گفت‌وگوی هفته با هوشنگ توزیع به بهانه نمایش شاعر نقره‌ای

کارگردان پیش‌کسوت: بعد از ۴۳ سال هنوز احساس غریبی می‌کنم!

 

عارف محمدی، نویسنده سینمایی 

هوشنگ توزیع یکی از چهره‌های پیش‌کسوت و نام‌های شناخته‌شده صحنه تئاتر ایران است. او همزمان با تحولات سال ۱۳۵۷ به آمریکا مهاجرت کرد و در غرب آمریکا به کار روی صحنه ادامه داد.

به تازگی هوشنگ توزیع نمایشی را کار کرده است که در آن به زندگی زنده‌یاد فریدون فرخزاد، شاعر، شومن و خواننده ایرانی می‌پردازد. این نمایش در روزهای ۲۹ و ۳۰ آوریل ۲۰۲۲ در مونترال و تورنتوی کانادا روی صحنه خواهد رفت.

در نمایش «شاعر نقره‌‎ای» در کنار هوشنگ توزیع، ناکتا پهلوان، علی عزیزیان، شهراد فردوتی و کوثر عباسی نقش‌آفرینی می‌کنند.

برنامه سفر این شخصیت هنری به مونترال و تورنتو بهانه‌ای شد تا با او به گفت‌وگو بنشینیم.

هوشنگ توزیع در این گفت‌وگوی صمیمانه به کار، هنر و زوایایی از زندگی شخصی‌اش می‌پردازد. بعلاوه او به این سوال پاسخ می‌دهد که چرا در این تازه‌ترین اثر خود به فریدون فرخزاد پرداخته است.

اجازه بدهید به این سوال شروع کنیم که: هوشنگ توزیع از کجا کار هنری خود را آغاز کرد؟

هوشنگ توزیع: آغاز فعالیت‌های هنری‌ام سال‌های تقریباً ۴۹ یا ۱۳۵۰ در تهران و با کارگاه نمایش بود. در آنجا با هنرمندان خوبی مثل اسماعیل خلج که یکی از بهترین نمایشنامه‌نویسان و سرپرست گروه نمایش بود و عباس نعل‌بندیان آشنا شدم. ما در ایران نمایشنامه‌نویس‌های خوب دیگری مثل بهرام بیضایی و اکبر رادی را هم داشتیم. من دو نمایشنامه کار کردم یکی با عباس نعل‌بندیان به نام «صندلی را کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز و سرد بیابان نگاه کنیم». دیگری هم بنام «صبح را کنج این خانه مجوی» که مرحوم رضا ژیان، اکبر رحمتی و شهناز ساعدی در آن بازی می‌کردند. دو سال قبل از انقلاب، از کارگاه نمایش بیرون آمدم و مستقل فعالیت می‌کردم. یک سریال تلویزیونی کار کردم به نام «افسانه‌های کهن ایرانی» به کارگردانی خانم ملک جهان خزاعی که از طراحان خوب صحنه و از انگلستان آمده بود. پخش این سریال مصادف شد با مقطع انقلاب و فقط هفت و یا هشت قسمت آن در هیاهوی انقلاب پخش شد.

سال‌ها بود که قصد داشتم برای تحصیل در رشته سینما به دانشگاه نیویورک بروم و برای ادامه کار به ایران برگردم اما معافیت سربازی نداشتم. تا اینکه با وقوع انقلاب و بحران‌های پیش‌آمده راهی نیویورک شدم. در آنجا متوجه شدم که برای تحصیل ابتدا باید زبان انگلیسی را تقویت کنم و برای گذراندن زندگی هم باید کار کنم. خیلی کارها در آن زمان انجام می‌دادم. ظرف‌شویی، پیشخدمتی… اما نتوانستم هزینه تحصیل در مدرسه سینمایی را تأمین کنم. به کارگاه‌های نمایشی نیویورک و در مقطعی هم به آکتورز استودیو رفتم. متأسفانه چون زبان انگلیسی‌ام ضعیف بود آنجا هم دوام نیاوردم. برای مدت کوتاهی به لس‌آنجلس رفتم اما متوجه شدم آنجا نمی‌توانم زندگی کنم. پس مجدداً به نیویورک برگشتم. قرار بود نمایشنامه‌ای بنام «کتاب‌های تبتی مرگ» بر روی صحنه برود که منهم برای تست بازیگری به آن‌ها مراجعه کردم. کارگردان آن یک ایرانی بود بنام آشور بنی‌پال بود و خانم دیگری به نام سوسن دیهیم با ایشان همکاری داشتند که در حال حاضر در نیویورک هستند و صدای فوق‌العاده‌ای دارند. خانم سوسن و همسرش چارلز آهنگ‌سازی می‌کردند و آهنگ فیلم آسمان سرپناه (برنارد برتولوچی) را هم آن‌ها نوشتند. بالاخره این نمایش را در لامامای نیویورک در سال ۱۹۸۲ اجرا کردیم.

