عاطفه احکامی و لیلا، دو زنی که اگرچه دهههاست ایران نیستند اما قلبشان برای ایران و کودکان ایرانی میتپد. هر دو آنها در ونکوور کانادا زندگی میکنند. البته لیلا هفت ماه از سال را در نپال به انجام کارهای داوطلبانه مشغول است. عاطفه، مجسمهساز است و لیلا، یک کسب و کار آنلاین دارد که بهواسطه آن به زنان نپالیِ آسیبدیده کمک میکند تا چرخ زندگی آنها هم بچرخد. عاطفه، لیلا را به دلیل آشنایی با پدر و مادر او میشناسد.
آنطور که لیلا میگوید همه چیز از یک صحبت چند دقیقهای شروع میشود. روزی عاطفه به لیلا میگوید «میخواهم برای کودکان ایرانی کاری کنم. میخواهم تمام عواید حاصل از فروش مجسمههایم را برای بچههای ایران صرف کنم.» لیلا هم دستبهکار میشود و به ایران سفر میکند. یک شب در ایران در خانه مادربزرگ، صدایی در درون، او را وادار به تهیه بلیت به مقصد سیستان و بلوچستان میکند؛ بدون اینکه کسی را در آنجا بشناسد و بدون اینکه بداند دقیقاً برای چه میخواهد به آنجا برود راهی جنوب شرقیترین نقطه ایران میشود؛ سفری که حالا دو سال از آن میگذرد و اگرچه ویروس کرونا مرزها و راهها را بسته اما سفر معنوی عاطفه و لیلا همچنان در آن گوشه از ایران ادامه دارد. این دو زنِ نیکوکار با همکاری یک مرد بلوچ، روستا به روستا و منطقه به منطقه سیستان و بلوچستان را میگردند و از تهیه غذا گرفته تا اهدای کیف و کفش، کودکان آنجا را خوشحال میکنند.
در گفتوگوهای زیر شما درباره داستان عاطفه احکامی و لیلا میخوانید؛ از زمانی که عاطفه خیلی اتفاقی در ۵۵ سالگی مجسمهسازی را شروع میکند تا زمانی که لیلا با یک آشنایی غیرمنتظره، از منطقه دشتیاری و روستاهایی مثل چیلسر، بوتیبالا، بوتیپایین، نکوپیچ، چیلسر یاهو، سیتار شهداد، سند مراد و دلگاندلوشی در سیستان و بلوچستان سر درمیآورد.
عاطفه احکامی که عاشق بچههاست میگوید: «اگر در دل بچهها ذوقی باشد حتماً موفق میشوند.» او اگرچه در ونکوور کانادا زندگی میکند و هزاران کیلومتر از ایران دور است اما دو سالی است که تمام فکر و ذهنش برای کودکان در مناطق محروم ایران میتپد. ساخت مجسمه، فروش آنها و جمعآوری کمک برای خوشحالی بچههای سیستان و بلوچستان شب و روز او را پر کرده است. البته او این روزها در حال برداشتن گام بزرگتری هم هست. او قصد دارد قناتی را در یکی از روستاهای این منطقه احداث کند. یعنی او هم به فکر خوشحال کردن آنهاست و هم به فکر در امان نگهداشتن جان کودکان. او از طرف همکارش در ایران متوجه شده برخی از کودکان در هنگام برداشت آب به داخل چاه پرت میشوند و جان خود را از دست میدهند. میگوید برای این قنات نیاز به جمعآوری پول زیادی است اما امیدوار است مبلغ آن با کمک نیکوکاران تأمین شود.
عاطفه احکامی معتقد است کارش کاملاً دلی است و در این راه اتفاقهای زیبا و جالبی هم برایش افتاده که حاصل گردش انرژی، مهر و شادیِ بازگشته از کودکان سیستان و بلوچستان است.
