیار دیگر جامعه ما؛ بنابراین بحث موردنظر ربطی به فضا و فرهنگ نویسندگان مملکت ما ندارد؛ بیشتر مربوط به دغدغه‌های‌ مختلفمان است. ولی این مسائل در اغلب کشورهای غربی نیست. مثلاً نویسنده‌ای با انتشار یکی دو کتاب و بردن جایزه‌ای یک‌دفعه به شرایطی می‌رسد که هیچ دغدغه مالی نداشته باشد، البته این در مورد همه نویسندگان غربی هم صدق نمی‌کند؛ خلط مبحث نشود. به هر حال نویسنده‌ای که اقتصاد و سیاست کشورش ثبات دارد و روبه‌راه است خیلی راحت می‌تواند برای نوشتن هم چنان برنامه‌ریزی‌هایی که گفتید بکند. در کل از مطلبی که بیان کردید و ادعای جوان‌هایی که گفتید متعجب شدم!

درباره کتاب آخرتان بگویید. مرا ببوس! بگذار جهان شعر تازه‌ای بخواند!

رضا کاظمی: این کتاب در سال ۲۰۱۳ به زبان انگلیسی در امریکا توسط انتشارات authorHOUSE که زیرمجموعه‌ی نشر پنگوئن است با ترجمه «کتایون شیبانی» و طرح‌های «توکا نیستانی» منتشر شد. به این دلیل خارج از ایران منتشر شد که متأسفانه به خاطر طرح‌های توکا نیستانی نمی‌توانستم آن را در ایران منتشر کنم. حدود دو سال پیش، فارسی آن توسط «نشر روناک» در هلند چاپ شد؛ و ترجمه فرانسه آن هم امسال توسط آقای «فرانسوا گوژا» با همراهی و همکاری خانم «لیلا منتظری» تدوین و حدود یک ماه است که توسط نشر Publication pomegranate در مونترال منتشر شده است. ترجمه کردی و ارمنی آن هم در دست انجام است.

این ترجمه‌ها به‌صورت خودجوش از طرف دیگران اتفاق افتاده است؟ یعنی خود افراد پیشنهاد آن را دادند؟

رضا کاظمی: بله دقیقاً. در سال ۲۰۱۳ یکی از علاقه‌مندان شعرهایم، اجازه ترجمه کتاب به زبان انگلیسی را گرفت و من هم استقبال کردم. فارسی مجموعه هم که در اختیار من بود و قرار بود چاپش کنم دو سال قبل منتشر شد. اجازه ترجمه فرانسه آن را هم خانم «لیلا منتظری» و «فرانسوا گوژا» از من گرفتند و انجام شد. دوستان ارمنی و کردزبان هم خودشان پیشنهاد دادند. من هم مسلماً دوست دارم مردم کشورهای دیگر با فرهنگ‌های متفاوت، با ادبیات و فرهنگ ما ارتباط برقرار کنند.

من هم به شما تبریک می‌گویم که به خواسته‌تان رسیدید. امیدوارم موفق باشید و زودتر بتوانید به ایران بازگردید.

رضا کاظمی: حتماً. من هم منتظر این اتفاق هستم ولی متأسفانه این اوضاع بیماری کرونا همه را زمین‌گیر و گرفتار کرده و فعلاً امکان برگشتن ندارم. امیدوارم هرچه زودتر واکسن این بیماری ساخته و در اختیار همه مردم به‌خصوص مردم خودمان قرار بگیرد.

آقای رضا کاظمی عزیز از شما سپاسگزاریم.

ارسال نظرات