فیلم «هیس! بابا خواب است» در سایت هاشور www.Hashure.com در دسترس است.
درباره خاطره خدایی: «خاطره خدایی» دانشآموخته کارشناسیارشد رشته مطالعات فیلم و سبک و زیباییشناسی در سینمای عباس کیارستمی و نگارگری ایرانی از دانشگاه کنکوردیا است. بعد از آن در دانشگاه پاریس8، در رشته فیلم و در مورد تأثیر کانون پرورشی کودکان و نوجوانان روی سینمای هنری ایران ادامه داد اما به گفته خودش فیلمسازی را با عباس کیارستمی شروع کرد. او شش فیلم کوتاه و دو فیلم بلند ساخته است. |
تو همیشه پر از ایدههای تازه هستی و شاید یکی از مشکلاتت این باشد که کدام را انتخاب کنی. چه شد که «هیس! بابا خواب است.» را انتخاب کردی؟
خاطره خدایی: حمیده، آقای کیارستمی و پدرم هر سه پشت سر هم فوت شدند که من اسمش را فوتهای زنجیرهای گذاشتم. بعد از آن دو سال بسیار تاریک را گذراندم. تا به این نتیجه رسیدم که راهحل میتواند فیلم ساختن باشه. رفتن سراغ فیلمهایی که از آقای کیارستمی داشتم سخت بود،
خیلی از دوستانی که در تشکرها اسمشان آمده تنها کاری که کردند این بود که آمدند کنار من نشستند تا من جرأت کنم فقط راشها را نگاه کنم (البته که همین کارشان بسیار باارزش بوده). با نگاه کردن به آنها به این نتیجه رسیدم که میخواهم خروجی آن پکیجی باشد که زکات این سالهای پای درس استاد نشستن باشه. آقای کیارستمی میگفت «تو در یک کارگاه دائمی هستی».
همینطور که میبینید فیلم با تصویری شروع میشود که باقی داستان حول آن میچرخد. فکر کردم اگر بخواهیم برویم دنبال کیارستمی و خلاصه بگم چی بود چی بگم و به «هایکو» رسیدم.
جریان سفرها چه بود؟ فکر میکنم مجموعهی زیادی از سفرهاست.
خاطره خدایی: بله ده سال سفر! جریان سفرها از این قرار بود که ساعت شش صبح جلوی خانه کیارستمی قرار داشتیم، حمیده یا هرکس دیگری که قرار بود رانندگی کند میآمد. هدف از سفرها درواقع عکاسی آقای کیارستمی بود و ما فقط همراهی میکردیم و هیچ مقصد خاصی هم نداشت. درکل قرار نبود بهجای به خصوصی برسیم، فقط قرار بود در جاده باشیم و مدام منظره جدید ببینیم.
فیلم گرفتن از این جریان به چه صورت بود؟
خاطره خدایی: فیلم گرفتن به این صورت بود که من و حمیده اصولاً دوربینهایمان روشن بود. او که بیشتر رانندگی میکرد، تنها شرطمان این بود که دوربینمان مزاحم آقای کیارستمی نشود. من هم که روی این موارد بسیار حساسم و خیلی مواظب بودم که تکان اضافی نخورم. حمیده کمی جسورتر بود، جرئتش را داشت. گاهی هم تذکر میگرفت ولی مشکلی نداشت. ولی من نهایت احتیاط را میکردم چون درک میکردم چه میگوید. خودش هم میگفت وقتیکه طرف متوجه میشود داری از او فیلم یا عکس میگیری داستان را از حالت مستند خارج میکنی.ولی درکل هدف خاصی را دنبال نمیکردیم و در همان لحظه نمیدانستیم با با مستند کردن این لحظهها چه میخواهیم بکنیم.
یکلحظه کنجکاو شدم بدانم این تذکری که در موردش صحبت کردی به چه صورت بود؟
خاطره خدایی: مثلاً با تشر میگفت: نگیر یا زود بگیر دیگه! یک هایکو هست که در فیلمم راجع به آن صحبت میشود که میگوید: «شش لبخند تصنعی، به ثبت رسید، در یک عکس یادگاری». واقعاً معتقد بود که چنین چیزی دیگر ارزش مستند ندارد، اگر قرار باشد از حالت طبیعی خارج شود.
