حبیب عثمان
با آنکه روزگار پر مشقت و اندوهباری را در زندگی تجربه کرده، اما او را عقیده بر این است که سعی و کوشش انسان را به جایی میتواند برساند و در آسایش بهسر برد. با خانوادهاش یکجا از سادهترین کارها شروع کردند و امروز «بزنس» مبل و لوازم برقی را بهراه انداخته و مدیریت آن را به عهده دارد.
علی رشیدی متولد سال ۱۹۴۷ میلادی است. او در شهرنو کابل زندگی میکرده و بعد از اخذ بکلوریا از لیسه عالی استقلال ادامهی تحصیلش را در دانشگاه کابل و فرانسه در رشته جیو انجنییری به اکمال رسانده و در اکثر پروژههای تحقیقاتی جیو انجنییری افغانستان سهم فعال داشته است و در پروژههای شمال کشور چون؛ نفت و گاز شبرغان، پروان و مزارشریف خدمت میکرده است.
آقای علیشاه رشیدی گرامی، آخرین پروژه که کار میکردید کدام بود و چرا ترکش نمودید؟
علیشاه رشیدی: آخرین پروژه که منحیث انجنییر مسؤول آن بودم پروژه ماستر پلان دریای کابل بود. این پروژه به کمک انجنییران کانادایی شهر مونترال صورت میگرفت. پروژه مذکور Montréal Engineering Company یک بند آبگردان بود و در قسمت (زاغ آب دان) تنگی گل بهار در بالای دریای پنجشیر، که یکی از دریاهای پرآب افغانستان است انجام میشد. جهت تولید برق و آبیاری زمینهای (دند کوهستان) در شمال کشور و از سوی دیگر مدنظر بود تا کانالی حفر و این بند به دریایی کابل وصل گردد تا تمام سال دریای کابل از آب کافی برخوردار شود. کار سروِی جو انجنییری، برمه کاری و غیره آن نزدیک بر اتمام بود که بدبختانه جنگهای داخلی کشور ما شروع شد. مخالفین دولت که کارشان جز قتل، خونریزی، ویرانی و آتش زدن به ملکیتهای عامه چیزی دیگر نیست به پروژه حمله کردند، تجهیزات و خیمههای ما را آتش زدند و از بین بردند. همکاران کانادایی ما از ترس جان کابل را ترک کردند و کار پروژه ناتکمیل متوقف گردید. هر روز ظلم و ستم زیاد شده میرفت. از چنین ظلم و وحشت نالهها و فریادهای مردم در گلوهاشان خفه شده بود. تا صدای کسی بلند میشد به جرم کافر شدن کشته میشد. البته عرض حال مردم کابل را در قالب شعری بیان کردم که به خدمتتان خواهم داد.
به شعر هم دسترسی دارید، تمایلتان از کجا میآید؟
علیشاه رشیدی: بجا گفتید، طبع شعری دارم. علاقمندیام در شعر و ادبیات مورثی است. بحثی از شعر و ادب در خانواده ما همیشه بود. پدر بزرگم عبدالرشید نام داشت و منشی دربار شاه امان الله خان بود. زبان گویا و قلم توانایش سبب شد که به وی لقب «زرین قلم» را بدهند. پسر کاکایم (عمویم) نیز شاعر است. کتابهای ادبی، تاریخی و آثار شعرا در محیط خانواده ما به کثرت وجود داشت، این امر باعث آن شده که اولاده منشی رشیدی همه باسواد و تحصیل کرده بار آیند بیشتر خانواده ما تحصیلات عالی دارند و در رشته طب، انجنییری و ادبیات درس خواندهاند.
