غزاله میراخوری: من با یک شرایط مادرزادی متفاوت متولد شدم که تقریباً از هر سی تا چهل هزار نوزاد یک نفر با این شرایط به دنیا میآید. دست راستم کامل رشد نکرده و از آرنج به پایین را ندارم. این تفاوت هیچ ریشه ژنتیکی ندارد و دلیل آن نرسیدن خون به یک سری از بافتها است.
آیا این مشکل در دوران تحصیلِ ابتدایی و دبیرستان و دانشگاه برای شما مشکلاتی، بهخصوص از دید اجتماعی به وجود آورد؟
غزاله میراخوری: این مسئله همیشه همراه من بوده و بخشی از مشکلات من را تشکیل میداده. بهخصوص در دوران ابتدایی. کودک در آن سن وارد محیط میشود اما چون تواناییهای برقراری روابط اجتماعی کودک هنوز خیلی رشد نکرده هر مشکلی میتواند شرائط را سختتر کند. من هم بیشترین مشکل را در دوران ابتدایی داشتم. بچهها به دیدن تفاوتها (معلولیت) عادت ندارند.
بزرگترین مشکل چه بود؟
غزاله میراخوری: بزرگترین مسئله من این بود که بچههای هم سن و سالم با من دوست نمیشدند. حتی از بچهها کتک میخوردم. حس خشونت علیه من وجود داشت. بچهها با من سر یک میز نمینشستند. اینطور نیست که بگویم همیشه همین بوده، ولی من چیزهایی جالبی از آن دوران به خاطر ندارم. حتی در دوران راهنمایی آدمها راضی نبودند با من سر یک میز بنشینند.
این آزار و اذیتها در دوران راهنمایی و دبیرستان از طرف بچهها و همکلاسیهایم خیلی کمتر شد. ولی همچنان مشکلاتی وجود داشت، مثلاً در زنگ ورزش در کارهای فیزیکی بین من و بقیه تفاوت گذاشته میشد که البته خیلی وقتها تفاوت مثبتی هم نبود. به من اجازه نمیدادند خیلی از فعالیتهای ورزشی را انجام دهم و مرا کنار میگذاشتند بدون اینکه حتی بررسی کنند آیا از پس آن برمیآیم یا نه! این تأثیر خیلی بدی روی من گذاشت. در دوران دانشگاه حجم این مسائل خیلی کمتر شده بود. به خاطر اینکه هم خودم مهارت اجتماعیام بیشتر شده بود و هم اطرافیانم عاقلتر بودند.
غزاله میراخوری تقریباً ۲۷ سال پیش در گرمسار، یکی از شهرهای نهچندان بزرگ ایران با تفاوت اندام به دنیا آمد. او کمتر از دو سال پیش به کانادا، مونترال آمد. الآن در دانشگاه پلیتکنیک مونترال در حال گذراندن دوره دکتری در رشته مهندسی شیمی هستید. نداشتن یک دست از بدو تولد سبب شده، با وجود جوانی راهی پرفراز و نشیب را طی کند. او در کنار دوره دکتری در دانشگاه پلی تکنیک در حال گذراندن دوره آموزش مربیگری یوگا است. |
معمولا افراد به راحتی درباره معلویتهای خود حرف نمیزنند، چطور است که شما راحت صحبت میکنید؟
غزاله میراخوری: من اینطور نبودم. مدام در تلاش بودم مشکلم را پنهان کنم جوری که توی چشم نباشد. سعی میکردم دیگران دراین مورد با من صحبت نکنند. با مشکلم ناراحت بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم دست مصنوعی داشتم و تا سن بیست و دو سالگی با این مشکل کنار نیامده بودم.
چطور نگاهتان به این تفاوتی که با دیگران دارید تغییر کرد؟
غزاله میراخوری: دوران لیسانسم که تمام شد بهصورت کاملاً اتفاقی در اینستاگرام پیجی را پیدا کردم در ارتباط با مادری که دخترش مشکلی دقیقاً مثل مشکل من داشت. این مادر یک صفحهی انستاگرامی بنا کرده بود و مدام از دخترش عکس میگذاشت و همزمان از دیگرانی که در شرایط مشابه بودند دعوت میکرد تا آنها هم عکسهایشان را شِییر کنند. من آنجا تازه متوجه شدم که در خارج از ایران برخورد آدمها نسبت به این قضیه بازتر است و دخترهایی که مثل من هستند مشکلشان را پنهان نمیکنند. من این سبکِ زندگی آنها را خیلی دوست داشتم. راحت و آزاد باشم و چیزی را از کسی پنهان نکنم و هر فعالیتی که دوست دارم بتوانم انجام بدم. دیدن همین تصاویر در دنیای مجازی کمکم این انرژی و انگیزه را در من ایجاد کرد که پس من هم میتوانم در ایران این کار را انجام دهم.