مثلاینکه در فیلم قرار بود از بین یک تعداد هایکو بهترینها و بدترینها را انتخاب کنید؛ درست است؟!
خاطره خدایی: بله آن دموی کتاب «باد و برگ» آقای کیارستمی است و اآنجا داریم از روی دموی کتاب انتخاب میکنیم که کدامشان برای چاپ برود.
چه شد که میان این همه هایکوهایی که در آنجا دوره میکردید قرعه به نام «هیس! بابا خواب است.» درآمد؟
خاطره خدایی: این هایکو را که خواندم، گفتم که این خیلی جالب است و درونش حرفهای زیادی دارد. پرسیدند میتواند اسم کتاب باشد؟ گفتم چراکه نه ولی… زمانی که راشها را دیدم گفتم حالا که این اسم را داریم و حالا که آقای کیارستمی در جسم نیستند و حالا که با آن میشود خیلی حرفها زد، فکر کردم که مناسب است برای اینکه این بازی را با آن بکنیم.
خیلی جاهای فیلم، میشود گفت بیشتر جاهای فیلم موسیقی ندارد. ولی در جایی که موسیقی وجود دارد موسیقی «ای ایران» است و درواقع بخشهای زیادی هم موسیقیهای اصیل ایرانی مثل بنان کار شده است!
بله اما این ترانهها روی کار نیامده درواقع موسیقی است که در ماشین پخش میشود و همه ما داریم با آن میخوانیم. بنان خواننده موردعلاقه کیارستمی بود، دوستش داشت و زیاد گوش میدادیم. ولی راجع به سکوت باید برایتان بگویم که مشاور موزیک من پیمان یزدانیان بود همینجا از ایشان تشکر میکنم. چه در این پروژه و چه در پروژهی قبلی چیزهای زیادی از او یاد گرفتم.
در جایی پیمان به من گفت: «که سکوت نتی است که ما آن را مینویسیم و تو داری میگویی «هیس! باب خواب است.»، من حرفش را متوجه شدم و پذیرفتم. از این تصمیم راضی هستم و احساس میکردم کار شیکتر شده و به آن چیزی که در نظرم بود نزدیکتر شده است. از طرفی شاید در ذوق بیننده بزند چون دقیقاً در همان لحظه انتظار موسیقی دارد ولی سکوت محض است. برای من این هم بود که آقای کیارستمی در جسم نیستند و یک دقیقه در فیلم سکوت مطلق به احترام ایشان لازم است.
آیا آقای کیارستمی اصلاً آن موقع در شما میدید که فیلمی در ارتباط هایکو کار کنید، چون یادم است این پروژه هایکو و کیارستمی چیزی بود که تو خیلی قبلتر روی آن کار کرده بودی!
خاطره خدایی: بله سال ۲۰۰۷ بود، چون در دانشگاه کونکوردیا باید در این مورد صحبت میکردم و موضوعی بود که خودم برای یکی از درسهایم انتخاب کرده بودم. آن سالها من راجع به هایکو برای کیارستمی کار کرده بودم او هم در جریان بود. ولی هیچوقت فکر نمیکردیم که اینطور پیش برود؛ یعنی من فکر نمیکردم. ولی آقای کیارستمی همیشه پروژههای من را جلوتر میدانست و مثل همه استادها که مواردی را زودتر راجع به شاگردهایشان متوجه میشوند معتقد بود که «بهفرمان خدا، هر زمان میوه خودش را میدهد»و باید صبر کنیم تا آن لحظه برسد.
حتی روزهای آخری قبل از اینکه به بیمارستان بروند یکبار با هیجان راجع به هایکوها با من حرف زدند. خیلی برای من عجیب بود و فکر میکردم چرا کیارستمی وقتی راجع به هایکو صحبت میکرد اینقدر هیجانزده بود! یکی دو بار دیگر هم در آن روزها به یاد این برخورد ایشان افتادم ولی باز هم متوجه نشدم. تا اینکه وسط کار کردن این فیلم بودم یکدفعه پیش خودم گفتم: اوه ظاهراً او بهتر میدانست! همهچیز مثل اخلاق خود آقای کیارستمی در حد بازی بود و متوجه نمیشدیم که چه موقع شکل میگیرد و به این صورت ظاهر میشود.
