دکتر امیرعباس بشارتی شخصیت سال؛ برای: مسئولیت‌پذیری اجتماعی و تلاش مستمر برای باهمستان

دکتر امیرعباس بشارتی شخصیت سال؛ برای: مسئولیت‌پذیری اجتماعی و تلاش مستمر برای باهمستان

خیر خود را در خیر جمع دیدن، غم‌خوار دیگری بودن، مسئولیت پذیرفتن، تلاش مستمر برای عبور جامعه به یک وضعیت بهتر، از خود گذشتن و به جامعه خدمت کردن، به خود و به کار خود باور داشتن و در آن ابرام کردن؛ خصائلی انسانی‌اند که بیشتر ما دوست‌شان داریم، به آنها احترام می‌گذاریم و بسته به توان خود سعی می‌کنیم آنها را از آن خود کنیم. اما جمع آنها را باهم داشتن کار آسانی نیست. معمولا گروه کوچکی از انسان‌ها حاضرند دشواری عبور از خود را بپذیرند و قلب و ذهن‌شان را میزبان مجموعه این خصائل کنند.

خیر خود را در خیر جمع دیدن، غم‌خوار دیگری بودن، مسئولیت پذیرفتن، تلاش مستمر برای عبور جامعه به یک وضعیت بهتر، از خود گذشتن و به جامعه خدمت کردن، به خود و به کار خود باور داشتن و در آن ابرام کردن؛ خصائلی انسانی‌اند که بیشتر ما دوست‌شان داریم، به آنها احترام می‌گذاریم و بسته به توان خود سعی می‌کنیم آنها را از آن خود کنیم. اما جمع آنها را باهم داشتن کار آسانی نیست. معمولا گروه کوچکی از انسان‌ها حاضرند دشواری عبور از خود را بپذیرند و قلب و ذهن‌شان را میزبان مجموعه این خصائل کنند.

یکی از اعضای باهمستان ما در مونترال در عمل نشان داده که بسیاری از این خصائل را درخود جمع کرده و با اتکا به آنها کمر به خدمت به خلق بسته است. امری که سبب شد او اولین شخصیتِ سال باشد که توسط هفته برای سال ۱۳۹۹ برگزیده می‌شود. سنتی که قرار است در سالهای آینده ادامه یابد.

امیرعباس بشارتی پزشک است، متخصص اطفال، دارای فوق تخصص بیماری‌های ریوی کودکان. مهاجری است که شش سال پیش وارد مونترال کانادا شده و طی مدت زمان نه چندان طولانی حضورش در این شهر منشا تاثیرات فروانی بوده که بعضا از مرزهای باهمستان (کامیونیتی) را درنوردیده و در جامعه بزرگتر تاثیرگذار شده است.
طی سالهای گذشته خبرهای بسیاری درباره فعالیت‌های اجتماعی دکتر بشارتی در رسانه‌های فارسی زبان مونترال منتشر شد. برخی از این اخبار اهمیتی فراتر بافت و در رسانه‌های اصلی کبک و کانادا مورد توجه قرار گرفت. در گفت‌وگوی تفصیلی با این متخصص جوانِ انسان‌دوست و مسئول داشتیم سعی کردیم از زبان او با فعالیت‌هایش آشنا شویم.

آقای دکتر امیرعباس بشارتی هدف از این گفت‌وگو آشنایی با فعالیت‌های شما در مونترال و کانادا است اما برای شروع می‌خواهیم نقبی بزنیم به گذشته شما. علاقه‌مندی شما به پزشکی از کجا شروع شد؟ پدر و مادرتان شما را به این‌سو کشاندند یا این علاقه‌مندی در وجود خودتان ایجاد شد؟

ترکیبی از این دو بود. از کودکی به یاد دارم که پدرم، دبیر علوم اجتماعی و یک فرد فرهنگی، احترام خاصی برای پزشکان و پرستاران قائل بودند، این احساس را خیلی بروز می‌دادند و من متوجه این احساس بودم. البته خیلی هم دوست داشتند که من پزشک شوم اما من دانش‌آموز درس‌خوانی نبودم و امیدی هم به قبولی در این رشته نداشتم. ولی خود من هم نیم‌نگاهی به این داستان داشتم.

من به یاد دارم که دوست داشتم اکتشاف کنم و بدانم داخل بدن چه خبر است. زمانی که گوسفندی کشته می‌شد سعی می‌کردم تشریح‌اش کنم. یک‌زمانی ما تعدادی ماهی در حوض داشتیم من یک‌بار آن‌ها را برداشتم و طبق فیلمی که دیده بودم ماهی نر و ماده را با هم در یک‌کاسه فشار دادم که تخمک و اسپرمشان خارج شود و در آنجا مخلوط شود. کلی بچه ماهی متولد شد. از آنها مراقبت کردم و بزرگشان کردم. از این کار خیلی لذت میبردم.

این کار را از کجا یاد گرفته بودید؟

در فیلم راز بقا دیده بودم. این کار به من خیلی حس خوب مراقبت می‌داد.

ولی فکر نمی‌کنم در فیلم کسی ماهی‌ها را فشار داده بود!