بعد از آن دو سه نمایشنامه دیگر نیز بازی کردم تا این که پرویز صیاد پیشنهاد بازی در فیلم سینمایی فرستاده را مطرح کرد. در این فیلم که به‌عنوان اولین فیلم سینمایی ایرانی در خارج از ایران فوق‌العاده موردتوجه قرار گرفت بازی کردم و کار من هم خوشبختانه موردتوجه قرار گرفت. برای شب افتتاحیه فیلم به لس‌آنجلس رفتم که مصادف با یک اقامت طولانی شد. در آنجا یک گروه تئاتری راه انداختم به نام کارگاه نمایش ۰۷۹ این اسم را به احترام کارگاه نمایش تهران که در سال ۱۹۷۹ تعطیل شد گذاشتم.

اولین کسانی که به این تئاتر پیوستند داریوش ایران‌نژاد و خانم آذر فخر یکی از بازیگران خوب ما در سانفرانسیسکو بودند. نمایشنامه‌ای کار کردیم به نام «همه پسران ایران خانم» که یک کمدی درام بود و خیلی موردتوجه قرار گرفت. اما تئاتر به‌عنوان یک هنر مهجور تحت‌تأثیر جریانات غالب کاباره‌ها و خواننده‌ها بود و به همین خاطر ما بیش از چند اجرای محدود نداشتیم. دومین کار گروه شکل بهتری گرفت. نمایشنامه‌ای نوشتم بنام «کافه اکبر آقا نوستالژی بفروش می‌رسد». این نمایش مصادف شد با ورود شهره آغداشلو که از لندن به لس‌آنجلس آمده بود.

از ایشان خواهش کردم به گروه ملحق شود. بعد نمایشنامه را با بازی شهره، مرحوم رضا ژیان، حسن خیاط‌باشی، محسن مرزبان و بهروز جلیلی به روی صحنه بردیم. البته گروه هنوز به طور مستقل جا نیفتاده بود. خودم هم برای نمایشنامه‌های دیگری کار می‌کردم و در ضمن تجربه تهیه‌کنندگی هم نداشتم. به همین علت کلاً چند اجرا بیشتر نتوانستیم انجام دهیم. حتی به اروپا هم رفتیم و در آنجا آقای عبدالله بوتیمار به‌جای رضا ژیان بازی کردند. اما پس از چند اجرا برگشتیم و شهره هم رسماً به گروه پیوست.

آشنایی شما با شهره آغداشلو از کجا شروع شد؟

هوشنگ توزیع: شهره را از ایران می‌شناختم. هر دو در کارگاه نمایش بودیم اما در دو گروه مختلف. اما در مقطعی هر دوی ما در یک  نمایشنامه‌ای کار کردیم به نام «شبیخون»  که نقش زن و شوهر را بازی میکردیم. نمایش را سیروس ابراهیم زاده به عنوان کارگردان مهمان در کارگاه نمایش نوشته و کارگردانی کرده بود. سال ها بعد در آمریکا با هم روبرو شدیم و از او دعوت کردم به گروه تئاتری ما بپیوندد و پذیرفت. بعدها با هم ازدواج کردیم و چندین نمایش این گروه را شهره با من همکاری کرد. وقتی دخترمان «تارا» داشت به دنیا می‌آمد، من نمایشنامه‌ای کار کردم به نام گمشده در باد که کمدی سرد و تلخی بود و طبق معمول چون حمایت‌کننده نداشتیم بیش از دو اجرا دوام نیاورد. بعد از آن «بوی خوش عشق» را نوشته و کارگردانی کردم که شهره و داریوش ایران‌نژاد در آن بازی کردند. حدس ما این بود که بیش از ده شب روی صحنه نمی‌ماند. اما ۵۰۰ شب اجرا شد و گروه ما پایه محکمتری پیدا کرد و تا به امروز گروه ما شانزده نمایشنامه بر روی صحنه برده است. گروه به این شکل مردمی شد و پا گرفت. ما چهار سال به طور متداوم و بدون فاصله این نمایش را اجرا کردیم. بعد از آن «سهم ما از خانه پدری» را نوشته و کارگردانی کردم که باز هم با بازی شهره و مائده طهماسبی همسر فرهاد آئیش که هر دو در ایران فعالیت دارند همراه بود. مائده طهماسبی در فیلم‌های مارمولک و دایره در ایران بازی کرد. بعد از سهم ما از خانه پدری نمایشنامه‌ای نوشتم به نام در جستجوی امیرارسلان که کاری برشتی (شیوه برتولت برشت) و سمبولیک بود. هر چه پول درآورده بودیم روی آن گذاشتیم و خانه‌مان هم به حراج رفت و ضرر وحشتناکی کردیم. پس از آن نمایشنامه‌ای نوشتم به نام خوشبختی.