پاشا جوادی: فیلم با این مضمون شروع میشود که عباس کیارستمی شاعر بود. به هر حال بخش زیادی از متنی که راوی آن هستی شعر هست. این شاعر بودن آقای کیارستمی را چطور برای ما تفسیر میکنی؟
خاطره خدایی: به نظر من عباس کیارستمی شاعر بود. به خاطر اینکه وقتی عکس میگرفت شاعر بود، وقتی نقاشی میکرد شاعر بود و وقتی زندگی میکرد یا پاستا برات درست میکرد شاعر بود. به خاطر اینکه این کیفیت شاعر بودن در کیارستمی وجود داشت. چون این عباس کیارستمی بود که گفت دوربین رو بگذار ببینیم این سایه چطور بالا میرود در صورتی که ما همه بیتفاوت از کنار آن سایه رد میشدیم.
فیلمهایش هم شاعرانه بود. به نظر من هر کاری که میکرد شاعرانه بود. جمله دوم هم گفته خودش بود؛ «گاهی مرتکب شعر میشوم.» صالح نجفی که مشاورم بود و یکی از کسانی بود که خیلی به پروژه کمک کرد و همینجا از او هم تشکر میکنم یکبار گفت که خیلیها به تو اعتراض خواهند کرد راجع به جمله اول و اینکه آقای کیارستمی را بهعنوان کسی شعر مینویسد نمیدانند. و با همدیگر که گپ زدیم به این نتیجه رسیدم که یکجایی این جمله خودشان را بیاورم؛ چهبهتر که همان ابتدای کار باشد.
داستان آشنایی تو با سینمای کیارستمی چیست؟ من در ابتدا هم گفتم ما میدانستیم که تزِ فوقلیسانس تو روی سینمای کیارستمی بود، ولی قاعدتاً این شروع آشنایی تو با سینمای کیارستمی نبوده است.
خاطره خدایی: در دهه بیست زندگیم ،یکی از شعرهایش را خواندم و یکدفعه منقلب شدم. یادم است که تا دو روز با کسی صحبت نمیکردم. به خودم گفتم اگر سهراب را در زندگیات ندیدی باید کیارستمی را ببینی. تصمیم گرفتم دوباره فیلمهایش را ببینم و نشستم همه فیلمها را دیدم. یادم است از خوشحالی روی تخت غلط میزدم که پیدا کردم. پیدا کردم. سالهای سال از این مسئله گذشت و رشته من از مهندسی کامپیوتر به فیلم تغییر کرد، همیشه میدانستم که اگر قرار باشد سینمای داستانگوی همیشگی باشد این رشته من نخواهد بود. ولی فکر اینکه عباس کیارستمی یک روزی صمیمیترین دوست من شود را نمیکردم.
اما اینکه چطور با خودشان آشنا شدم!
با خودش اینگونه آشنا شدم که یک روز در مونترال زیر کرسی نشسته بودم و داشتم فکر میکردم چقدر پیتر پیتریست مناسب است برای داور جشنواره فجر شدن، یک ایمیل به امیر اسفندیاری زدم و پیتر را معرفی کردم. آنها هم فوری استقبال کردند و قرار شد به ایران بیاییم. پیتر، کیارستمی را میشناخت و من از طریق او با آقای کیارستمی آشنا شدم.
من در این فیلم یک طنازی خاصی در عباس کیارستمی دیدم که در بقیه فیلمهایش حس نکرده بودم. آیا این اشتباهی است که از فیلم تو گرفتم یا از فیلمهایش!
خاطره خدایی: نه واقعاً همینطور است. بسیار آدم طنازی بود. مسئله همین تفاوت است؛ وقتی مصاحبه با او میکنی تا اینکه نزدیکش باشی و او را بشناسی! من تمام تلاشم این بود که بیننده با ما در ماشین همسفر شود و کیارستمی را همانطور که هست و با همین طنازیهایش بشناسد. درواقع آقای کیارستمی در زندگی معمولی هم همینطور بود؛ موجودی شوخطبع. جملههایی که در فیلم میشنویم: خدایا چقدر روزگار قشنگه، بهبه بهبه چقدر ما حالمون خوبه! همه این جملات مدام در طول روز از ایشان شنیده میشد.