از دوره متوسطه مکتب بیاد دارم، در مکتب جریده صنفی داشتیم که هفتهوار مضامین و اشعار شاگردان را جهت تشویق به مسابقه گذاشته و نشر میکردند. روزی شعری از شاعر مشهور کشور شایق جمال عنوانی دل گذاشته شد و از شاگردان دعوت به عمل آمد که به همان وزن و قافیه شعر بسازند. من هم اشتراک کرده و شعرم را به اداره مکتب جهت نشر در جریده سپردم. سرمعلم مکتب آقای «پژمان» که خود نیز شاعر بود، بعد از مطالعه شعرم به من گفت فکر نکنم این شعر از خودت باشد اگر راست میگویی برایت نیم ساعت وقت میدهیم باید یک شعر در وصف معلم بسازی و شعر تضمین بر عصمت بخارایی بود. در ده دقیقه شعری در وصف استاد نوشتم. از اثر مشکلات و بد روزگار وقت نکردم که شعرهایم را منسجم و تنظیم کنم این که چند بیت سرودهام نمیدانم.
ای که آگاه ی تو از اسرار دل
خانه ی تو در دِل و تو یار دِل
دل به دست تو، اندر دست دل
دل غلام تو ،تویی بادار دل
این تپش از تو به دل آغاز شد
یا الهی رحم کن در کار دل
چرا ترک دیار کردید؟
علیشاه رشیدی: از ظلم و وحشت، برای ادامه زندگی و حفظ فامیلم از شرِ ظالمان. در جریان جنگها چند دهه اخیر مردم افغانستان را میتوان به سه بخش تقسیم نمود؛ کشته شدگان، مهاجران و ساکنان کشور. که هر بخش آن به میلیونها نفر میرسد. آنانی که در خاک خود بودند و استند با سختیها و نابسامانی سوختند و ساختند. آفرین به اسقامت و صبرشان که هنوز هم قربانی میدهند و درود همیشگی بر روان پاک رفتگان ما که به دیار ابدی پیوستهاند. اما آنانی که ترک دیار کردند و مهاجر شدند سختیها و تلخیهای روزگار را تجربه کرده دهها بار به استقبال مرگ رفتند و بر گشتند.
از سال ۱۹۹۲ به بعد وضع امنیتی کابل خرابتر شده رفت خطر جدی مردم کابل را تهدید میکرد. بیاد دارم یکی از شبها ساعت دو شب را نشان میداد که صدای فیر، قیل و قال در کوچه ما شروع شد. با شنیدن سر و صدا متعجب شده در حویلی بر آمدم. درِ خانه را به شدت میکوبیدند و میگفتند در را باز کن ما مجاهدین هستیم! اگر باز نمیکنی در را میشکنیم و داخل میشویم، جبرا دروازه کوچه را باز کردم …مردان مسلح با کلاشینکوفها، رویشان را با دستمال بسته و پوشیده بودند. مرا تهدید کرده گفتند ما خانه را تلاشی میکنیم. تصادفی یکی از آنها که قوماندانشان بود مرا شناخت و گفت؛ تو انجنییر صاحب نیستی؟ تعجب کردم… گفتم در این تاریکی شب چطور مرا شناختی صدا زد (بیادرها اِی آدم مسلمان و شخص خوب است، در پنجشیر آمر ما بود و من مردیِ کارش بودم بیآیید برویم). از منزل ما خارج شدند و رفتند. لحظهی در خود فرو رفتم دوره کار با همکارانم در پروژههای کشور یادم آمد و اصطلاح «چپه گرمک» در ذهنم خطور کرد که، رسیدن از مردیِ کاری تا به رتبه قوماندانی! آن شب چانس به من یاری کرد و از مرگ حتمی نجات یافتم. اما فردا به سراغ کامیونی رفتم مال و لوازم ضروری منزل را بار کرده، پدر و مادر پیر و مریضم را با همسر و اولادهایم گرفته ترک دیار کردیم.
