«تفسیر قصاب» از حسین پرواز

«تفسیر قصاب» از حسین پرواز

قصاب بر وزن جلاب عظیم ‌مردی را گویند غالبأ کوتاه قد و فربه بنیه، جامه‌ی خون‌آلود به برکرده سبلت‌ها فرو گذاشته و کارد و کاردمال از کنار آویخته این طایفه را کثرت رویه در اخلاق باشد، چون قصابان کوی سراجی، قصابان مسجد پل‌خشتی، بازار افشار و حصه‌ی دوی خیرخانه، و هر یک را در گوشت فروشی مهارتی به سزا موجود. باری قصابان مارکیت پلازا به تلبیس پنجه از ابلیس در ربودی و خاک به چشم عالمیان در زدندی.

قصاب بر وزن جلاب عظیم ‌مردی را گویند غالبأ کوتاه قد و فربه بنیه، جامه‌ی خون‌آلود به برکرده سبلت‌ها فرو گذاشته و کارد و کاردمال از کنار آویخته این طایفه را کثرت رویه در اخلاق باشد، چون قصابان کوی سراجی، قصابان مسجد پل‌خشتی، بازار افشار و حصه‌ی دوی خیرخانه، و هر یک را در گوشت فروشی مهارتی به سزا موجود. باری قصابان مارکیت پلازا به تلبیس پنجه از ابلیس در ربودی و خاک به چشم عالمیان در زدندی. مصراع؛ آنان‌ که خاک را به نظر کیمیا کنند. و بر سبیل شکایت از گردون گردان مقالات فراوان خوانند فی‌المثل گویند که: «گوسپندان نتوانیم؛ خریدن و گاوان قلت‌اند و اشترها نایاب،که گوسپندها را برای خواص و مقربان و بازرگانان ضرور است، و گاوان و اشتران خود موجود نیست و بر این مدعا گویند که قوافل را یارای طی طریق نباشد که ستوران و جانوران را به حضرت (پایتخت) کابل آورند. که در شاهراه‌ها، پوسته‌های دیده بانی گماشته‌اند. با داش‌عکه و راکت انداز، پاتک‌‌ها زده‌اند و جزیه بستانند به جبر و به زور و اگر اکراه کنی در دم دو برابر کنند و برای مال‌دار واره نکند که احشام خود به حضرت بیاورند.»

و بر این گونه سخن همی رانند و گاه مبالغت روا همی دارند.

و اما در گروه قصابان بازارهای گوشت فروشی کابل آنکه گوی مسابقت در گران‌فروشی را از همه ربوده و انجمن قصابان را در برابر مکائدش آه برفلک رفته، او را ستوران بسیار و غرفه‌ی پرلاش است، ابوالحیل منکر‌الدین تفتیش فریب باشد. و تفتیش اندرلغت ناظرخاص حاکم شهر را گویند که علی‌الظاهر هر چند گاه به جهت نظارت و میزان عدالت به بازار آمدی ولی در واقع از رفع غایله‌ی عایله خویش آمدی و آنچه اسباب معیشت بساختی و با این ابوالحیل حکایات گفتی و باز به سرای خویش شدی.

روزی درطلب گوشت جمله‌ی آفاق همی گردیدم و این بیت حسب حال همی خواندم؛ نظم: حدیث محرمی شاید که در ظاهر نمی‌آیی / و یا در پرده‌ی اسرار قصابان فرو خفتی. تا گذرم بر غرفه‌ی منکرالدین افتاد، دیدم ورا که چون شه هفت اقلیم برگلگونه‌ی دکان خویش جلوس کرده و لاش‌‌ها بر چنگک‌ها آویزان.

فی‌الفور به درگاه او حاضر شدم و زبان بر خوش ‌آمد باز کردم و دعای خیر بر جد او خواندم و با لطف سخن و حسن بیان طالب مقداری گوشت شدم. در حال در غضب شد و بانگ برزد که ای پسر هم بر این مقدار سنگ ندارم‌، برو که بازارم کساد کردی.

لاجرم جز این علاجی نبود که آن مقدار را دو چندان کنم و کردم. از آن پس ابوالحیل‌ تبرزینش برگرفت و‌ به چالاکی فرود آمد و در طرفة‌العین پاره‌ی از گوشت را به پله‌ی میزان آورد و هنوز میزان برقرار نگرفت که ید جادو پیش برد و آن تکه‌ی لحم و اکثر عظام و چربو را در طومار جدید حوادث خون‌بار‌، پیچید و در مقابلم گذاشت و به گزاف نقدینه‌ام را باز ستد و یک پول سیاه برایم باقی نگذاشت.

در حیرت از این افزونی بهاء و هم عادت ناپسندیده، ظلم قصاب را به انجمن رأی‌زنان حاکم شهر به تظلم بردم و کردار آن رعنای بیداد‌گر را بر رقعه نبشته به منادی‌گر مَلک (رادیو تلویزیون) که هم بدین غایت به دروازه‌ی شهر با دهل و بوق و کرنای نشسته بود فرستادم.

و اما در انجمن رایزنان کنکاش بر پا بود در حال، کشیک بر من ره زد و بیایستانیدم، هم در لحظه آن تفتیش را بدیدم آراسته با قبای اطلس و مشموم با نافه‌ی آهوی تتار، موی مجعد کرده و بدان کنکاش به تعجیل روان همی بود، فریادی بکردم تا نظر کرده‌ی حاکم مرا بخواند، چون فصلی از آن مردک قصاب برجان گوسپندان و برجیب شهروندان بروی خواندم تلطف باز کرد و دلداری همی داد که به امر الکاظمین غیظ و العافین عن‌الناس از سر این مأمول بگذر که خدای را خوش نیاید که گفته‌اند:‌ الکاسب حبیب‌الله، به اقوال ناظر تعجب کردم و دانستم که چگونه در دست قصاب و ناظر هم ‌زمان تبر است و هر دو بر پیکر حیوان و انسان‌ می‌زنند و‌ می‌برند و‌ می‌خورند.» / سال ۱۳۶۶خورشیدی

ارسال نظرات