تکههایی از فیلم، کلاژی از مجموعه فیلمهای آقای کیارستمی بود. این کلاژ را چطور جمعآوری کردید؟ چون به نظر من خیلی مشکل میشود یک مجموعهی عظیمی از فیلمها را کلاژ کرد!
خاطره خدایی: این یک ژانر در سینما است که تو میتوانی از تکههای فیلمهای یک نفر دیگر یک فیلم بسازی. این ایدهای بود که من و آقای کیارستمی بیشتر از هایکو راجع به آن صحبت کرده بودیم و قرار بود که من یک فیلم با فیلمهای آقای کیارستمی بسازم. وقتی بار اول این پیشنهاد را با ایشان مطرح کردم خیلی استقبال کردند.
اینکه سختی این کار چطور برای من راحت شد! به خاطر همان مقالهای بود که سال ۲۰۰۷ نوشته بودم. تحقیقاتی که این همه سال روی کارهای آقای کیارستمی انجام داده بودم. در واقع آن مقاله دوازده صفحهای را به دو صفحه تقلیل دادم. همان متنی که الآن در فیلم میخوانم و به جایش معادل تصویری گذاشتم.
صحبت سر عباس کیارستمی و فیلم هایکو است، سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا هایکو؟
خاطره خدایی: اول فیلم توضیح دادم که هایکو یکجور نگاه است بعد گفتم درواقع هایکو فقط نگاه کردن است. اگر الآن مصاحبههای آقای کیارستمی را نگاه کنیم میبینیم آدمی است که در لحظه زندگی میکند.
در هایکو است که بهتر از هر چیزی میتوانی این تعریف را نشان دهی. هایکو یک نگاه، یک منش و یک کیش و آیین است. اینکه چطور میشود با مسائل عادی و روزمره حال کنی، زندگی کنی و اینکه همه آن حس خوب و خوشحالی را در همین لحظه میتوانی داشته باشی. این دقیقاً یک نگاه هایکووار است. نگاهی که خیلی به فلسفه شرق دور و یک نگاه عارفانه نزدیک است.
سؤالی که وجود دارد این است که هایکو چه تفاوتی دارد؛ یعنی چه چیزی «هیس! بابا خواب است.» را بهعنوان یک هایکو متفاوت میکند، با کسی که صریح و با غضب به بچهاش میگوید: هیس بابا خوابیده…؟!
خاطره خدایی: این همان بحث همیشگی است که میگوید هر چیزی را ببرید داخل موزه آیا به هنر تبدیل میشود یا نه. اگر به ذهنت برسد که این جمله معمولی میتواند یک شعر باشه چرا که نه؟ برای همین میگوییم هایکو درک اتفاقات روزمره است. ظرافت و حس نگاه کردن به همان چیز معمولی است که در روز اتفاق میافتد و میشنوی و میبینی و حس میکنی؛ فقط همین؛ یعنی یک برش از زمان که رنگ و بو و حس و حال و هوایی برای تو میآورد که مختص خودت است. مثلاً وقتی میگوید در حیاط خلوت خانهام یک چهارپایه شکسته! این یک تصویری برای تو میسازد که ممکن است تو را شاد کند یا غمگین یا تو را به زمان بچگی ببرد. هر اتفاقی معمولی در طول روز میتواند تبدیل به یک هایکو شود.
مثلاً از توییتر نمیشود هیچوقت یک هایکو درآورد؟
خاطره خدایی: چرا اتفاقاً همین «هیس! بابا خواب است.» در شرایط امروز میتواند بهترین هایکو توییتری باشد چون واقعاً همینطور است. ولی حالت سنتی آن معمولاً راجع به طبیعت بوده و اینکه بهصورت کلی در هایکو سعی میشود که قضاوت و حس، خیلی دخیل نباشد. مثلاً از یکچیز تعریف نمیکنیم یا صفتی روی چیزی نمیگذاریم. اصولاً، آنچه هست را در اختیار تو قرار میدهند و بعد تو باید حس خودت را دریافت کنی. اگر بخواهیم کمی خلاصه بگوییم تفاوت هایکو چیست: نگاه بدون قضاوت به یکلحظه.