به کدام کشور مهاجرت نمودید؟
علیشاه رشیدی: به طرف پاکستان حرکت کردیم. در مسیر راه از طرف گروپهای متعدد مسلح اذیت شدیم و با دادن یک مقدار پول نقد خود را از چنگالشان رها نمودیم. مدت چهار سال در پیشاور پاکستان زندگی پر مشقت مهاجرت را سپری کردیم. آن جا کار و بار قالین فروشی را شروع نموده، بعد از مدتی دکان صرافی باز کردم. خاطرات تلخی از زمان مهاجرت در پاکستان دارم. مردم مهاجر ما در حالت فقر، بدبختی و بیسرنوشتی زندگی میکردند از دیدن آنها رنج میبردم. از وضع رقتبار آنها میتوان داستانهای تراژدی و کتابها نوشت.
یکی از روزها بعد از ختم کار با مقداری پول از دکان به طرف خانه میرفتم و یک دوستم نیز همراهم بود، دزدان در تعقیب ما بودند. با موترشان مرا زده به گوشه سرک پرت شدم، اما نتوانستند پولهایم را بگیرند. متأسفانه در اثر ضربه شدید موتر زانویم شکست و بعد از دو سال تداوی صحت یاب شدم.
خاطرات تلخی از زمان مهاجرت در پاکستان دارم. مردم مهاجر ما در حالت فقر، بدبختی و بیسرنوشتی زندگی میکردند از دیدن آنها رنج میبردم. از وضع رقتبار آنها میتوان داستانهای تراژدی و کتابها نوشت.
به کانادا چطور و کی آمدید؟
علیشاه رشیدی: برادرانم قبلا در شهر تورنتوی کانادا بودند توسط آنها در سال ۱۹۹۷ میلادی (سپانسر) شده، دو ماه در تورنتو بودیم بعد به مونترال آمدیم. خانمم با اولادهایم شامل کورسهای فرانسوی شدند که با همان عاید تا اندازه گزاره میشد. مقدار پولی داشتم منتظر آن بودم تا برایم رسید البته زمانی را در بر گرفت. با همان سرمایه اندک شروع به کار کردیم. ابتدای کار ما خرید و فروش مبل مستعمل بود. شروع کار (بزنس) در کانادا هم خالی از مشکلات نبود. بعد از پانزده سال توانستیم بزنس مبل مستعمل را به موبل جدید Rive Sud الکترو میناژی تبدیل کنیم. دو سال قبل بزنس ما در جمله بزنسهای حائز جایزه گردید و ما موفق شدیم تا بزنس را (ان لاین) و الکترونیکی بسازیم. فعلا با کمپنیهای مشهور کانادا، امریکا و چین در تماس استیم. مشتریان میتوانند بعد از مشاهده سایت انترنت ما لوازم مورد ضرورت خویش را از طریق انترنت و شماره تماس سفارش دهند و ما نیز به قیمت نازلتر از دیگر کمپنیها به دسترسشان خواهیم گذاشت.
از زندگی خانوادگیتان صحبت کنید!
علیشاه رشیدی: همسرم گیتی رشیدی نام دارد. در کابل معلم کودکستان بود. در کانادا من با همسرم و دو پسرم مشترکا با هم کار همین فروشگاه را پیش میبریم، میتوان آنرا یک بزنس خانوادگی نامید.
سه فرزند دارم؛ یک دختر و دو پسر. دخترم فرشته رشیدی نام دارد، ازدواج کرده و در شهر ویریجنیا امریکا زندگی میکند. منیجر در یک بانک است. پسر بزرگم علی محمود رشیدی نام دارد. تحصیلاتش را در رشته الکترو میناژی به اتمام رسانیده اکنون بیشتر کارهای فروشگاه را او انجام میدهد. به چهار لسان صحبت میکند، پسر با استعداد و فعال است. پسر دومیام علی مسعود نام دارد. در رشته توریزم در دانشگاه مونترال درسش را به پایان رسانده اما تصمیم دارد که در رشته دیگر تحصیل کند. بعضا به کارهای فروشگاه نیز رسیدگی میکند.
به آنچه که علاقمنداید صحبت کنید.