با توجه به اینکه تئاتر را از کارهای کلاسیک و آوانگارد در ایران شروع کردی چطور شد زمانی که وارد آمریکا شدی سبک کارهایت را از لحاظ موضوعی و اجرایی تغییر دادی؟ در واقع چرا کارهایت شکل عامه‌پسندتری به خود گرفته است؟ واضح‌تر بگویم مثلاً به‌جای استفاده از متون ادبی مثل چخوف یا برشت یا سوفکل که قبل‌تر در کارهایت داشتی، به نوشته‌های خودت در نقد مسائل اجتماعی به شکل کمدی و طنز روآوردی. آیا آن نوع از کارهایت که برای مخاطب خاص است را قبلاً در غربت تجربه کردی که به این نتیجه رسیدی یا دلیل دیگری داشته که بخواهی با مخاطب عام بیشتر ارتباط بگیری؟

هوشنگ توزیع: در کارگاه نمایش  تهران که من فعالیت جدی‌ام را شروع کردم چندین گروه وجود داشت .گروه بازیگران شهر که آربی آواسیان  مسئول آن بود و کارهایش واقعا در حدجهانی بود و به فستیوال های مختلف در دنیا میرفت.  گروه دیگر گروه اهریمن نام داشت که مسئول آن آشور بنی پال بود که کارهای بسیار آوانگارد میکرد . گروه دیگری بود که بیشتر کارهای ترجمه شده و فرنگی می‌کرد و مسئول آن آقای ایرج انور بود. گروه دیگری هم به نام تئاتر کوچه بود که من در آن گروه بودم. مدیر این گروه عباس نعلبندیان بود و نویسنده و کارگردان آن اسماعیل خلج و تقریبا تمامی کارهای این گروه بسیار مردمی و پرفروش و محبوب خاص و عام بود و همه‌جور تماشاگر به دیدن آن می‌آمد. من با گروه آربی آوانسیان همکاری کردم و با یکی از نمایش‌های آن به فستیوال‌های خارجی رفتم. با گروه تجربی همکاری کردم و در نمایش ادودیپ اثر سوفوکل بازی کردم و چند سال با آن گروه تحصیل تئاتر کردم. در یک مقطع با رابرت ویلسون طراح و کارگردان آمریکایی در نمایشی بازی کردم که در جشن و هنر شیراز اجرا شد و هفت شبانه‌روز بدون قطع به روی صحنه رفت. همه اینها اصطلاحا کارهای آوانگارد و یا کلاسیک محسوب می‌شوند. از طرفی بیشترین کارهای من در گروه تئاتر کوچه مثل: حالت چطوره مش رحیم ، گلدونه خانم، جمعه کشی ، شبات، قمر در عقرب گرچه بسیار مردم‌پسند بودند اما در نوع خودشان آوانگارد هم محسوب می‌شدند. من وقتی به آمریکا آمدم و شروع به کار کردم ، دقیقا همانی بودک که در ایران بودم. من به این اندیشه که انسان باید فرزند زمان خودش باشد باور دارم و زمان عوض شده بود. ما در کارگاه نمایش با حقوق دولتی کار میردیم اما در آمریکا باید که مردم به تماشای کارهای شما علاقه نشان دهند وگرنه محو خواهید شد. اگر مردم به دیدن کارهای شما نیایند تئاتری اتفاق نیفتاده و فقط خودتان، خودتان را سرگرم کرده‌اید و برای من شخصا واژه مردم همان‌قدر مقدس است که واژه تئاتر. قبلا گفته شده که تئاترهای هوشنگ توزیع تئاترهایی است بین کارهای مردم‌پسند و روشنفکرانه. تئاترهای من فقط به مردم تعلق دارد و بس. اما در میان این مردم روشنفکرها هم هستند. از ابراهیم گلستان بگیرید تا عباس جوانمرد و بهرام بیضایی که بیش از یک‌بار به دیدن نمایشنامه‌های من آمده‌اند. خود شما کارهای مرا در تورنتو دیده‌اید. پس باید فرقی گذاشت بین تئاترهای عامه‌پسند و مردمی. من اعتراف می‌کنم که این افتخاری برای من است که کارهای مرا راننده تاکسی‌ها، عموها و خاله‌ها به دیدن تئاترهای من می‌آیند. برخی نقدهایی که بر روی تئاترهای ما نوشته شده است در تاریخ تئاتر خارج از کشور نمونه نداشتند. از بوی خوش عشق بگیرید تا شاعر نقره‌ای. در باره شاعر نقره‌ای دست‌کم بیست نقد از بیست نام شناخته‌شده به چاپ رسیده است که در کتاب شاعر نقره‌ای درج شده است.