کنجکاو بودم ببینم آن بدترینهای که قرار بود از کارهای کیارستمی انتخاب کنی چطور شد؟
خاطره خدایی: اتفاقاً خیلی بامزه بود. آن روز تا شب که برگردیم من مدام از این داستان در رفتم. بارها از ایشان پافشاری و از من انکار. خلاصه ناچار شدم در تاریکی ماشین چراغ را روشن کنم و منفیها را هم بخونم.
دارم فکر میکنم که انتخاب کارهای منفی از آقای کیارستمی چهکار سختی میتواند باشد؟
خاطره خدایی: بله واقعاً هم سخت بود. در فیلم هم میگوید: «که منفیهاش بیشتر به در من میخوره». مهم این نبود که انتخابهای منفی واقعاً بیشتر به درد آقای کیارستمی میخورد، مهم این بود که من این جمله را از زبان این استاد بزرگ بهعنوان شاگرد بشنوم و این موضوع به من خیلی چیزها یاد داد.
چیزی که از هایکو بهمثابه یک مفعول همیشه برای من جذاب بوده این است که انگار در ارتباط با یک مرشد است. مثلاً این را در پاسخهای خیلی غیرقابلانتظار صوفیها میبینیم. وقتیکه یک سؤال پیچیدهای میپرسیم و یک خط خیلی ساده در پاسخ میگیریم که انگار هیچ ربطی به سؤال ندارد. در حالی که اصل جواب شاید در همین خط بدون نتیجهگیری است. این موضوع را در روانکاوی هم داریم. روانکاو هم دقیقاً جایی نگاهت میدارد و موضوعی را مطرح میکند که هیچ ربطی به تداعی آزاد آن لحظه ندارد. آیا حس میکنی که در این هایکوها با کسی مثل عباس کیارستمی چنین حسی را دریافت کردی؟
خاطره خدایی: قطعاً اینطور بوده است. من هرچه این فیلمها و راشها را میبینم و هرچه بزرگتر میشوم بیشتر برای آقای کیارستمی احترام قائل میشوم و متوجه میشوم برای اینکه با ما ارتباط برقرار کند سعی میکرد در سطحی باشد که بتوانیم ارتباط برقرار کنیم. ولی بسیار آدم متفاوتی بود و واقعاً استادی کرد. قطعاً این میتواند نوعی نگاه از یک استاد بزرگ باشد و هرکسی نمیتواند چنین نگاهی داشته باشد؛ توقع نداشتن، بی قضاوت بودن، در این لحظه زندگی کردن، دلت همانجایی باشد که هستی، چیزی خارج از اینجایی که من هستم وجود ندارد، همهچیز درون تو است، تو مرکز همهچیز هستی، اینها همه از یک استاد بزرگ میآید که یک نگاه هایکووار دارد.
آقای کیارستمی یک مجموعه از شعرهای قدیمی و کلاسیک ایرانی هم دارند که درواقع بهنوعی آنها را هم هایکووار بیانشان کردند!
بله این لفظ هایکووار را خودم ساختم و آن را در فیلم هم قرار دادم. بله این خیلی جالب بود.
خیلی هم به خاطر این مجموعه نقد شدند!
خاطره خدایی: خیلی هم به این دلیل نقد شدند. درواقع نگاه آقای کیارستمی همان چیزی است که در فیلم توضیح دادم. اولین بار برای من توضیح دادند که این شعر سعدی را تصور کن «سرو بالایی به صحرا میرود» این یک تصویر کامل است و هیچ نیازی به چیز دیگر ندارد. هر چیزی که من به آن اضافه کنم درواقع دارم حس تو را محدود میکنم، پس طبق این تعریف واقعاً هیچ نیازی به مصرع بعدش که میگوید: «قامتش بین به چه زیبا میرود» ندارد.