آن روزی که تصمیم گرفتم دیگر از دست مصنوعی استفاده نکنم روز خاصی در زندگی من شد. نمیدانستم وقتی از خانه بیرون میزنم چه اتفاقی قرار است بیفتد و اینکه الآن اطرافیان چگونه به من نگاه میکنند. ولی حقیقتی که با آن روبهرو شدم خیلی بهتر از آن چیزی بود که توقع داشتم. یعنی آن روز، روز متفاوتی نبود، همهچیز خیلی عادی بود، حتی برخورد عوام در خیابان خیلی بهتر بود و من متوجه شدم که میشود بدون پنهانکاری و دست مصنوعی هم زندگی کرد. اینطور شد که با مشکلم واقعاً کنار آمدم.
چند وقت است که وارد کانادا شدید؟
غزاله میراخوری: کمتر از دو سال، حدود یک سال و نیم.
رشته تحصیلی شما چیست؟
غزاله میراخوری: من دکتری مهندسی شیمی را در دانشگاه پلیتکنیک مونترال میخوانم.
آیا به خاطر تفاوتتان در دانشگاه مونترال با برخوردهای تبعیضآمیز روبرو شدید؟
غزاله میراخوری: نه به آن صورت. یکی دو تا برخورد تبعیضآمیز وجود داشت که واقعاً قابلچشمپوشی است و همیشه وجود دارد. خیلی کم پیش میآید جایی از همه نظر عالی و بینقص باشد. ولی در کل به چیز خاصی برخورد نکردم. کارهایی که استاد و سوپروایزرم به من محول کردند خیلی اوقات کار فیزیکی بوده و هیچ موقع اشارهای به مشکل من نکردند بنا را بر این میگذاشتند که من قبل از این هم کار مشابه انجام دادهام و خودم میتوانم تصمیم بگیرم از پس آن برمیآیم یا خیر. برای انجام پروژه هم هیچ محدودیتی نداشتم با اینکه کارم در این پروژه از نظر فیزیکی کار سنگینی است.
واقعا در اینجا هیچ برخورد تبعیضآمیز نداشتید؟
غزاله میراخوری: خب یکبار این نگاه تبعیضآمیز را تجربه کردم. در یک مورد مشخص گفته شد بهتر است کار دیگری انجام بدهی به خاطر اینکه هم دختر هستی و هم معذوریت داری. ولی این فقط یکبار اتفاق افتاد و در بقیه موارد برخوردها بسیار خوب بوده و هیچ برخورد تبعیضآمیزی بین من با آدمهای دیگر وجود نداشته است.
اگر اشتباه نکنم آن یک برخورد هم توسط یک شخص یا همکلاسی ایرانی بوده است؟
بله نمیدانم اینجا باید به این موضوع اشاره کنم یا خیر، ولی متأسفانه او یک ایرانی بود و من واقعاً تعجب کردم که سالها در اینجا بوده و قاعدتاً باید تحتتأثیر جامعه برخورد در چنین مواردی را یادگرفته باشد ولی ظاهرا هنوز یاد نگرفته بود.
آیا تفاوتی میان برخوردها در محیط دانشگاهی ایران و کانادا میبینید؟
غزاله میراخوری: اینجا هم مواردی هست که نسبت به ایران خیلی بهتر است و هم مواردی وجود دارد که بهتر است به این شکل نباشد. حالا با جزئیات برایتان توضیح میدهم.