با سبک خاصی که در نوشتن و اجرای نمایشنامه‌های طنز و کمدی دارید در طول این ۴۰ سال رکورددار اجرا و استقبال تماشاگر در تئاتر غربت بودید و مسلماً این برتری توقع تماشاگر و خودت را برای انجام کارهای بعدی بالا می‌برد برای مثال در چند نمایشنامه‌ای که بعد از «بوی خوش عشق» کار کردید که خیلی هم موفق بود «از ماهواره با عشق» هم رکورد عجیبی در اجرا و فروش داشت و یک تور جهانی هم برای ایرانیان در کشورهای مختلف دنیا تدارک دیدید. می‌خواستم بپرسم چطور شد که بعد از «سوپرایز پارتی یا آچمز» که خود من هم دیدمش و دوستش داشتم با یک وقفه چندساله به سراغ فریدون فرخزاد و شاعر نقره‌ای رفتید؟

هوشنگ توزیع: من بعد از سوپرایز پارتی که خودت میدانی نمایش موفق و خوش‌ساختی بود به یکباره از تئاتر و از جماعت خودمان دل‌زده شدم، از اینکه چرا باید یک نفر همه عمرش را بگذارد و روی کارهایش هم زحمت بکشد اما کوچک‌ترین پشتیبانی نداشته باشد! نه اداره فرهنگی هست، نه اداره جشن و هنری وجود دارد، نه سرمایه‌داران ایرانی حمایتی می‌کنند، نه گروه‌های فرهنگی وجود دارند که اگر هم دارند کمکی نمی‌کنند بلکه فقط کمک می‌گیرند، مجانی هم استفاده می‌کنند.

وقتی به آمریکا آمدم در کنار کار تئاتر در سینما نیز شروع به فعالیت کردم. در همان موقع من چیزی حدود ۱۵ اپیزود تلویزیونی یا فیلم سینمایی کار کردم که اسامی همه آن‌ها موجود است ولی هیچ‌کدام از آن‌ها مرا راضی نمی‌کرد. مثلاً فرض کنید به شاعر نسبتاً خوبی بگویند تو فقط بیا بگو دو دو تا چهار تا، دو چهار تا هشت تا یا بگو آسمان زیباست، آسمان آبی‌ست و خداحافظ! آن کارهای تلویزیونی یا سینمایی در آمریکا نقش‌های کوتاه و بی‌معنایی بود که من را ارضا نمی‌کرد و گفتم دیگر نیستم و به تئاتر برگشتم و عمرم را روی تئاتر گذاشتم. ولی تمام این کارها را من به تنهایی و مستقل انجام می‌دادم.