چرا آن‌ها هم دقیقاً همین کار را کرده بودند و من از آن‌ها یاد گرفته بودم. ولی خانواده من هم تعجب کرده بودند و این برایشان سؤال بود که چگونه چهل تا بچه ماهی توی یک حوض کوچولو درست شد چون هیچ سالی این اتفاق نمی‌افتاد! چون آن‌ها بچه‌های خودشان را هم می‌خوردند این بچه ماهی‌ها نیاز به مراقبت ویژه داشتند، برایشان تور کشیدم. و هر روز قبل و بعد از مدرسه سر می زدم. این حسی که یک سری موجودات طی یک‌روند طبیعی خلق شود و در جریان بزرگ شدن آن‌ها قرار بگیری و مهم‌تر از همه همین حس مراقبت و احساس مسئولیت در قبال یک جاندار دیگر، انگیزه و عامل خیلی بزرگی برای رفتن من به سمت علم پزشکی شد. از طرفی هم یادم است یک‌بار پرنده‌ای را با تفنگ بادی هدف گرفته بودند و پرنده آسیب دیده بود و در خانه ما افتاد. دو سه هفته‌ای که از آن پرنده مراقبت می‌کردم خیلی خوشحال بودم و حس خیلی خوبی داشتم که دارم از او مراقبت می‌کنم. این موارد جنبه‌های شخصی علاقه‌ام به پزشکی بود.

از طرفی مادر من بسیار انسان دل‌رحمی بود و هست؛ از آنجا که همیشه راجع به کسانی که مشکل پزشکی یا مالی داشتند با یک حس و حال خاصی صحبت می‌کردند و این حال را به من هم انتقال می‌دادند و این حس دلسوزی هم مزید بر علت شد که من رشته پزشکی را انتخاب کنم.

شما در کجا متولد شدید؟

من متولد محله «گذرخان» در قم هستم. تا شش سالگی آنجا بودم. از شش تا ۱۸ سالگی در سالاریه قم بودم. از آن سن به بعد هم به تهران رفتم و دانشجو شدم.

در کدام دانشگاه تحصیل کردید؟

هفت سال دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بودم و در خوابگاه زندگی می‌کردم. بعد از آن هم ازدواج کردم و در همان تهران ساکن بودم.

و رزیدنتی را در یک شهر دیگر گذراندید؟

بله رزیدنتی را در شهر اصفهان بودم و تجربه خیلی خوبی بود. بیمارستان الزهراء از مراکز ریفرال بود همه مریض‌های بدحال مرکز و غرب کشور را به آنجا ارجاع می‌دادند و تجربه بی‌نظیری هم برای خودشناسی و بالغ شدن خودم و هم برای کسب علم و تجربه دوران خیلی خوبی بود. البته به خاطر اینکه همسرم یزدی هستند یک سالی از دوران رزیدنتی را در یزد گذراندم.

در آنجا طبابت می‌کردید؟

خیر، سال آخر رزیدنتی را در آنجا گذراندم. به یزد رفتم و در دل شیرکوه در کنار پدر همسرم، جناب آقای دکتر کریم‌زاده میبدی که یکی از اسوه‌های زندگی بنده هستند رزیدنتی سال سه را گذراندم و بعد از آن یک سال طرحم را در نطنز گذراندم و بعد از یک سال به خاطر فعالیت‌هایی که در زمینه آموزش پرسنل و پزشکان و همچنین در زمینه تکمیل زایشگاه در نطنز داشتم. به دلیل در شرایط سخت مثل زندگی در اتاق مخصوص بیماران در بخش بیمارستان برای سه ماه، کار بدون حقوق تا شش ماه و… از طرف اداره بهداشت نطنز تشویق‌نامه گرفتم. در نهایت دعوت‌نامه‌ای از وزارت بهداشت دریافت کردم و شروع به فعالیت به‌عنوان پزشک متخصص کودکان در دفتر سلامت نوزادان کردم. دو سال هم در آنجا مشغول بودم. بعد از آن به مدت سه سال به فرانسه رفتم که یک سال فلوشیپ در رشته آسم و آلرژی خواندم و دو سال هم در رشته ریه کودکان فلوشیپ کردم و بعد هم به کانادا مهاجرت کردم.

پس تخصص شما در عرصه اطفال است و در این رشته فوق تخصص گرفتید؟

بله در رشته اطفال فوق تخصصِ ریه کودکان گرفتم؛ مشکلات تنفسی کودکان و آلرژی و آسم که در همان زیرمجموعه حساب می‌شود.

به این ترتیب تمایل به پزشکی و فعالیت اجتماعی، آمیزه‌ای از دیدگاه پدر، رفتار مادر و علاقه‌ی خودتان در شما شکل گرفت؟

بله دقیقاً همین‌طور است. البته ما در پزشکی بخش‌های متفاوتی را می‌گذرانیم، همه بخش‌ها را امتحان کردم. درکل سه رشته را در ذهنم داشتم که از بین آن‌ها انتخاب کنم؛ بخش اطفال به خاطر اینکه خیلی دقیق است، خوشم آمد. از طرفی هم سر و کله زدن با بچه‌ها را خیلی دوست داشتم.

شما در زمینه مشکلات ریوی کودکان فوق تخصص گرفتید. این علاقه از کجا آمد؟

زمان من، فوق تخصص ریه کودکان در ایران وجود نداشت. درکل قصدم مهاجرت و خروج از ایران نبود. دوست داشتم بروم این رشته را یاد بگیرم و بیایم آن را در ایران راه بیندازیم. این رشته کلاً در دنیا جدید است. از طرفی هم خودم در زمان کودکی کمی مشکلات تنفسی (آسم کودکان) داشتم و به این حیطه علاقه‌مند بودم. هم دوست داشتم یاد بگیرم و هم اینکه یاد بدهم.

گفتید با بچه‌ها جور هستید. در خانواده چند خواهر و برادر هستید؟

ما پنج تا هستیم؛ چهار خواهر و یک برادر. در حال حاضر سه تا از خواهرانم ازدواج کردند و یک بچه خواهر دارم که بیست سال دارد و دختر خودم که ۹ ساله است.

توی خانه الآن فقط یک کوچولو دارید؟

در خانه خودمان بله، دخترم هلیا

چند سال است که به کانادا آمدید؟

شش سال.