خب در ایران اصلاً این مسئله در نظر گرفته نمیشود که فردی دچار معلولیت یا تفاوت اندام است و هیچ کجا این را از تو نمیپرسند که بخواهند در نظر بگیرند. مثلاً زمانی که من در دانشگاه تهران درس میخواندم اگر اشتباه نکنم خوابگاه دانشجوهای کارشناسی در امیرآباد شمالی و خیلی بالاتر از کوی دانشگاه بود و رفت و آمد سختتر بود. ولی در قوانین دانشگاه تهران آمده بود که اگر شما تفاوت اندام یا معلولیت دارید میتوانید برای زندگی به کوی دانشگاه بیایید، فارغ از اینکه شما دانشجوی ارشد نیستید، چون کوی دانشگاه برای دانشجویان ارشد و دکتری بود. ولی هیچوقت به من اجازهی این کار را ندادند. یا هیچوقت به من اتاقی ندادند که طبقه اول باشد؛ یعنی تمام این مسائل بهصورت رندم و اتفاقی پیش میرفت و هیچوقت بهطور واقعی در نظر گرفته نمیشد.
در مقایسه با اینجا، در خوابگاه پلیتکنیک تعداد محدودی از اتاقها وجود دارد که مخصوص آدمهایی است که تفاوت فیزیکی یا معلولیت دارند. من برای گرفتن آن اتاقها تقاضا دادم ولی به من نداند و گفتند این اتاقها برای آدمهایی است که مشکل حرکتی دارند یعنی روی ویلچر هستند و تو شامل آن دسته نیستی. البته این عادلانه نیست چون خوابگاه یک سری شرایط دارد و برای من خیلی سخت بود که در آن طبقهای که به من دادند زندگی کنم و اصلاً این را در نظر نمیگرفتند که شما ممکن است از لحاظ دیگر به مشکل بخوری. به نظرم باید در این قواعد بازنگری کنند.
مورد دیگری که من در اینجا میبینم این است که اول هر ترم تحصیلی به ما یک ایمیل میزنند که شما اگر معلولیتی دارید یا اگر نیاز به کمک یا زمان اضافی دارید الآن باید مشخص کنید. این سؤال را هر ترم از من که در فایلم مشخص کردم معلولیت دارم میپرسند. ولی در ایران اینجور نبود؛ یعنی ما میرفتیم امتحان میدادیم مخصوصاً اینکه من چپدست هم هستم، حالا اینکه معلولیت دارم به کنار حتی صندلی مخصوص چپدستها پیدا نمیشد. درکل محدودیت در ایران خیلی زیاد است و هیچ اهمیتی به این مسائل نمیدادند. به برداشت من اینجا توجه بیشتری دارند.
گفتید در ایران به یک سری مسائل حقوقی روبرو بودید که در آنجا هم با تبعیض روبهرو شدید. ماجرا دقیقا چه بود؟
غزاله میراخوری: زمانی که در ایران نیاز به گرفتن مدرک عدم سوءپیشینه است یا هرزمانی که به ثبت اثرانگشت نیاز باشد باید به پلیس+۱۰ مراجعه کرد. پنج سال قبل، زمانی که میخواستم برای کارورزی به پالایشگاه تهران بروم و نیاز به مدرک عدم سوءپیشینه داشتم، وقتی به پلیس+۱۰ رفتم به من گفتند که چون شما هر ده انگشت را ندارید ما نمیتوانیم اینجا این کار را انجام دهیم. شما حتماً باید به دادسرا یا دادگاه بروید. در آنجا یمک مقام رسمی به من یک نامه داد و من به پلیس تهرانِ بزرگ مراجعه کردم. خیلی دور بود و مراحلی بسیار سختتری را گذراندم.
زمانی که برای آمدن به کانادا نیاز به تهیه عدم سوءپیشینه داشتم دوباره متوجه شدم که این قانون تغییر نکرده و باید همان مسیر دشوار را طی میکردم. منظورم این است باید شرایط برای کسی که دچار چنین تفاوتهایی است کمی آسانتر باشد در صورتی که اینطور نبود.
فکر میکنید دلیل آن چیست؟
غزاله میراخوری: به نظرم دلیل این است که در آنجا قوانین بازنگری نمیشوند. نمونههای زیادی از موارد دیگر هم چنین تبعیضاتی برای من پیش آمد. ولی این خیلی برای من عجیب بود که برای انجام یک کار اداری باید مسیر پیچیدهتری بروم.