بعد توضیحشان این بود که نسلهای آینده حوصله قصیده و غزل را ندارند و به خاطر همین هم مدام دارند از داستان دور میشوند. بهتر است یک شاهبیت را بهعنوان عصاره آن در اختیارشان قرار دهیم که شاید نوش جان کنند و عصارهای از آن را بگیرند.
قبل از همه صحبتها اینکه آقای کیارستمی به هیچکس و هیچچیز فکر نمیکرد به غیر از بازیای که در آن بود و لذتش را میبرد. میدانست که این درواقع راهنمایش است برای اینکه کار درست را انجام میدهد یا غلط؛ یعنی آنچه در قلبت شعف ایجاد میکند کار درست است و آن چیزی که به تو تحمیل میشود اشتباه است، پس راهنمای تو در دلت است. داستان ازاینجا نشاءت میگیرد که او این کار را انجام داد چون به دلش شعف میداد پس یقیناً کار درست را انجام میداد؛ که به نظر من هم کارشان درست بوده چون خیلی جاها این کتابها را میبینم و چیزی که هدفش بود به نظرم توی دست جوانها و روی میز جوانها میبینم در صورتی که هرگز نمیتوانی دیوان کامل کسی را آنجا ببینی.
دوباره به موضوع فیلم برگردیم. فیلم چطور تمام شد؟ در کجا احساس کردی که دیگر باید تمامش کنی؟
خاطره خدایی: آقای کیارستمی همیشه در آخر کار میگفتند: «ولش کن! بهتر از این بشه میگن کار ما نیست…» حقیقت این است که تو با هر اثری که سازنده آنی میتوانی تا همیشه کلنجار بروی و بهترش کنی. من هم با این شعار تمامش کردم.
با توجه به اینکه فیلم راجع به هایکو و عباس کیارستمی بود، من بهشخصه منتظر بودم که بهنوعی به عباس کیارستمی تقدیم شود و بعد دیدم که نه! فیلم به حمیده رضوی تقدیم شد! دوست داشتم بدانم که این تصمیم از کجا آمد؟
خاطره خدایی: راستش من تصمیم داشتم همهمان را حذف کنم و فقط آقای کیارستمی حضور داشته باشند. حمیده خودش آمد و توی فیلم نشست و اینطوری من تمام مدت ساخت این فیلم به یادش بودم و در صفحه آخر تیتراژ نوشتم به یاد حمیده رضوی؛ و البته جمله به جمله و فریم به فریم این فیلم نوای تقدیر و تشکر از استادی است که بزرگوارانه دست مرا گرفت و پابهپا برد و خیلی چیزها به من یاد داد. نهفقط فیلم ساختن، بلکه همین نگاه به زندگی.
درواقع بهنوعی میگویی فیلم تماماً عباس کیارستمی بوده پس تصمیم گرفتی که آن را به حمیده رضوی تقدیم کنی. ولی اینکه چرا حمیده رضوی بوده را نگفتی؟
خاطره خدایی: حمیده رضوی کسی بود که در فیلم هم حضور دارد کسی که پشت ماشین نشسته، کسی که دوربین دستش هست، کسی که آفروید دوست دارد، دوستی که به دلیل همین آفروید بازی فوت کرده. در تیکهای از فیلم هم آقای کیارستمی خیلی واضح میگوید: حمیده یواش! احتیاط کن، ارزشش رو نداره.
درواقع حمیده کسی بود که به این سفرها انرژی میداد و سفرها را زیباتر میکرد. در فیلم هم دیدید. میگفتیم و میخندیدم. در حالی که ما خیلی جدی داشتیم کارمان را میکردیم. جاهایی که یکدفعه داستان با شیطنت یکشکل دیگری به خود میگرفت اگر دیده باشید، قهقهه میزدیم. مثلاً من میخواندم «نه خواندن میدانست، نه نوشتن، اما چیزی میگفت که نخوانده بودم، نه کس نوشته بود» حمیده میگوید: به ما که رسید شایعه شد؟ بعد من میگویم: چرا صف رو به هم میزنی؟ و همگی میخندیم.
حمیده وجودی پررنگ، نازنین و پرانرژی که کنارمان بود و خودش در فیلم نشست و چون همه لحظههای ساخت فیلم را در یادش بودم این بود که جمله آخر برای او شد.