مستقیم به مونترال آمدید؟

بله ما مستقیم به مونترال آمدیم چون زمانی که فرانسه بودم در آنجا برای مهاجرت اقدام کردم و آنجا به دفتر کبک که در شانزلیزه بود. مراجعه کردیم و کبک را برای مهاجرت انتخاب کردیم.

چه شد که تصمیم گرفتید به مونترال بیایید؟

من جواب این سؤال را جور دیگری بگویم: من رفتم فوق بخوانم که به ایران برگردم و در آنجا با دوستان دیگرم که این را خوانده بودند همین رشته را راه‌اندازی کنیم اما چه شد که اصلاً تصمیم به مهاجرت گرفتم!

من عمویی داشتم که همیشه می‌گفتند این‌هایی که از ایران خارج می‌شوند دیگر زندگی برایشان تیره و تار می‌شود. اگر بروند برای مدتی بمانند و طعم زندگی خارج از ایران را بچشند مردد خواهند شد؛ منظور این نیست که زندگی در خارج از ایران خیلی عالی و زیبا باشد بحث سر این است که طعم یک‌شکل دیگر از زندگی را ‌می‌چشند و چشمشان به یک زندگی دیگر باز شود و متوجه می‌شوند یک زندگی نرمال هم وجود دارد. دیگر نمی‌دانند چه‌کار کنند، اگر آنجا بمانند خانواده و وطن را از دست می‌دهند و اگر برگردند دیگر تحمل سختی زندگی در ایران را ندارند.

تقریباً همین اتفاق برای من هم افتاد. علی‌رغم اینکه خیلی دوست داشتم برگردم توان تحمل سختی زندگی در ایران را نداشتم. ضمن اینکه دختردار شدم دوست نداشتم دخترم را در ایران بزرگ کنم. در ایران شرایط خوبی برای بزرگ کردن دختر نیست؛ غیر از حقوق زنان که شرایط اصلا جالبی ندارد، دختران و زنان از هر طرف لطمه می‌خوردند. خود من هم در یک محیط زنانه بزرگ شدم، مادرم، چهار خواهرم، خاله‌ها، همسرم و حالا هم که دخترم. پس می‌توانم درک کنم که زندگی در ایران برای خانم‌ها چقدر سخت تمام می‌شود؟

البته دلایل دیگر هم داشت. طعم پزشکی در یک محیط استاندارد را چشیدم و خیلی به من مزه داد. وقتی در ایران کار می‌کردم ظاهر جوانی داشتم و مریض‌ها زیاد مرا جدی نمی‌گرفتند. منم ناچار شده بودم عینک غیرطبی بزنم یا مثلاً کت و شلوار می‌پوشیدم یا حتی ریش پرفسوری می‌گذاشتم که شاید کمی سنم بالا برود.. ولی مسائل دیگری هم بود در آنجا مریض‌ها حتی با شستن دست من بین هر مریض مشکل داشتند؛ منظورشان این بود که چرا این دکتر این‌قدر وقت تلف می‌کند یا چرا این‌قدر با مریض‌ها صحبت می‌کند یا به آن‌ها توصیه می‌کند یا چرا نسخه دارویی نمی‌دهد!

آقای دکتر قرصم را بده برم

آفرین. دقیقاً همین بود و من با این موضوع خیلی مشکل داشتم.

از طرف دیگر پرسنل درمانگاه هم اذیت می‌شدند و ناراحت بودند از اینکه درمانگاه چقدر کند مریض می‌بیند، همه مریض‌ها را پنج دقیقه‌ای می‌بینند و این بابا (یعنی من) بیست دقیقه‌ای می‌بینم. همه این موارد دست به دست هم می‌داد و من نمی‌توانستم احساس کنم که یک طبیب کامل در آنجا هستم و وظیفه خودم را درست انجام می‌دهم. مسئله دیگر مسائل اخلاق پزشکی بود. الان که با سیستم پزشکی کانادا آشنا شدم و در حال ترجمه کتاب clinique ethiqu هستم، تازه دارم متوجه می‌شوم که آن چیزهایی که در آن زمان به سختی رعایت می‌کردم این جا یک استاندارد است، مثلاً به‌جای پزشک‌محوری، مریض‌محور بودم و تلاش داشتم با مریض ارتباط برقرار کنم. در اینجا دیدم که اصلاً سیستم همین است و اگر کسی غیر از این کار را انجام دهد مشکل قانونی پیدا می‌کند.

شما متولد ۱۳۵۵-۱۹۷۶ هستید؟

بله دقیقاً مصادف با المپیک مونترال…

شما چه سالی از ایران خارج شدید؟

من سال ۲۰۰۹ از طریق بورسی از طرف شرکت توتال بود اما تهش به دولت فرانسه برمی‌گشت به فرانسه رفتم. هدف بورس ترویج زبان فرانسه برای پزشکان ایرانی بود. استادی که در آنجا داشتم همزمان مدیر برنامه‌ی طب ریه کودکان در فرانسه بود. ایشان من را پسندید، من هم برنامه آن‌ها را پسندیدم، دو سال هم اضافه ماندم. سال ۲۰۰۹ رفتم فرانسه و ۲۰۱۰ به ایران برگشتم. از دکتر حیدرزاده که رئیس دفتر سلامت کودکان بودند تشکر می‌کنم چون به من اجازه دادند وسط طرح تخصص یکسال بروم فرانسه فلوشیپ بخوانم. بعد از پدرم و پدر همسرم کلی از ایشان یاد گرفتم. خیلی صبوری و همراهی می‌کرد. حتی یادم است بدون اینکه حقوق بگیرد رئیس اداره نوزادان ایران بودند.

شما در سال ۲۰۰۹ به فرانسه رفتید و در سال ۲۰۱۰ برگشتید!