 

صحنه‌ای از نمایش شاعر نقره‌ای

 

 

بعد از سوپرایز پارتی مدتی کار نکردم. حالم بد بود، هنوز هم بد است شاید هم هرگز دیگر خوب نشوم بنابراین نظرم به یک تراژدی جلب شد که در مورد یک کمدین است؛ فریدون فرخزاد در واقع یک کمدین بود، روی صحنه جوک می‌گفت و مردم را از خنده روده‌بر می‌کرد، حرف‌هایی می‌زد و لجشان را درمی‌آورد، پیام و هدف داشت، همه این کارها را می‌کرد؛ بنابراین من خودم را به او نزدیک می‌دیدم و تصمیم گرفتم بر اساس زندگی فرخزاد نمایشنامه‌ای بنویسم و حاصل آن شد شاعر نقره‌ای.

 

می‌خواهم بدانم در واقع انگیزه‌هایی که باعث شد به سمت این موضوع بروید چه بود؟ چون تا جایی که می‌دانم قبلش نقش فریدون فرخزاد را در یک فیلم به کارگردانی بابک شکریان در آمریکا تست زده بودید، آیا این مقدمه‌ای بود برای اینکه به آن موضوع بیشتر فکر کنید؟ اصلاً آن فیلم چه شد و آیا به سرانجامی رسید؟

هوشنگ توزیع: بله حتماً که مقدمه‌ای بود؛ در واقع مقدمه دوم بود. قبل از آن هم در نمایش «ملاقات در سلطنت آباد» به من پیشنهاد نقش شاه جوان در زمان مصدق را داده بودند که من شوکه شدم و گفتم یعنی چه! خلاصه کنجکاو شدم که ببینم از پسش برمی‌آیم یا نه! چون هیچ شباهتی بین من و شاه جوان وجود نداشت! نمی‌دانم چه چیزی باعث شد که من آن کار را انجام دادم و خیلی موفق هم از آب درآمد. حالا یا به دلیل انرژی که در آن کاراکتر وجود داشت و یا نوستالژی که مردم نسبت به آن داشتند یا بازی من یا تلفیقی از هر دو، به هر حال بسیار موفق از کار درآمد.

سال‌ها بعد بابک شکریان به من پیشنهاد کرد نقش فریدون فرخزاد را بازی کنم ولی من هیچ شباهتی در خودم با ایشان نمی‌دیدم! نه بلد بودم آواز بخوانم و نه می‌توانستم برقصم! ولی از طرفی می‌دانستم بازیگر باید بتواند همه کار بکند. آنجا هم در ابتدا مخالفت کردم ولی باز قبول کردم! ما رفتیم و در آلمان یک فیلم کوتاه ساختیم، البته بدون دستمزد که البته نتیجه آن خیلی خوب درآمد. به چند نفری که نشان دادم گفتند بعد از «فرستاده» چنین فیلم خوبی از تو در سینما ندیده بودیم و من تشویق شدم. اما متأسفانه جامعه مسخ شده ایرانی در خارج از کشور هیچ‌کدامشان کمکی نکردند که این فیلم ساخته شود.

از نظر مالی؟

هوشنگ توزیع: بله فقط از نظر مالی، چون سناریو وجود داشت و کارگردان هم در همان شش هفت دقیقه نشان داد بااستعداد است و می‌تواند چنین اثری را به انجام برساند. در واقع یک گروه آلمانی بودند که کارشان هم خیلی خوب بود.

۱۲ سال گذشت و من دیگر نمی‌خواستم کار تئاتر انجام دهم. بعد گفتم که اگر بخواهم کاری انجام بدهم نمایش «وان من شو» انجام می‌دهم. چند تا طرح به نظرم رسید که یکی از آن‌ها فریدون فرخزاد بود. با چند تا از دوستان که صحبت کردم از من حمایت کردند و مرا تشویق کردند که این کار را انجام دهم و نهایتاً این نمایش به روی صحنه رفت.