علیشاه رشیدی: آرزوی صلح و آرامش در افغانستان را دارم. در مورد بهبودی این پروسهی حیاتی اقدامات مؤثر باید صورت گیرد؛ باید اصل پرابلم و حل آن مدنظر گرفته شود، میتوان آن را در چند نکتهی خلاصه کرد:
۱ – مسئله مادی. ۲– موضوع امنیتی. ۳– پشتوانه. ۴– برگزیدن اشخاص صادق و وطنپرست، نه آنانی که دستشان به خون مردم ما آلوده شده باز هم نمایان شوند که بارها تکرار شده که به جز تازه شدن زخمهای مردم ما چیزی دیگری نیست. ۵– سپردن کار به اهل کار.
چون در شرایط فعلی مشکلات امنیتی و اقتصادی زیاد داریم و خود ما از عهده آن بر آمده نمیتوانیم. به یک پشتوانهی قوی که واقعآ برای ما مفید ثابت شود، ضرورت داریم نه همچو ممالکی که مثل تیغ دو سره عمل میکنند. یعنی هم داد از ملت و مردم افغانستان میزنند و هم با نیروهای ضد دولت همراه استند و آنها را تقویه میکنند. متلی که گویند؛ «با قاشق فالوده بدهد و با دسته آن چشم بکشد.»
به مردم افغانستان میگویم: «جنگ بس است! آزاد و سر بلند زندگی کنید. جهان بر پایه محبت، عشق، شادمانی و صلح استوار است نه با جنگ،خشم، نفرت و دشمنی. از خشم متنفرم!»
در شرایط فعلی مشکلات امنیتی و اقتصادی زیاد داریم و خود ما از عهده آن بر آمده نمیتوانیم. به یک پشتوانهی قوی که واقعآ برای ما مفید ثابت شود، ضرورت داریم
به جامعه افغانها در مونترال گفتنی اگر دارید بگویید.
علیشاه رشیدی: کار و فعالیت مردم ما در این شهر با ارزش است. جوانان در پهلوی تحصیل کار هم میکنند. بزرگسالان بزنسهای مفیدی را به راه انداختهاند که جوانان افغان نیز به دورشان جمعاند. در سوپر مارکیتها رستورانهایشان جوانان افغان را جذب نمودهاند که سعی و فعالیتشان قابل قدر است.
همهی افغانها کار میکنند و زحمت میکشند. مردم اسماعیلیه ما در همه عرصههای اجتماعی بیشتر فعالیت میکنند و پیش میروند. از طرف خود، دستیابی و موفقیت آنها را به مشاغل با ارزش تبریک میگویم. خواهان پیروزی و سرفرازی همه افغانها و دیگر زحمتکشان جهان استم.
شرایط خوب برای همه به خصوص جوانان میسر است. باید استفاده مثبت از آن شود. گفتنی دیگرم در مورد تربیت فرزندان است؛ در جهت تربیت سالم فرزندان والدین بایستی با اولادشان دوست، رفیق و همراز باشند. اگر مشکلی در زندگی آنها رونما گردد «رو یا روی» با آنها صحبت شود. این امر سبب میشود که فرزند در گیرودار زندگی به خصوص دوره نوجوانی خود را تنها احساس نمیکند. کاری نکنند که اولاد از خانه گریزان و در منجلاب و گرداب بدبختی فرو روند. از جانبی رفتار و کردار آنها باید مورد قبول فامیل و جامعه باشد. فرهنگ خود را از یاد نبرند و در حفظ و رشد آن کوشا باشند.
از علیشاه رشیدی: ای خدا بر حال مشتاقان نگر لحظهی بر کشور افغان نگر شهر کابل در طی تاریخ دراز هیچ گاهی در نشیب و در فراز ظلم و بیدادی ندیده این چنین وحشتی را کِی شنیده پیش از این از پی قدرت به کشتار آمدند خون انسان را خریدار آمدند ریختند باران راکت بیهدف بر مکان غیر رزمی هر طرف این چنین شهر و چنین مردم کنون گشتهاند از ظلم نا اهلان زبون |
ارسال نظرات