بله در سال ۲۰۱۰ به ایران برگشتم و مابقی طرحم را تمام کردم. طبق قول و قراری که با استادم در فرانسه، پروفسور ژوست کراز اساتید به نام آسم و آلرژی در دنیا هستند داشتم دوباره به فرانسه برگشتم و فلوشیپ دومم را شروع کردم. بعد از آن دوباره به مدت دو سه ماه د رتابستان ۲۰۱۴ به ایران برگشتم و در آنجا ماندم و در نهایت در تصمیم مصمم شدم که به کانادا مهاجرت کنم، در آن زمان کار ویزایمان درست شده بود. حتی باز هم می‌گویم با خودم گفته بودم به ایران بروم و ببینم چطور است، دو سه ماه هم در بیمارستان مفید کار کردم ولی دیدم بهتر است که بروم.

در اینجا همان‌طور که اول صحبتم اشاره کردم شما خیلی فعالیت‌های خوبی داشتید و زحماتی زیادی برای جامعه کشیدید، در ایران هم از این فعالیت‌ها داشتید؟

من یادم است زمانی که انترن بودم به بحث پیشگیری خیلی علاقه‌مند بودم و یک سری مقالات با همان اندک دانشی که داشتم در یک مجله که به‌صورت هفتگی چاپ می‌شد، در مورد مسائل خیلی ساده بهداشتی مثل پیشگیری از عفونت‌های تنفسی و گوارشی و تغذیه سالم می‌نوشتم؛ که البته الان این مسائل در دوران کرونا خیلی مهم شد.

قبل از آن در دوران دانشجویی هم یک سری فعالیت‌های اجتماعی داشتم. یادم است که من خیلی به موسیقی علاقه داشتم. یک نوار خانه موسیقی در دانشکده پزشکی شهید بهشتی راه انداختم که البته دو سه بار هم بابت آن توبیخ شدم. مثلا در آن زمان موسیقی کریس دو برگ Chris de Burgh با اینکه آزاد بود ولی من را به خاطر توزیع کاست آن تهدید کردند و لقب مزدور غرب را به من دادند. یک‌بار هم دقیقاً بعد از قتل‌های زنجیره‌ای یک آقایی به اسم حجت الاسلام حسینیان صحبت‌هایی کرده بودند، من نوار صحبت‌های ایشان را در آنجا پخش کردم که در آن گفته بود «من خودم قاتل هستم» و دوباره توبیخ شدم و یک نامه وارد پرونده دانشگاه من شد. در مطبوعات دوخردادی هم فعالیت داشتم.

در یک حوزه تخصصی یا کلی؟

خبرنگار اجتماعی بودم. آن موقع یادم است تازه ایسنا راه افتاده بود و یک خبرگزاری دانشجویی. آنجا هم کار کردم.

آن موقع هنوز به آن صورت دولتی نشده بود!

نمی‌دانم الآن به چه صورت است ولی در آن موقع خیلی علاقه داشتم.یک سری مقاله هم نوشتم در مورد کارهایی که باید در قبل، حین و بعد از زلزله انجام داد. چون صحبتش بود که ممکن است دوباره در تهران این اتفاق بیفتد در این صورت ممکن است چه فجایعی پیش بیاید، روی این موضوع حساس شده بودم. یک سری کلاس امداد و نجات هم برای یک شهرک مسکونی در تهران زمانی در هلال‌احمر کار می‌کردم برگزار کردم. یادم است که خود خانواده‌ها مقداری پول جمع کردند و برای این کار به من دادند، فکر کنم آن‌ها هم متوجه شده بودند اوضاعم زیاد خوب نیست!

به هر حال در دوران دانشجویی بودید دیگه؟

نه در این زمان پزشک عمومی بودم و بعد از آن هم رزیدنت شدم و دیگر حتی فرصت نفس کشیدن نداشتم چه برسد به پیگیری مسائل اجتماعی.

سال ۲۰۱۴ وارد کانادا شدید؟

بله ۲۳ اوت ۲۰۱۴ وارد کانادا شدم.

زمانی که وارد کانادا شدید با چه معضلاتی روبه‌رو بودید؟

زمانی که وارد کانادا شدم قبل از اینکه وارد معضل پزشکی شوم مشکلم جا افتادن زندگی در اینجا بود. وقتی به مونترال آمدم هیچ‌کس را، نه فامیل نه حتی یک دوست، در کانادا نداشتم. اوایل مشغول این موضوع بودم که اصلاً چطور بچه‌ام را به مهد ببرم یا کارت‌ها و مدارک را چطور بگیرم و درکل زندگی در مونترال را بشناسم. شاید تا دو ماه درگیر این مسائل بودم تا اینکه هم‌زمان با دنبال خانه گشتن و … کلاس زبان انگلیسی را شروع کردم و یک بیماری تنفسی سخت (آسم) گرفتم و کارم به بیمارستان کشید، دو سه ماه هم درگیر بیماری بودم…

معضلی مشترک وجود دارد برای پزشکانی که خارج از کانادا تحصیل کردند و به اینجا آمدند تا حرفه‌شان را دنبال کنند. شما در این رابطه فعالیت‌های زیادی داشتید. در روزهای اول چطور با این معضل روبه‌رو شدید؟

مشکل اصلی این بود که در آن روزهای اول اطلاعات وجود نداشت. علاوه بر این دو مشکل داشتیم: یکی اینکه اصلاً نمی‌دانستیم چه راه‌هایی برای ورود به سیستم پزشکی در کبک وجود دارد، چون در کانادا هر استانی برای خودش یک‌راه مشخص و متفاوت از استان‌های دیگر دارد. هرکس باید دهان به دهان اطلاعاتش را انتقال می‌داد یا به‌صورت اتفاقی در سایت می‌دید و خودش اقدام به جستجو می‌کرد. جای مشخصی وجود نداشت که راه‌حلی در اختیار ما قرار دهد تا بتوانیم آن را انجام دهیم. در این رابطه من دست به کار شدم…

و سند مفصلی را درهمین راستا تهیه کردید که شبیه یک دستورالعمل دقیق است که الان روی هفته در دسترس است. درست است؟

بله. این سند حاصل سه تا چهار سال جمع‌آوری اطلاعات بود. ما چنین امکانی نداشتیم که بدانیم کسی که تازه وارد می‌شود اصلاً چه‌کار می‌تواند بکند.