هم در خود فیلم در مورد چیزهای که از عباس کیارستمی یاد گرفتید خیلی صحبت کردید و هم آخر فیلم را به همین ترتیب تمام کردید؛ یعنی در لحظه زندگی کردن. خودت را پیش و پس از این دوره ده ساله که همهاش هم نمیشود گفت که خاطره پیش یا پس از کیارستمی بوده چون در این مدت اتفاقات دیگری هم افتاده، در جاهای دیگری زندگی کردید. ولی درنهایت آن بخشی از آموزههای عباس کیارستمی که شاید تأثیر بیشتری بر روی تو داشته کدام بوده است؟
خاطره خدایی: این شعر را نوشته بودند و من چسبانده بودم رو در یخچال «جمله بیقراریات از طلب قرار توست، طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت» این یعنی تلاش زیادی نکن، با آرامش کارت را انجام بده و بسپار.
آقای کیارستمی به من یاد داد که خوشبختی و خوشحالی دو چیز متفاوت است و خوشحالی امروزم را خیلی مدیون این استاد بزرگ هستم به این دلیل که از ایشان یاد گرفتم اگر میخواهی خوشحال و سالم بمانی قضاوت نکن.
خیلی چیزها از آقای کیارستمی یاد گرفتم. اولین فیلم کوتاهم را با فیلمنامه ایشان ساختم؛ که اصلاً خودش سر صحنه آمد و اینجوری شد که اولین دوربین فیلمبرداری را خریدم؛ داشتم رانندگی میکردم یکدفعه شخصی زنگ زد و گفت خانم خدایی؟ گفتم: بفرمایید! گفت: این پول را بهحساب بریزید و بیاید این دوربین را ببرید، آقای کیارستمی گفتند یک دوربین برای شما کنار بگذارم! و وقتی داستان را با آقای کیارستمی در جریان گذاشتم گفت «بله فکر کردم تا دوربین دستت نباشد راه نمیافتی.» درنتیجه دوربین به این صورت آمد توی بغلم. با او نجاری کردم. پاستا درست کردن را از او یاد گرفتم.
ولی مهمترین چیز آن نوع نگاه و آن نوع برخورد استاد به این بزرگی با شاگردش، آنوقت گذاشتنش برای من، اینکه احساس کردم که ارزشش را دارم پس من یک جنمی دارم که این آدم برای من وقت میگذارد، پس در جوابش نباید بیعاطفه باشم. بعد از این ۳ سال من اینجوری درآمدم از آن سیاهچاله؛ احساس کردم این بیعاطفگی است که با این همه وقتیکه برای من گذاشته شده الآن بروم توی تاریکی و هیچ بازدهی نداشته باشم؛ و اینها همه چیزهایی بوده که از عباس کیارستمی یاد گرفتم.
کار بعدیتان چه هست؟
خاطره خدایی: جالب است که من بهاندازه ۵ سال کار نیمهتمام با آقای کیارستمی توی کامپیوتر دارم. ولی در حال حاضر دارم روی یک انیمیشن کار میکنم. این اولین کار انیمیشن من است و با آن خیلی خوشحال و راضی هستم. چیزی که آقای کیارستمی میخواست اتمام آن ۵ سال کار نیمهتمام نبود، بلکه این بود که من یاد بگیرم با این بازی خوشحال باشم و واقعاً کمال تشکر را بابت این آموزش از او دارم.
سؤال مخاطبان: به نظرتان زمان فیلم طولانی نیست؟
خاطره خدایی: خیر به نظر من طولانی نیست. کسی که سینمای کیارستمی را بشناسد میفهمد که همه صحبت این نوع سینما در مورد صبوری است و من هم خواستم سینمای کیارستمی را ارائه کنم. وقتی با کیارستمی زندگی میکنی، وقتی میگویی هایکو، وقتی میگویی فقط نگاه کن، این تبدیل به ریتم تو میشود و درواقع از آن لذت میبری. ولی وقتی بیننده فیلم تند امروز هستی، همان فیلمهایی که روی صندلی میخکوبت میکند، بله این زمان کش میآید و حوصلهات سر میرود.
ارسال نظرات