درباره عاطفه احکامی عاطفه احکامی متولد اردیبهشت ۱۳۳۰ در تهران است. خانم عاطفه احکامی در ۳۳سالگی یعنی در سال ۱۹۸۷ پس از اخذ مدرک لیسانس حسابداری از دانشگاه تهران به ونکوور کانادا مهاجرت میکند. عاطفه احکامی ابتدا مدتی به حسابداری مشغول میشود، سپس در رشته مربی مهدکودک تحصیل و با همراهی و کمک همسرش یک مهد کودک راهاندازی میکند. خانم احکامی به مدت ۲۰ سال دو مهد کودک بزرگ در شهر ترایسیتی در ونکوور را با ۲۵۰ کودک مدیریت میکند. این انسان خیّر در دو سال اخیر کمک به کودکان سیستان و بلوچستان را در پیش گرفته و چنان با عشق از این کار نیکوکارانه صحبت میکند که لذت گفتوگوی یکساعته با او برایم چند برابر میشود. |
خانم عاطفه احکامی عزیز همه میدانیم انجام کار نیکو زیبا و پسندیده است اما همه ما یا فرصت انجام آن را نداریم یا هنوز از لذت انجام آن را نچشیدهایم. چطور شد که شما در این راه قدم گذاشتید؟
عاطفه احکامی: انجام این نوع کارها و این عشق به دوران کودکی من برمیگردد. پس از فوت پدرم، زمانی که من ۱۱ ساله بودم، شبهای جمعه مادرم دست من و برادرهایم را میگرفت و به امامزاده عبدالله میرفتیم تا غذایی را که درست کرده بود را پخش کنیم. من این کار مادرم و حال و هوای آن فضا را دوست داشتم برای همین در زمان دانشجویی با دیگر دانشجویان پول جمعآوری میکردیم و در جنوب شهر بین خانوادههای نیازمند تقسیم میکردیم.
وقتی به همراه همسرم به کانادا مهاجرت کردیم پس از حدود سه چهار سال یعنی در سال ۱۹۹۱ یک مهدکودک باز کردیم. تا سال ۲۰۱۴ در مهدکودک با بچهها هم فعالیتهای خیرخواهانه انجام میدادیم. بیشتر بچهها کانادایی بودند و تعداد کودکان ایرانی بسیار کم بود شاید در همه آن ۲۰ سال پنج کودک ایرانی داشتم. بچهداری در خون ما ایرانیهاست. ما عاشق بچهها هستیم و البته در این فیلد ایرانیهای بسیار محترمی هم فعال هستند. ما در مهدکودک قبل از کریسمس لباس جمع میکردیم و به کلیسا تحویل میدادیم تا به افراد سرپرست خانوار برسد. یا روز مادر پول جمعآوری میکردیم و به برایک کلاب تحویل میدادیم. یا مبالغی حتی اندک برای مراکز مختلف جمعآوری میکردیم که از افراد نیازمند حمایت میکردند.
در این سالها خاطره آشناییهای جالب با افراد مختلف و انجام کارهای دیگر هم دارید که بخواهید برای ما تعریف کنید؟
عاطفه احکامی: بله، چند سال پیش با خانمی در مونترال آشنا شدم. این خانم در این شهر سازمانی داشت که مثل من برای نیازمندان کمک جمعآوری میکرد. او برای بچههای یک کشور کوچک به نام نیجر در آفریقا کمک جمع میکرد و کمکها به دست کودکان در شهری به نام سوریبونه میرسید. وقتی برنامه او را خواندم و اطلاعاتی از آن به دست آوردم خیلی خوشم آمد. این موضوع را در مهدکودک با معلمان و بچهها مطرح کردم و پیشنهاد دادم با کمک هم در آن شهر کوچک یک کودکستان تأسیس کنیم. این پیشنهاد با استقبال همه بهویژه بچهها روبرو شد بهطوریکه بچهها برای راهاندازی این کودکستان پنی پنی جمع میکردند. آنها وسط کلاس یک بطری گذاشته بودند تا پولها را داخل آن بیندازند و ذره ذره پر شدن آن را ببینند. در نهایت سه هزار دلار جمع شد و سه هزار دلار هم از طرف مهدکودک گذاشتیم و توانستیم در این شهر آفریقایی کودکستانی با عنوان School of dream راهاندازی کنیم. ساکنان آن روستا مسلمان سنی بودند. با وجود فقیر بودن اما هر مردی دو سه زن داشت و هر مادری هفت هشت بچه داشت برای همین روستای پر بچهای بود که مهدکودک هم ضروری بود. ما با کمک هم توانستیم میز و صندلیهای خیلی زیبا و کتابهای زیادی را تهیه کنیم. کودکستان شروع به کار کرد. تا دو سال پیش از وضعیت این مهدکودک باخبر بودم؛ اینکه کودکان زیادی در این کودکستان آموزش میبینند و این حس خیلی خوبی به من میداد.