مشکل دوم سختی ورود به سیستم بود. پزشکان خارجی یا به قول کبکی‌ها پزشکان دیپلمه خارج از کبک شرایط بسیار دشواری برای ورود به سیستم دارند. ولی مشکل اصلی از آنجا شروع می‌شود که وقتی همه پیش‌نیازهایی که در سیستم پزشکی کبک تعریف شده هم کسب شود باز هم به معنای واقعی ورودی به سیستم اتفاق نمی‌افتد. خیلی از افراد هستند که همین حالا شرایطش را دارند ولی هنوز وارد سیستم نشده‌اند.

نکته دیگری که در پرانتز می‌خواهم عرض کنم و بنده شخصاً در اینجا حداقل بین پزشکان ایرانی احساس کردم این بود که ما وقتی از محیط فرهنگ غالب در ایران آمده بودیم و در همان‌جا یک زندگی دوگانه داشتیم شاید به‌نوعی حتی هویت هم نداشتیم. از این جهت می‌گویم هویت نداریم چون احساس تعلق نداریم و بالطبع احساس مسئولیت هم وجود نخواهد داشت و این می‌شود که خودخواهی غلبه می‌کند که در ایران می‌بینیم افراد به قوانین احترام نمی‌گذارند مثلاً آشغال روی زمین می‌اندازند، در رعایت قوانین راهنمایی رانندگی مشکل دارند. متاسفانه اینجا هم برخی همان رویه تک‌روی و عدم احساس مسئولیت در قبال جامعه را ادامه می‌دهند.

ببخشید اگر بخواهیم چیزی را که شما گفتید جمع‌بندی کنیم این می‌شود که «من» خودم را می‌بینم ولی بقیه را نمی‌بینم یا به روایتی فقط خودم را ببینم!

اسم این خودخواهی است. نوعی خودخواهی که با جهل نسبت به منفعت جامعه همراه است. این قضیه واقعاً من را آزار می‌داد و راحت بگویم خیلی به خودم افتخار می‌کنم که توانستم این فرهنگ را تا حدی حداقل در آن گروهی که داریم جا بیندازم. خیلی زحمت کشیدم و اذیت شدم، خیلی به من نسبت‌های ناروا چسباندند. خیلی‌ها اصلاً تعجب می‌کردند که چرا این کار را می‌کنم.

چه‌کار می‌کردید که با چنین مسائلی روبه‌رو بودید؟

یک مثال می‌زنم، یکی از اساتید که من در همین مونترال با ایشان آشنا شدم، آقای دکتر حاتمی که متخصص پوست هستند و واقعاً یکی از استادان اخلاق من در مونترال هستند به من گفتند: بعضی از پزشکان ایرانی در مونترال به من می‌گویند این دکتر بشارتی از ما چه می‌خواهد که این‌طور سرویس می‌دهد؟ و اصلاً چرا دارد این کارها را می‌کند؟ یعنی این داستان برایشان تعجب‌برانگیز بود و صحبت‌هایی از این دست. خیلی‌ها این نوع برخورد مرا که جواب همه تماس‌ها را می‌دادم و اطلاعات را آن‌جور که باید وقت می‌گذاشتم و دقت می‌گفتم را به‌حساب مهربانی می‌گذاشتند در صورتی که واقعاً این‌طور نبود. شاید من آدم مهربانی باشم اما موضوعی که پشت همه این برخوردها وجود داشت یک عقیده و تصمیم جدی بودبه نظرم ما باید یک مجموعه واحد می‌شدیم تا دستمان صدا بدهد. اتحاد و به اشتراک گذاشتن اطلاعات یک نیاز مبرم بود و لزوم آن در جامعه متنوع کانادا یک ضرورت است.

همه این‌ها در حقیقت برای رسیدن به این هدف مشترک بود که صدها پزشک احتمالاً ایرانی و حتی غیر ایرانی وارد سیستم پزشکی اینجا شوند. درست است؟

بله! این حسی که همه ما در یک کشتی هستیم را دوست داشتم به بقیه هم منتقل کنم که بدانند واقعاً همه ما در یک کشتی هستیم. حالا اگر من دیرتر وارد این سیستم شوم ولی کسی که دیرتر از من به اینجا آمده زودتر وارد سیستم شود اشکالی ندارد که البته این اتفاق هم افتاد، دو سه نفری که سعی کردم به آن‌ها کمک کنم دیرتر از من آمدند و زودتر از من وارد سیستم شدند و من هم خیلی خوشحال شدم.

نکته‌ای که ما هرگز نباید آن را فراموش کنیم و من همیشه از دور به آن نگاه می‌کردم این بود که وقتی ما ایرانی‌تباران در اینجا وارد سیستم می‌شویم به‌خصوص نسل اول و دوم، ببخشید راحت صحبت می‌کنم، عاقبت بیخ ریش هم هستیم؛ یعنی اگر کسی فکر می‌کند حتی اگر احتمال می‌دهد که ما می‌توانیم در جوامع دیگر مثل آمریکای جنوبی، اروپایی‌ها، آفریقایی‌ها، عرب‌های کشورهای مختلف یا حتی خود کانادایی‌ها و کبکی‌ها، به قول فرانسوی‌ها انتگره شویم، من تا الآن که ۴۴ سال دارم و اینجا نشستم به طور قطع می‌گویم خیر این اتفاق نمی‌افتد.