روی صفحه فیسبوکتان عکسهای محیرالعقولی از حرکات یوگا که انجام دادهاید دیدم. یادم افتاد گفته بودید که در مدرسه به خاطر معلولیتتان به شما اجازه نمیدادند والیبال بازی کنید. الآن آن دوره را چطور میبینید و چه خاطرهای از آن دارید؟
غزاله میراخوری: این هم به دوران راهنمایی من برمیگردد، بله برای کسی که با یک دست باید بازی کند قاعدتاً والیبال بهترین گزینه نیست و ممکن است بازی بقیه افراد را از دید آنها خراب کند. در مدرسه ما اینطور بود که از آدمها میپرسیدند دوست دارند والیبال بازی کنند یا بدمینتون، در کل همین دو گزینه وجود داشت. در طول سه سال دوره راهنمایی هیچوقت از من این سؤال را نپرسیدند و همیشه به من میگفتند باید بدمینتون بازی کنی چون نمیتوانی والیبال بازی کنی.
شاید این برای شما ساده به نظر برسد ولی من هیچوقت آن را فراموش نمیکنم؛ یعنی ریز این صحبتها و آن صحنهها از خاطرم پاک نمیشود. همیشه دوست داشتم امتحان کنم ولی آن ماجرا سبب شد دیگر حتی به توپ والیبال دست نزدم.
الآن بهطورجدی به یوگا مشغول هستید. چه شد که سراغ یوگا رفتید؟
غزاله میراخوری: همان زمانی که دیگر خیلی خوب با خودم کنار آمده بودم یک سری اتفاقات شخصی در زندگیام پیش آمد. دچار افسردگی شده بودم که ربطی هم به ظاهرم نداشت و خیلی شخصیتر بود. من وقتیکه به مدرسه میرفتم بهطورجدی شنا میکردم. البته در هیچ مسابقهای شرکت نکردم چون یک سری محدودیتها برای خانمها در مسابقات شنای بینالمللی وجود داشت، ازاینرو هیچوقت این انگیزه را نداشتم که شناگر حرفهای شوم. امیدی نداشتم بتوانم به مراحل بعدی راه پیدا کنم. شما اگر یک مشکل یا تفاوت جسمی داشته باشی احتمالاً راحتتر است که به تیم ملی و رده بینالمللی برسی ولی من هیچ موقع شنا را ادامه ندادم.
به هر حال من دو سه سال پیش وقتی از نظر روحی به هم ریختم تصمیم گرفتم دوباره به دنیای ورزش برگردم. در یک کلاس پیلاتس درجایی نزدیک به منزلم ثبتنام کردم و برای جلسه اول رفتم. کلاس خیلی خلوت بود، خیلی کلاسِ معمولیای بود. هیچ حرکت خارقالعادهای انجام نمیدادند. من هم خیلی خوشحال بودم.
جلسه دوم که رفتم معلمم من را کنار کشید و گفت ببخشید من نمیتوانم شما را در کلاس بپذیرم، بهتر است وسایلت رو جمع کنی و بروی چون برای من مسئولیت دارد اگر برای تو اتفاقی در کلاس بیفتد. این برخورد برای من خیلی عجیب بود که مثلاً چه اتفاقی ممکن است برای من در کلاس شما بیفتد؟! ژیمناستیک که نیست این کلاس پیلاتس است، خیلی آرام است و من هم که بچه نیستم.
به نظر میآید آن مربی نتوانست شما را از متوقف کند. درست است؟
غزاله میراخوری: کاملا. همان موقع آمدم و در لابی آن باشگاه نشستم و شروع به جستجو کردم. همین حرکاتی را که شما الآن میگویید خیلی حرکات سختی است را در پیجی در اینستاگرام دیده بودم. آن را پیدا کردم. میخواستم ببینم این کلاس کجاست که ثبت نام کنم و خفنترین حرکتها را یاد بگیرم. احساس میکردم میتوانم آن کار را انجام بدهم.
یکجور احساس میکردم که باید به خودم و آن معلم ثابت کنم که اینطور نیست که تو بهراحتی به من بگویی از کلاس برو بیرون چون فرق داری و اصلاً چرا باید این کار را با من بکند. آن خانم خیلی سلیقهای تصمیم گرفت که من را از کلاس کنار بگذارد.