ایده کمک به کودکان سیستان و بلوچستان چگونه در ذهن شما شکل و رنگ واقعیت گرفت؟
عاطفه احکامی: در سال ۲۰۰۶ من مادرم را از دست دادم. فوت او حال مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد. در همین حالوروز یکی از دوستان دوران مدرسه، من را با خانم پروانه رودگر آشنا کرد. خانم رودگر یکی از بهترین هنرمندان معاصر ایرانی است. او در ونکوور بسیار معروف است. افتخار همکاری با ایشان را از سال ۲۰۰۷ دارم. ایشان مجسمهسازی درس میداد. تصمیم گرفتم این هنر را بیاموزم. بهمرور من بسیار علاقهمندی نشان میدادم و ساعات زیادی را به انجام این هنر مشغول میشدم. بهمحض اینکه از مهدکودک به خانه میآمدم در استودیو بزرگی که در خانه داشتم به مجسمهسازی میپرداختم. پس از ۱۰ سال خانم رودگر گفت من این آمادگی را دارم که شو برگزار کنم. در جامعه مجسمهسازان اینجا قبول شدم و با این جامعه در ونکوور شو برگزار میکردم و مجسمههایم را میفروختم. در سال ۲۰۱۴ به همراه همسرم بازنشسته شدم. پس از آن به داونتاون ونکوور نقلمکان کردم و یک استودیو در شرق ونکوور گرفتم. در آنجا هرسال یک شوی بزرگ و معروف از مجسمهسازی برگزار میشود. ایدهای به ذهنم رسید تا مجسمههایم را در این شوها بفروشم و پولهای جمعآوری شده را در ایران خرج کنم. با دختر خانمی به نام لیلا آشنا شدم که به مردم هند و سرپرستان خانوار کمک میکرد. به او گفتم دوست دارم به بچهها کمک کنم و در این مسیر قدم بردارم. در یکی از شوها در سال ۲۰۱۹ هفده مجسمه فروختم. در این شو اعلام کرده بودم که پول این مجسمهها برای بچههای منطقه محروم سیستان و بلوچستان در ایران هزینه میشود. در آن شو کاناداییها خیلی کمک کردند. خاطرات خیلی زیبایی از همان سه روز کالچر کرا دارم. بازدیدکنندگان برخورد مهربانانهای داشتند و به دانستن از منطقه سیستان و بلوچستان اشتیاق نشان میدادند. حتی موردی داشتم که دختر خانمی فقط ۵۰ دلار در کیفش داشت که تهمانده پولش برای همان ماه بود اما آن را بخشید. البته اتفاقهای قشنگی مثل این مورد در دو سال گذشته زیاد افتاده است.
این ایده و برنامه شما چه زمانی جدیتر شد و چگونه و از کجا شروع کردید؟
عاطفه احکامی: با جمعآوری پولِ حاصل از فروش مجسمهها. خانواده، اقوام و آشنایان هم شروع کردند به کمک کردن. کمکم این کار شکل جدیتری به خودش گرفت. دوستی دارم به نام لیلا. او باید به ایران میآمد تا وضعیت را در منطقه سیستان و بلوچستان بررسی کند. از همان اول هم قرار شد تمام حساب و کتابها با جزئیات مشخص باشد تا به افرادی که کمک میکنند گزارش مالی ارائه شود و همه در جریان باشند که کمکهایشان در کجا هزینه شده است. خواستهها و توقعهای زیادی از خودمان در مورد کمک به مردم ایران داریم اما در حال حاضر مبالغی که جمعآوری میشود کم است هرچند که بهخاطر اختلاف ارزش پول ایران همین مبلغ برای مثلاً بچههای سیستان میتواند راهگشا باشد. پیشنهادهای مختلفی از ایران به دوستم میشود مبنیبر مثلاً کمککردن به نوسازی و رفع خرابیهای مدرسهها و … برخلاف میل باطنی، انجام این کارها فعلاً در توان ما نیست. از اینها که بگذریم، لیلا باید به ایران میرفت تا شرایط را بررسی کند اما سفر به ایران زمانی بود که ویروس کرونا شایع و مرز ترکیه به ایران بسته شد. او مجبور شد به نپال تغییر مسیر دهد تا پروژه نیکوکارانه دیگری را در آنجا دنبال کند. آن زمان فکر میکردیم کرونا نهایتاً یکی دوماهه تمام میشود برای همین لیلا سه ماهی را در نپال ماند تا مرزها باز شود و بتواند به ایران سفر کند اما اوضاع بدتر شد به طوری که او بهخاطر شیوع گسترده کرونا در نپال، مجبور شد آنجا را ترک کند و به کانادا برگردد. به دلیل آشنایی لیلا با آقای جوانی در سیستان و بلوچستان کار را با او شروع کردیم. او مرد بسیار پرتلاش، صادق و محترمی است. با او صحبت کردیم که ما نمیتوانیم به ایران بیاییم، شما چه کارهایی میتوانید برای ما انجام دهید تا کمکها به دست بچههای سیستان و بلوچستان برسد. او پیشنهاد کرد که کمکهای ما در بخش تغذیه باشد چراکه مردم این منطقه واقعاً مستضعف و گرسنه هستند. اسامی خانوادهها، تعداد بچهها و مواردی که نیاز دارند را از ایشان خواستیم تا به ما اعلام کند. آن زمان ما از ۲۰ خانواده در یک روستا شروع کردیم. او بهمرور متوجه روستاهای محرومتر از قبلیها شد و آنها را به ما گزارش میداد.