شما می‌گویید بیخ ریش هم هستیم بگذارید من این طور بگویم: ما اول و آخر به هم نیاز داریم چه بخواهیم و چه نخواهیم!

خواهی‌نخواهی ایرانی‌ها در اینجا به هم نیاز دارند. ما همه وابستگان و دوستانمان را گذاشتیم و به اینجا آمدیم. ایرانیانی که در مونترال هستند همه می‌توانند خانواده و اقوام هم باشند. زندگی و لذت‌های انسان اصالتا در قالب زندگی اجتماعی تعریف می‌شود. اگر این زندگی اجتماعی را از ما بگیرند عملاً هیچ نیستیم و باید به غارنشینی روی بیاوریم که امکان‌پذیر نیست.

شما یک تشبیه خوبی دارید برای اینکه یک نفر بتواند وارد سیستم شود باید به شکل یک هفت ضلعی دربیاید. می توانید این را باز کنید؟

سیستم پذیرش پزشک را من به یک سبد غربالگری تشبیه می کنم که سوراخ‌های آن هفت ضلعی است و تا زمانی که پزشک خارجی به این شکل نباشد از سوراخ‌ها نمی‌گذرد. ما اینجا اصطلاحی به نام CanMed داریم که هفت مهارت را برای پزشکان کانادایی تعریف می‌کند؛ علم، حرفه‌ای بودن، محقق بودن، لیدرشیپ داشتن، توانایی کار گروهی، حساسیت به سلامت و ارتقاء سلامت جامعه و نه فقط یک مریض و چند مورد دیگر. من همیشه به دوستانم می‌گویم که شما انتخاب کردید با اختیار خودتان به کانادا بیایید و حتی اگر این مهارت‌ها که از شما خواسته شده عادلانه نیست، که البته از نظر من بسیار استاندارد و عادلانه و زیبایی هم هست، باید به این شکل درآیید.

اتفاقاً سوراخ‌هایی که این سبد غربال‌‌گری خیلی هم ریز نیست ولی باید به شکل خاصی که آن‌ها می‌خواهند دربیاییم تا بتوانیم از این غربال بگذریم. حالا برمی‌گردیم به همان مشکل اصلی، بعضی‌ها هستند که به این شکل هم درآمدند ولی هنوز وارد سیستم نشدند.

اینجا نقش فعالیت‌های شما یعنی گردآوری آن اطلاعات و سهیم کردن دیگران برجسته‌ می‌شود به نظرم

زمانی که من گروه «پاک» پزشکان ایرانی کبک، را تشکیل دادم و سعی کردم بچه‌ها را جمع کنم دوستان ما در تورنتو هم این کار را کردند و گروه‌های زیادی با جمعیت بزرگ‌تر تشکیل دادند، منتهی گروه ما قوانین خاص و عجیبی دارد.

گروه شما چند نفر هستند؟

در حال حاضر حدوداً ۱۷۵ نفر هستیم، البته حدود ۳۰۰ نفر بودیم ولی به خاطر همان قوانین اساسنامه ناچارا بعضی‌ها را حذف کردم و می‌کنم. حس بدی دارم که برخی دوستان را حذف می‌کنم، منتهی این حذف کردن‌ها تنها راه ایجاد و نگهداری فرهنگ به اشتراک گذاری و کمک دو طرفه است تا یاد بگیریم کار جمعی انجام دهیم.

در اساسنامه از اعضا خواستیم که هر شش ماه یک‌بار مطلبی به‌صورت اورجینال از تجربیاتشان به اشتراک بگذارند.

هدف ما در گروه، در ابتدا این بود که بدانیم سیستم سلامت کانادا از جان ما چه می‌خواهند تا همان کار را بکنیم، حالا اهدافمان کمی بزرگ‌تر شده، اینکه دست همدیگر را بگیریم برای اینکه وارد سیستم شویم و اینکه دست همدیگر را بگیریم حتی بعد از اینکه وارد سیستم شدیم. …. تمرین کنیم تا مهارت‌هایی که در اینجا از ما انتظار می‌رود را کسب کنیم…

در آغاز پاندمی همه سردرگم بودیم و نمی‌دانستیم که ماسک بزنیم یا نزنیم، دو تا بزنیم یا یکی بزنیم، ضدعفونی کنیم یا نکنیم. شما دقیقاً در همین زمان شروع به برگزاری یک سری سمینارها و کارگاه‌ها کردید با کمک ارگان‌های دیگر، ازجمله با خانه ایران. می‌توانید کمی در این مورد توضیح دهید؟

واقعیتش ریشه این فعالیت‌ها به آنجا برمی‌گردد که من حدود ۶ سال پیش گروهی به اسم «نه به آزار جنسی کودکان» راه انداختم. کمی قبل از راه‌اندازی گروه پاک در تلگرام بود. در آنجا هفت متخصص با هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم راجع به این موضوع حساسیت‌زایی بکنیم. موضوع هم فاجعه‌ای است که برای کودکان پیش می‌آید و به طرز ناجوانمردانه‌ای قربانی می‌شوند و آثار این مشکل برای تمام عمر با آن‌ها می‌ماند. این موضوع برای من خیلی مهم بود به خاطر همین این حرکت را به راه انداختم و خیلی هم برای آن اذیت شدم. باز هم کلی توهین و ناسزا شنیدم. از داخل ایران خیلی اذیتم کردند، می‌گفتند چرا اصلاً این بحث‌ها را باز می‌کنی و چرا داری راجع به آموزش جنسی کودکان صحبت می‌کنی! به هر صورت ما کار را ادامه دادیم. تا به دوران کرونا رسیدیم.