خلاصه من آن باشگاه را پیدا کردم. با ترسولرز به آنجا رفتم، چون فکر کردم الآن او هم میگوید تو نمیتوانی و … اصلاً دچار یک احساس شکست مضاعف شده بودم.
به آنجا رفتم و با یک آدم جالب روبهرو شدم. اتفاقا مربیاش شرایط ویژهای داشت. او وقتی من را دید، کمی فکر کرد و بعد گفت من با تو کار میکنم. اصلاً تو پروژه و چالش جدید من هستی و خیلی هیجانزده شده بود از اینکه قرار است با من کار کند، چون بدن من با بقیه آدمها فرق داشت.
به هر حال من از آنجا یوگا را شروع کردم، با یک مربی خیلی خوب در شرایط عالی. تصادف جالب اینکه محل کلاس خیلی نزدیک به محل کارم بود و از این جهت میتوانستم به راحتی رفتوآمد کنم. برای مدت یک سال تقریباً هفتهای سه یا چهار روز میرفتم و بهصورت جدی ورزش میکردم. بعدش هم که قرار شد کانادا بیایم و یکی از عزیزترین چیزهایی که در ایران ترک کردم و هنوز هم وقتی در موردش صحبت میکنم احساساتی میشوم، همان کلاس یوگا بود. آن کلاس در زندگی من تأثیرات خوبی گذاشت.
شما اینجا هم یوگا را دنبال کردید…
غزاله میراخوری: بله. در ایران لیست کلاسهای یوگا که سبکهای مورد علاقه مرا دارند در آورده بودم. روز دومی که به مونترال رسیدم قبل از اینکه بروم و در پلیتکنیک ثبتنام کنم، شروع کردم به جستجوی آنها. پیدا کردن کلاس یوگا هم داستانهای خودش را داشت. ولی خلاصه اینجا هم تا قبل از پاندمیک پیگیری یوگا را بهصورت جدی آغاز کردم.
در یوگا چه برنامهای دارید؟
غزاله میراخوری: من از ایران دلم میخواست مربی یوگا شوم. استادم طوری بود که خیلی از شاگردهایش به مربی شدن گرایش پیدا میکردند. وقتی وارد اینجا شدم مثل هر آدم دیگری که مهاجرت میکند تنها و گم بودم. اولین راهکارم این بود که بروم و کلاس یوگا پیدا کنم.
البته یوگا در اینجا خیلی گران است و جزو ورزشهای گران محسوب میشود. من شروع کردم به گشتن دنبال راهی برای کاستن هزینه کلاس. بعد متوجه شدم که در اینجا مؤسسات یوگا یک سری برنامههایی دارند که شما میتوانید کارهای جنرال انجام دهید و در ازای آن کار به طور رایگان از کلاسها استفاده کنید. من هم شاید ۱۰ مرکز یوگا را گشتم و بالاخره جایی را پیدا کردم که واقعاً خوب است و کارشان کاملا حرفهای است.
شروع کردم و به مدت سه هفته بهصورت جنرال با آنجا کار کردم و میتوانستم از کلاسهایشان استفاده کنم و همین باعث شد که رابطهی خوبی با مسئول مرکز پیدا کنم و آنها یک سری برنامههای مختلف آموزش مربی داشتند. من هم شروع کردم و حالا میخواهم یک مربی یوگا بشوم.
شاخهای از یوگا است که طی آن انجام یوگا را برای آدمهایی با تفاوت اندام امکانپذیر میکند، برای آنها که روی ویلچر هستند یا مثل من یک دست دارند و مشکلات دیگری از این قبیل. میخواهم در این رشته کار کنم.
مربی یوگا شدن هزینههای زیادی دارد. دنبال راهی بودم تا بتوانم این کار را انجام دهم. حدوداً یک سال قبل یک صفحه روی سایت Go fund me راه انداختم که بتواند بخشی از هزینههای یوگا را ئشش بدهد. یک شانس هم آوردم و از همان مرکز یوگا که در ان مشغول هستم یک اسکالرشیب برنده شدم. پس درمجموع بخشی از هزینههای کلاس آموزش مربیگری فراهم شد و من شروع کردم. الآن سه ماه، یعنی نیمی از دوره را گذراندهام. میدانم روزی مربی یوگا میشوم، دیر یا زود.
خانم غزاله میراخوری از شما سپاسگزاریم.
ارسال نظرات