آیا تقسیم کاری هم بین شما و لیلا خانم وجود دارد؟ کارها چگونه انجام میشود؟
عاطفه احکامی: کار من مجسمهسازی و جمعآوری پول است. پس از آن من تمامی اطلاعات، مدارک و عکسهایی که از آنجا توسط این آقا ارسال میشود را بررسی میکنم. کار لیلا هم سرکشی به منطقه بوده و زیر نظر گرفتن تمامی کارها در این مناطق است. ما نمیخواهیم در چشم همه باشیم تا برای ما مشکلی بهوجود نیاید برای همین لیلا اسم مستعار اوست و اسم آقایی هم که در ایران کارها را پیگیری میکند در هیچ جایی آورده نمیشود تا مشکلی پیش نیاید. ما سه نفر در این دو سال به حدود هزار کودک کمک کردیم که بخش اعظم کمکها تهیه غذا بوده است. مهرماه گذشته برای ۶۵ کودک در روستای نکوپیچ همزمان با شروع سال تحصیلی، کفش، کیف مدرسه و لوازمتحریر تهیه کردیم. سه هفته پیش به ۲۵ خانوار و ۸۰ کودک در روستایی کمکهای غذایی رساندیم. در یک سال گذشته هر ماه به خانوادههای محروم کمکهایی مثل برنج، روغن، رب، مایع ظرفشویی و … شده است.
آیا کمکها فقط از عواید حاصل از فروش مجسمههاست یا خیر؟
عاطفه احکامی: خیر، اقوام و دوستان من هم که ساکن آمریکا و کانادا هستند، کمکهای زیادی میکنند.
در این دو سال برای جلب اعتماد مردم، دوستان و خویشان چه کارهایی انجام دادهاید؟
عاطفه احکامی: این موضوع بسیار مهمی است. ما برای همه کسانی که فاکتور کمکها را بخواهد ارسال میکنیم تا همه چیز شفاف باشد. قبول که اینجا مسئله دل است و موضوع مبلغ نیست اما افراد زیادی دوست دارند کمک کنند و میخواهند که در اعتماد کامل باشد. مثلاً سالی که بم زلزله آمد و همهجا را تخریب کرد من کمکهای زیادی را جمعآوری و ارسال کردم اما بهمرور متوجه شدم نمیتوانم مطمئن باشم که کمکها به مردم بم رسیده است. همه دوست دارند وقتی به مردم یا به آبادی منطقهای کمک میکنند بدانند آیا واقعاً صرف آنجا شده است بنابراین این جلب اعتماد مهم است و ما هم به این موضوع واقفیم تا در این مسیر اطلاعات جزئی را به هر نیکوکاری که بخواهد ارائه کنیم.
در لحن و کلام شما عشق زیادی موج میزند، کمی از حس درونیتان در هنگام انجام این کار برای ما بگویید.