گروه پاسخ پزشکان به چه صورت است؟

خب آن موقع خیلی سوال‌های بی‌جواب راجع به کرونا وجود داشت که حتی خود پزشکان هم نمی‌دانستند و ما قصد پاسخ داشتیم.

ما برای بچه‌ها کشیک ترتیب دادیم تا کمی از بار ۸۱۱ کم شود و از آن‌طرف ایرانی‌هایی که شاید مشکل زبان دارند و نمی‌توانند راحت ارتباط بگیرند بتوانند جواب سؤالاتشان را زودتر دریافت کنند. از طرفی هم ما باید خودمان را آپدیت می‌کردیم تا اطلاعات دقیق و درست داشته باشیم. خب این کار برای اوایل کرونا مرهمی بود. هنوز هم این گروه دارد کار می‌کند، اتفاقاً قرار است یک گزارش برای «سانته پوبلیک» (اداره بهداشت عموم) تهیه شود.

با توجه به گسترش روزافزون مرگ و میر کرونا بویژه در خانه‌های سالمندان به این نتیجه رسیدم که باید کاری کنیم که بگوییم ما هم هستیم اگر به‌عنوان پزشک ما را نمی‌پذیرید حداقل به‌عنوان کسانی که سابقه کار پزشکی دارند بپذیرید. حالا که میزان مرگ و میر در مراکز سالمندان رو به افزایش است از ما استفاده کنید که بتوانیم کاری کنیم.

و شما یک نامه به نخست وزیر استان نوشتید. درست است؟

بیشترین مرگ و میر در خانه‌های سالمندان یا همان CHLSDها اتفاق افتاد و هنوز هم نرخ بالای مرگ و میر توی خانه‌های سالمندان است و بیشترین تلفات کبک در این قسمت بود. همه این قضایا منجر به این شد با دکتر مشعوف، دکتر خدیر، دکتر مختاری و یکی دو نفر از بچه‌های گروه هم مشورت کردم و یک نامه خطاب به آقای لوگو نوشتم، البته به وزیر بهداشت، رئیس سانتپوبلیک و کالج پزشکان کبک رونوشت زدم.

برخی گفتند این کار را نکن اسم‎ات آنجا معروف می‌شود بعداً اذیتت می‌کنند. اتفاقاً از طرف ارگانی که وابسته به آنجا بود یک بار هم تلفنی به صورت غیرمستقیم تهدید شدم. درنهایت این نامه را ارسال کردیم، چون رونوشت به مجلات هم زده بودند و در آن زمان بحث خانه‌های سالمندان داغ بود گفتم از این فرصت استفاده کنم و این پتانسیلی که در کبک وجود دارد را نشان دهیم.

شما آن موقع یک تخمین یا آماری از تعداد افرادی که می‌توانند خدمت کنند ولی اجازه فعالیت در کبک را ندارند داشتید؟

آمارش را تقریباً می‌شد از روی اعضای گروه‌ها حدس زد. البته همه هم لزوماً داخل اعضای گروه‌های تلگرامی نیستند ولی من همین حالا می‌توانم خدمتتان عرض کنم که یک گروه در ونکوور هست که ۱۰۰۰ نفر عضو دارد، یک گروه در تورنتو است حدوداً ۱۳۰۰ نفر است، گروه ما (پاک) با اعضایی که حذف شدند شاید ۲۰۰ پزشک در مونترال باشند که تازه همه این‌ها ایرانی هستند و من ملیت‌های دیگر را حساب نکردم.

بالاخره دولت کوتاه آمد و پزشکانی که تا دیروز اجازه ورود به سیستم پزشکی کبک را نداشتند شاید بعضاً هم همه مهارت‌های لازم را کسب کرده بودند و پیش‌نیازها را گذرانده بودند دیگر توانستند وارد سیستم شوند.

نه به این صورت. آن‌ها افراد را وارد سیستم طبابت نمی‌کردند ولی با یک بک‌گراند پزشکی که یک سری پزشک خارجی (پزشک عمومی، پزشک بیهوشی، متخصص اورژانس و متخصص اطفال) که در بحران‌های و اپیدمی‌های مختلف در کشورهای خودشان دست‌اندرکار بودند به آنجا رفته بودند و بحث پیشگیری از عفونت را در آنجا اداره می‌کردند. به‌عنوان پزشک کار نمی‌کردند ولی همکاری بسیار نزدیکی با پزشکان داشتند و در حقیقت به طریقی درگیر سیستم شدند.

در اینجا دو تا اتفاق افتاد، یکی اینکه این پزشکان توسط سیستم و رسانه‌ها دیده شدند و دیگر اینکه به هر حال وارد سیستم سلامت کبک یا مونترال شدند، حالا نه عنوان پزشک ولی در کنار پزشک‌ها قرار گرفتند.

بله دقیقاً همین‌طور است. وارد شدند و هنوز هم دارند فعالیت می‌کنند. حتی می‌دانم یک سری از آن‌ها به استخدام رسمی سانتپوبلیک درآمدند و در آنجا مشغول به کار شدند. درکل یک تجربه خوب در کار گروهی بود ولی متأسفانه هنوز این معضل عدم ورود پزشکان خارجی به سیستم پزشکی کبک وجود دارد.

در اینجا مقایسه‌ای می‌کنم از نظر آماری در استان کبک ما هرسال حدود ۵۰۰ رزیدنت برای پزشک خانواده می‌گیریم. اکثراً هم می‌دانیم که خیلی‌ها پزشک خانواده ندارند و این مسئله کاملاً واضح است ولی باز از نیروی بالقوه پزشکان خارجی استفاده نمی‌کنند.