با فریدون فرخزاد آشنایی قبلی داشتی؟

هوشنگ توزیع: من شخصاً با فرخزاد آشنایی نداشتم. چند بار از کنار هم رد شدیم. او مرا می‌شناخت و چندباری هم توسط یکی از دوستان پیام فرستاده بود که من نمایشنامه‌ای بنویسم که من و شهره آغداشلو بازی کنیم و او هم نقش پسرم را بازی کند و با توجه به این که ده سال از من بزرگ‌تر بود برایم تعجب‌آور بود که بر چه اساسی به فکر این نقش افتاده. به هر حال ارتباط و دوستی با ایشان نداشتم و بعد از اینکه که آن اتفاق فجیع برایش افتاد مشاهده کردم که کسی حرفی نزد حتی تمام کسانی که تو گروه موسیقی به او مدیون بودند. این بی‌انصافی دلم را به درد آورد. شما حتی اگر بخواهی به‌عنوان یک نویسنده کمدی بنویسی تا از جایی دلت به درد نیامده باشد نمی‌توانی یک اثر کمدی خلق کنی. همه چیز تصنعی می‌شود. با فرخزاد در مواردی همذات‌پنداری می‌کردم. عشقی که به ایران داشت که واقعامثال‌زدنی بود، عشقی که به مادرش داشت و کسی که همه را می‌خنداند و گاهی در گوشه‌ای مثل بچه‌ها گریه می‌کرد.

 

علی عزیزیان در صحنه‌ای از «شاعر نقره‌ای»

 

نمایشنامه شاعر نقره‌ای طبیعتاً براساس یکسری مستندات و تحقیقات انجام شده است یک مختصر توضیحی اگر لطف کنید بدهید که تا چه حدی بر پایه مستندات و تا چه حدی دخل و تصرف خودتان در پردازش شخصیت و داستان زندگی شخصی فرخزاد نوشته شده است.

هوشنگ توزیع: ابتدا این که متن صددرصد بر اساس تحقیقات من بوده است و هیچ‌چیز در این نمایش نیست که بر اساس واقعیت نباشد ولی نه بر اساس تمام اتفاقاتی که قدم‌به‌قدم اتفاق افتاده باشد. این‌که او چهارشنبه به اینجا رفته است و یا در فلان تاریخ در سوئد کنسرت داشته و غیره را به آن شکل رعایت نکردم ولی بر اساس روح تنهای یک شاعر که در پوست خود نمی‌گنجید نمایش را نوشتم. تمام جملاتی که مادرش به فریدون می‌گوید دقیقاً همان‌هایی است که مادر من به من می‌گفت. خط داستان از تحقیقات زیادی است که انجام داده‌ام. تقریباً کمتر مستندی بوده که من ندیده باشم مگر شایعات. تمام این‌ها را در نظر گرفتم.

تجربه نشان داده که معمولاً وقتی بازیگری در قالب نقش یک شخصیت حقیقی فرو می‌رود چه در سینما و چه در تئاتر گاهی تا مدت‌ها رها شدن از آن نقش برایش سخت می‌شود. با توجه به اینکه شما از لحاظ گریم صورت، بیان و اجرا، در نقش فرخزاد خیلی موفق بودید می‌خواهم بدانم تجربه شما با این موضوع و با این نقش چطور بوده؟

هوشنگ توزیع: خیلی درست میگی. برای نمونه باید به نقشی که در فیلم فرستاده بازی کردم اشاره کنم. داوود مسلمی شخصیتی مذهبی بود که به خانم‌ها اصلاً نگاه نمی‌کرد، مشروب نمی‌خورد، سیگار نمی‌کشید و هات‌داگ نمی‌خورد. از وقتی که مشخص شد که قرار است این نقش را بازی کنم دو ماه تمام واقعاً همه کارهایی که می‌کرد را انجام می‌دادم. می‌خواهم بهتون عرض کنم که این‌ها روش‌هایی است که بعضی از بازیگرها که اصطلاحاً به متد اکتور آشنایی دارند انجام می‌دهند. راهی که آن‌ها می‌رفتند را من هم رفتم. هم در ارتباط با نقش محمدرضا شاه پهلوی و هم در مورد فریدون فرخزاد. موقع اجراهای شاعر نقره‌ای وقتی نمایش تمام می‌شد و من قرار بود به‌عنوان هوشنگ توزیع با تماشاگرها حرف بزنم بارها شنیدم که گفتند هنوز فریدون فرخزاد هستی و نتوانستی از آن نقش بیرون بیایی و بعد که می‌آمدیم بیرون و می‌رفتیم غذا می‌خوردیم تا بریم هتل یه سری حرکات دست و عادات او در من وجود داشت که خودم هم متوجه می‌شدم ولی کاری نمی‌توانستم بکنم. تا اینکه رسیدیم به پاندمیک و وقفه‌ای در اجرای شاعر نقره‌ای که توانستم روی یک نمایشنامه دیگری کار کنم و حالا عادات آن نقش جدید روی من مانده است! بله نهایتاً درست می‌گویید.

برچسب ها:

ارسال نظرات