عاطفه احکامی: من عاشق بچهها هستم و معتقدم اگر در دل بچهها ذوقی باشد حتماً موفق میشوند. لیلا هم به این مسئله معتقد است. ما توانستیم سال قبل کفش و کیف برای کودکان بخریم؛ هم من و هم لیلا چندین روز بهصورت شبانهروزی فکر میکردیم که چه کنیم تا پول این خریدها را جور کنیم و وسایل را بهموقع و همزمان با سال تحصیلی جدید به دست بچهها برسانیم. در آخرین لحظه هزار دلار از آمریکا به دست من رسید که از بیان حالم قاصرم؛ من از خوشحالی میرقصیدم.
کمی از مجسمهسازی و اینکه باعث کسب درآمد و کمک به محرومان شده برایمان بگویید.
عاطفه احکامی: دقیقاً نکته مهمی است. من در ۵۵سالگی مجسمهسازی را شروع کردم. با خودم که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که حتماً انرژی مثبتی پشت آن بوده که تصمیم گرفتم در این سن، در این مسیر قدم بردارم. مسیری که حالا به اینجا رسیده و کمکهایی که از این طریق به دست مردم محروم در ایران میرسد. این کار مال من نیست، فکری بوده که یکباره به ذهن من رسیده تا پول حاصل از این هنر باید به دست محرومان برسد و خوشحالم از اینکه به اینجا رسیدیم.
آیا کارهای شما در قالب مرکز یا مجموعه رسمی انجام میشود؟
عاطفه احکامی: خیر، تمامی فعالیتها بهصورت دوستانه است. در حال حاضر کار ما در قالب شرکت به ثبت نرسیده که البته تمایل داشتیم به ثبت برسد اما به چند دلیل تصمیم گرفتیم این کار را نکنیم؛ اول به دلیل وجود تحریمهای ایران، دوم اینکه ما بسیار نوپا هستیم و وقتی شما غیرانتفاعی کار میکنید باید نشان دهید که هرسال چقدر پول بهحساب شما میآید و اگر کمتر از آن مبلغ وارد شود مشکل ایجاد خواهد شد. الان تنها راهی که بخواهیم غیرانتفاعی به ایران کمک کنیم باید یک سازمان اینترنشنال درست کنیم. ما هزینههای اداری نداریم یعنی قرانی را نه من و نه لیلا از این پولها برنمیداریم. اما هر بار که پولی را برای همکارمان در ایران ارسال میکنیم ۲۰۰ دلار به یک نفر نفر می دهیم تا امور را در آنجا هماهنگ کند. یعنی نیازمندان واقعی را پیدا کند. خرید را انجام بدهد و به دست آنها برساند.
در راهی که میروید چه آرزویی دارید؟
بگذارید آرزویم را با بیان یک خاطره بگویم؛ ژانویه گذشته برای ۱۱۹ کودک کفش خریدیم. همکار ما در ایران، در ابتدا لیستی از اطلاعات درباره اسامی، اندازه پای بچهها و جنسیت آنها آماده کرد. او صندلهای خیلی زیبایی برای آنها خرید. صفی تشکیل داده بود تا کفشها را به بچهها بدهد. او میگفت بعضی از بچهها سعی میکردند کلک بزنند تا دو تا کفش بردارند. من از این حرف او خوشم آمد و میخندیدم. به این فکر کردم که این بچهها چقدر خوشحال شدهاند که فکر کردهاند چهکار کنند تا دو تا از کفشها را داشته باشند. آرزوی من این است تا همین بچهها آنقدر غنی شوند که هر یک از آنها دهتای من و لیلا شوند و به هزاران نفر دیگر کمک کنند. آرزویم این است که این بچهها موفق باشند و به فکر کمک به هزاران کودک و افراد دیگر بیفتند، مثلاً کفش بخرند و دل دیگران را شاد کنند. اگر من بتوانم فقط به ۱۰ کودک کمک کنم که آنها موفق باشند و به دیگری و دیگران کمک کنند میتوانم بگویم من دیگر هیچ آرزویی ندارم.
و حرف آخر؟
عاطفه احکامی: یک بار خانمی به من پیام داد که من او را نمیشناختم گفت میخواهد ۳۰۰ دلار کمک کند تا به دست کودکان ایرانی برسد. گفتم شمارهحساب را برای شما میفرستم و فاکتور آن را هم پس از ارسال کمکها به ایران، برای شما میفرستم. او گفت نه خانم من صدای شما را که شنیدم به شما اعتماد کردم من میدانم این پول به دست بچههای محروم میرسد. این حرف او به من احساس خیلی خوبی داد. از اعتماد او خوشحال شدم.
ارسال نظرات