آقای دکتر بشارتی شما اشاره کردید که ما یک ظرفیت و توانمندی بالقوه در اینجا داریم و از آن‌طرف یک نیاز وجود دارد؛ پزشکانی که آماده کار هستند و نیازی که به این پزشکان وجود دارد ولی این داستان مدیریت نمی‌شود. در اینجا مانع کار را چه می‌بینید؟

این اتفاق باید در استان کبک بیفتد و من فکر می‌کنم یک سری نقطه‌ضعف‌ها و مشکلاتی در سیستم کبک وجود دارد: مشکل اول بودجه است؛ هرچه تعداد پزشک بیشتر باشد هزینه‌های سیستم سلامت بالاتر می‌رود.

مشکل دوم عدم اعتماد است؛ در حقیقت ارگان‌های مربوط به جذب پزشکان خارجی نسبت به پزشکان خارجی اعتماد کافی را ندارند که از نظر من برای جلب این اعتماد راه‌حل‌های زیادی وجود دارد و راحت می‌توانند اعتماد خودشان را جلب کنند. حالا اگر امتحانات و نمره زبان را قبول ندارند و حتی می‌خواهند کار طرف را هم ببینند می‌توانند یک دوره کوتاه سه ماهه، چهار ماهه، شش ماهه بگذراند. من می‌دانم که این پزشکان حتی حاضرند مجانی کار کنند تا این‌ها کارشان را ببینند.

مشکل دیگری که وجود دارد این است که اصلاً حضور پزشکان دیپلمه خارجی به‌عنوان یک پتانسیل بالقوه برای رفع مشکلات کبک، حالا نمی‌خواهیم بگوییم به‌صورت عمدی ولی شاید به‌صورت سهوی نادیده گرفته شده است. یک جهل اجتماعی نسبت به حضور این پزشکان وجود دارد که اگر این جهل برطرف شود و به این داستان نور ساطع شود و جامعه بداند که چنین پتانسیلی وجود دارد این مشکل رفع می‌شود.

شما بخش زیادی از وقتتان را برای همین امور گذاشتید که گروهی از پزشکان را سازمان‌دهی کنید، اطلاعات گردآوری کنید و به اشتراک بگذارید، در همین زمینه با هفته هم مصاحبه داشتید. سال‌ها روی آن سندی کار کردید که منتشر شد و احتمالا خیلی‌ها از آن بهره‌برداری می‌کنند. چرا این وقت را برای خودتان و خانواده‌تان نمی‌گذارید تا سریع‌تر به اهدافتان برسید؟ به هر حال شما هم در اینجا یک تازه‌وارد هستید و طبیعتاً دغدغه‌های شخصی خودتان را دارید.

این سؤالی است که دوستانم از من می‌پرسیدند همسرم نیز برایش سؤال بود که چرا این کار را می‌کنی! چرا داری از وقت من و بچه می‌زنی و این کار را انجام می‌دهی؟ البته در این حد زیاد شاید اشتباه بود ولی این سؤالی است که خیلی‌ها از من پرسیدند.

من اگر بخواهم خلاصه بگویم جواب شما برمی‌گردد به اینکه آدم یک سود مقطعی را ببیند، کار خودش را راه بیندازد و برود و یک سود کلان‌تر را ببیند و بتواند اجتماع بهتر و جامعه توانمندتر تشکیل دهد. چون درنهایت سود آن درکل نه‌تنها برای من بلکه برای بچه‌های من و ما و برای نسل آینده ماندگار خواهد بود. درکل با درست کردن سیستم می‌شود اثرات ماندگار گذاشت و این باعث بقای بهتر بشر است.

زندگی اجتماعی، احساس مسئولیت اجتماعی نسبت به جامعه داشتن و اینکه احساس کنیم همه ما به قول معروف در یک کشتی هستیم و اگر هر اتفاقی بیفتد برای همه ما می‌افتد. من توی همین عوالم بودم و هنوز هم هستم و هنوز هم به من ایراد می‌گیرند که این فعالیت‌ها را رها کنم و به زندگی خودم بچسبم ولی من معتقدم که این کارها می‌تواند اثرگذار باشد و آگاهی عموم را بالا ببرد. تا بتوانم با آوردن مثال به فرزند خودم و همچنین اطرافیانم بگویم که ببینید اگر بخواهیم این‌طور می‌شود تأثیرگذار بود.

اگر همه آدم‌ها فقط تک‌روی کنند جامعه از هم می‌پاشد و این از نظر من یک مشکل بزرگ اخلاقی است که امیدوارم برای بشریت اتفاق نیفتد. من اصلاً از جامعه کانادای یا ایرانی صحبت نمی‌کنم بحث من در مورد تمام بشریت است و این مهم است چون ژن ما به این صورت طراحی شده که اگر با جامعه زندگی کنیم می‌توانیم بارور باشیم و بهره بیشتری از زندگی ببریم؛ بنابراین همه ما باید یاد بگیریم که در جامعه و همراه با جامعه زندگی کنیم و هرکس به هر نحوی که می‌تواند باید این موضوع را یاد بگیرد و به بقیه هم آموزش دهد تا بتوانیم برای جامعه بهره‌ور باشیم. کار چندان سختی هم نیست با به اشتراک گذاشتن آگاهی و اطلاعات و احساس مسئولیت در قبال جامعه شروع می‌شود. اغلب از مسائل خیلی کوچک هم شروع می‌شود.

در مقاله‌ای خواندم بشر به سه دلیل ممکن است خودش را نابود کند: ۱. قبیله گرایی ۲. کوتاه فکری ۳. افزایش قدرت تخریب.

من از خودم شروع کردم و قطعاً آن را به فرزندم هم یاد می‌دهم و امیدوارم روی اطرافیانم هم تأثیرگذار باشم. فکر می‌کنم به این صورت جامعه ما جامعه بهتر و محیط بهتری برای زندگی کردن می‌شود.

دکتر بشارتی عزیز سپاس از شما برای وقتی‌که در اختیار هفته گذاشتید.

ارسال نظرات