توضیح «هفته»: بخش دیدگاه نظر شخصی نویسندگان است. انتشار آنها به معنای تایید یا رد آن دیدگاه نیست.
گلگشت مصفائی
چهل سال پیش در سحرگاه ده زن جوان در شیراز به دار آویخته شدند! این اقدام شنیع در میدان عمومی شهر، میدان چوگان، انجام شد و هر یک در مقابل چشمان حیرتزده دیگر دختران طناب دار را به گردن آویخت. آخرین نفری که طناب دار را بوسید و به گردن انداخت، یک دختر ۱۷ساله بود که معلمانش در مدرسه مکرر او را به دلیل نوشتن انشاءهایش درباره آزادی، مورد سرزنش قرار داده بودند! این انشاءها بالاخره او را به چوبه دار کشاند!
این عمل شنیع در سپیدهدم ۱۸ ژوئن ۱۹۸۲ انجام شد. (شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۲)
چهل سال بعد، زنان ایران آتشی را که توسط طاهره (قرةالعین) روشن شده بود، شعلههایش را به اوج آسمان رساندند! طاهره شاعره جوان ۳۵ساله را هم در ۱۳۰ سال پیش از آن تاریخ، در ۱۶ اوت ۱۸۵۲ در باغ ایلخانی تهران، با دستمال گردنش خفه کردند!
امروز صدای هزاران مادر و خواهر و دختر به طاهره میپیوندد که در هنگام قربانی شدن فریاد زد:
- زمان آزادی زنان بدون شک فرا خواهد رسید!
آن زمان فرا رسیده است!
این درد قربانی شدن به عذابی همگانی تبدیل شده است! این فقط بهائیان نیستند که رنج میبرند،
این یک کشور است،
این جامعه انسانی است که دستهجمعی رنج میبرد و عذاب را تحمل میکند!
شاید بالاخره ملت سرزمینمان بتواند ظلم، عذاب و آزار ۱۸۰ سال جامعهای که تنها هدفش برقراری همزیستی و آرامش مسالمتآمیز بین مردمان است را، درک کند!
هنگامیکه پاسداران به خانه مونا یورش بردند و اتاق کوچکش را تفتیش کردند، انشاءهای مدرسه او را پیدا کردند و به قول خودشان مدرک جرم روشنی را برای دستگیری او به دست آوردند! مادرش از آنها پرسید که چرا او را دستگیر میکنند، او یک بچهای بیش نیست؟
یکی از آنها پاسخ داد:
«بهش نگو بچه، وقتی بزرگ شد با نوشتههاش دنیا را به آتیش میکشه!»
در طول بازجویی، متوجه شدند که مونا به کودکان در یادگیری خواندن و نوشتن هم کمک میکند. این بچههائی بودند که به خاطر اعتقاداتشان به مدرسه دسترسی نداشتند! این هم جرم دیگری بود که مونای نوجوان را به چوبه دار کشید!
از ده زنی که در سحرگاه ژوئن آن سال اعدام شدند، مسنترین آنها ۵۷ سال داشت.
او ابتدا به دار آویخته شد.
دختر ۲۳ساله او رویا در همان زمان به دار آویخته شد.
پدر رویا دو روز قبل اعدام شده بود!
از این خانواده چهار نفره، تنها دختر کوچکتر، خواهر رویا آزاد شد.
- این هم یکی دیگر از روشهای شکنجه بود که جلادان از آن استفاده میکردند!
در فاصله ۲۴ ساعت ۸۰ بهائی در شیراز دستگیر شدند. آنها مورد بازجویی، شکنجه و زندانی شدن در سلولهای انفرادی بدون پنجره قرار گرفتند بهطوریکه قادر به راحت نفس کشیدن نبودند.
هر وقت زندانیان فرصتی برای دیدار فامیل پیدا میکردند، اولین پرسشهایشان درباره هوای بهاری و عطر شکوفههای درختان نارنج شیراز بود – آخر آنها در زندگی قبلیشان به آن عطر عادت داشتند!
بسیاری از زندانیان در آن هفته سرنوشتساز زیر شکنجه جان باختند و یا اعدام شدند.
گزارشهای دیگر حاکی از آن بود که در آن هفته ۲۲ نفر دیگر هم اعدام شدند! حکم اعدام توسط یک روحانی ساده امضاءشده بود،
بهاصطلاح قاضی شیراز،
بدون اطلاع مقامات دولتی،
هیچکس مداخله نکرد و هیچکس مانع از این اقدام نفرتانگیز نشد.
سازمانهای حقوق بشر و دولتها در سراسر جهان این انسان کشی وحشیانه را محکوم کردند!
