آرام،
شبیه مکثی پنهان
فاش میشوی
در فکرهای بلند وُ حرفهای کوتاهِ چشمهایت
وَ سایهات از صدای دریا پُر است.
نشستهای وُ فصل
رنگهای گرم خیالش را
بر شانههایت مینشاند
آسمان را در سینهات،
تا من باد را بپوشم
کولی شوم در کلمات وُ
آتش به آتش بخوانمت تا کمانهٔ نور
وَ شورِ صدایت
از ابر، باران
از خاک، عطر ببارد
در آوندهای آبیِ دیوار، وُ
نستعلیق دستهایت
انحنای شب را
پس بگیرد از ترس وُ
هموار شود گوشهای از جهان
در شرجیِ ماه
که قرص بود وُ
شب
که محکم.
کلمات زندهاند
نفس میکشند تو را
در چشمهای من، بلند وُ
زمان
به زبانِ تمام رودها
دریا میشود.
ارسال نظرات