شعری از افشین زردین

از مجموعه شعر «سار. آسمان همه همه‌جا یکرنگ و سگ‌ها»

شعری از افشین زردین
اثر افشین زردین، ۱۳۸۷

شعری از افشین زردین از مجموعه شعر «سار. آسمان همه همه‌جا یکرنگ و سگ‌ها»

شاعر: افشین زردین

 

به سار که می‌میرد

من از انتهای مسیر مرزی و سیم‌های تلفن

سکوت و شب

ایستگاه مرزی

پاسبان‌ها

من

سوت سربازان سربی

و مهر پاس به پاس. پاسبان‌ها و سگ‌ها

می‌دوم، می‌دوم

 و می‌دانم به نشان گلوله‌ای رفته‌ام

در سایه‌ساری که سار ندارد

سربازها

می‌دوم از این خط لعنتی

به کافه‌های پر از چای - دلالان گداصفت

مردم خیره به غریبه‌ها

هتل به قیمت خون و تخت‌های پر شپش

 جاده و هراس

من تاریکم

می ترسم و به ساعت 13 پا می‌گذارم

پاسگاه مرزی که با سایه‌ها غریبه است

من از سایه‌سار سار آمده‌ام

و سیاه خاکستری سنگ

می‌ترسم و به پاسبان‌ها می‌اندیشم که تا به‌حال سرو ندیده‌اند

ما از سکوت بلند سرو  و  سبوی سبز  و

بوسه در برج عتیق آمده‌ایم

می‌دانم

فاصله‌ی کوتاهی‌ست میان من و سرشاخه‌ی درختان پیر

می‌دانم

پروانه می‌شوم

 آنگاه که چشم‌های خیسم را هنگام سوختن آخرین سیگار می‌بندم

به خواب می‌روم

در سکوت و ستاره‌های سرد

و سار می‌پرد  و من

میان کابل‌های برق مخابره می‌شوم

من

مادر گریه می‌کند و

سایه‌سار سار گویی به سکوت ماه گریخته

و سوت پاسبان‌ها

شب‌پره‌های بی‌بال جرم قفس را سر می‌کشند

من گریه می‌شوم به مردمان خسته

تنها میان تشویش دلار و نای زنده ماندن

به ته‌سیگار چرک و قهوه‌های آبکی

شب‌پره‌ها و آسمان‌های همه‌جا یکرنگ

روزهای کرخت و بیتوته‌های بلند

طناب‌هایی که به اجبار می‌گریزی

پس به ادامه دادن ادامه می‌دهم و

اندوهی که پس هر حادثه به کمین نشسته

آرام می‌خندد و

سار که نیست

سایه‌اش را به دفترم سنجاق می‌کنم

ارسال نظرات