ولی رهبر آن زمان ایران خاطرنشان کرد که دفاع از حقوق بهائیان توسط برخی دولتها دلیلی انکارناپذیر بر جاسوس بودن آنها برای عوامل خارجی است!
این بخشی از خطابه بعد از نماز جمعه در یکی از مسجدهای تهران بود!
در هیچ زمان و در هیچ دادگاهی سند موثقی درباره این اتهام و اتهامات دیگر نشان داده نشد.
سه هفته قبل از این سخنرانی، ده زن در یک میدان عمومی در شیراز اعدام شده بودند!
زمان اعدام آنها مشخص نیست! فقط گزارش مبهمی در روزنامهها از اعدام ده زن در سحرگاه ۲۸ خرداد.
ساعت ۱۱ صبح آن روز، بستگان آن قربانیان نوجوان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. پاسدار وظیفه اجازه نمیداد که آنها برای آخرین بار با اجساد جگرگوشهگانشان وداع کنند، چون وقت نماز ظهر بود و نمیخواست آن لحظه از دست برود و نمازش قضا شود! مادران عجزولابه میکردند… بعد از مدتی کوتاه، شاید دل او به رحم آمد تا با دیدار کوتاهی موافقت کند. او آنها را به یک اتاق کوچک که تهویه هوای جزئی داشت هدایت کرد. اجساد ده زن یکی روی دیگری انباشتهشده بودند. مادر مونای جوان اولین آنها بود که جسد دخترش را پیدا کرد!
صورت مونا را موهای بلندش پوشانده بود و یک تکه پارچه سیاه چشمان خفتهاش را پنهان میکرد.
مادران دیگر بهسختی فرزندان پیچیده شده در چادرهای خود را پیدا کردند! آنها برای آخرین بار بامحبت و عشق غیرقابل وصف صورت آن جگرگوشهگان را بوسیدند. سپس توسط همان پاسدار انقلابی که میترسید توسط مافوقش گرفتار شود، مجبور شدند آن اتاق پر درد را ترک کنند!
چشمان آن مادران تراژدی هولناکی را شاهد بودند، صحنهای را دیدند که در تاریخ نسلکشی بشر کمتر دیدهشده است!
ده جسد با چشمان بسته و نقش طناب دار به گردنهایشان، پیچیده شده در حجاب چادرهایشان!
از آن پیکرها امروز دیگر چیزی باقی نمانده، حتی مزارهایشان هم ناپدیدشدهاند!
سالها بعد، مادر یکی از آنها، زیارتی از محل دفن آن زنان کرد.
فروشندهای که صاحب دکهای را در آن نزدیکی بود به او گفت که به دنبال خبر اعدام آن زنان، صبح زود یک کامیون تعدادی اجساد را که در چادرهایشان پیچیده شده بودند در این محل خالی کرد و اجساد را در همین نقطه در گودالی دستهجمعی دفن کردند.
بعداً فهمیدیم که اجساد را بهجای دیگری منتقل کردهاند و استخوانهای آنها هم احتمالاً در باد پراکنده شدند- هیچکس نمیداند!
چهل سال بعد، آگاهی زنان ایران امروز، زنگ خطری است برای استبدادگران،
بینش راستی که کهنترین باور ایرانیان بود،
بینش ترک هزاران سال خشکاندیشی،
آزار و اذیت چند صدساله،
بیعدالتی دهههای بیشمار،
پافشاری بر عقاید پوچ در طی اعصار!
اکنون نیمی از بشریت که قرنها ستم را تحمل کرده،
مادران و خواهران انسانها،
مربیان فرزندان آینده،
به پا خواستهاند تا حقوق برابری و انسانی خود را مطالبه کنند!
مسئولیت رسیدن به هدفی که یگانگی طبیعی نوع بشر است،
شانهبهشانه برادرانشان بر عهده بگیرند!
دنیایی را پایهگذاری کنند که بیعدالتی در آن جایی نخواهد داشت!
دنیایی که هیچکس نخواهد توانست بر دیگران مسلط شود!
دنیایی که «همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار»، حقیقت خود را بنمایاند.
اما این سؤال همچنان باقی خواهد ماند، نهتنها برای بازماندگان آن عزیزان بلکه برای نوع بشر:
چرا انسانها مرتکب چنین جنایاتی میشوند؟
شاید نسلهای بعد دریابند که
زندگی انسانها هدف والای دیگری دارد
و آن ، قربانی ایدئولوژیهای قشری خشکاندیشان شدن نیست!
مرجع: تکههایی از مصاحبه با اعضای خانواده قربانیان که در سراسر جهان پراکندهاند!
ارسال نظرات