رخسار موسوی‌نژاد، هنرمند و یکی از ۱۰۵ ایرانی رد شده:

گفتند که توانایی و انگیزه لازم را ندارم

رخسار موسوی‌نژاد یکی از ۱۰۵ ایرانی است که پرونده‌شان در اداره مهاجرت ورشو رد شده است. او یک هنرمند است با تجربه تدریس و کار و حتی مدیریت در زمینه بافت فرش و گلیم که البته به‌نوعی پیشه خانوادگی‌شان هم بوده است. رخسار سال ۲۰۱۶ پرونده‌اش را به اداره مهاجرت آنکارا می‌فرستد و اداره مهاجرت هم از او درخواست تکمیل پرونده را می‌کند که به گفته او به‌نوعی پذیرش درخواست مهاجرتی محسوب می‌شود اما با فرستادن پرونده‌اش به ورشو همه چیز تغییر پیدا می‌کند.

 

 گفت‌وگوی ما را با خانم رخساره موسوی‌نژاد می‌خوانید:

 

خانم موسوی‌نژاد شما چه زمانی پرونده‌تان را به اداره مهاجرت فرستادید و چه زمانی جوابش را دریافت کردید؟

رخسار موسوی‌نژاد: سال ۲۰۱۶ به اداره مهاجرت پرونده‌ام را فرستادم و در سال ۲۰۱۸ پرونده من رد شد.

انتظار چنین جوابی را داشتید؟

رخسار موسوی‌نژاد: نه شوک بزرگی برای من بود. چراکه چند ماه پیش‌تر، شاگرد من در آنکارا پذیرش گرفته بود؛ در حالی که هیچ‌کدام از مدارک من را نداشت.

دلایل اداره مهاجرت ورشو در مورد عدم‌پذیرش شما چه بود؟

رخسار موسوی‌نژاد: گفته بودند من توانایی و انگیزه لازم را ندارم! تصور کنید با تمام پیشینه خانوادگی، مدرک آکادمیک و مشتری به من بگویند توانایی و انگیزه لازم را ندارید. همان‌طور که می‌دانید ایران را با فرش و گربه ایرانی می‌شناسند و این دلایل اداره مهاجرت ورشو برای من غیرقابل‌باور بود. من نمی‌دانم افسر اداره مهاجرت تا به حال یک فرش ایرانی را از نزدیک دیده است؟ یا اصلاً می‌داند گران‌ترین فرشی که تا به حال فروخته شده، فرش ایرانی به ارزش ۳۳ میلیون دلار بوده است؟ من ۷۶۵ صفحه مدرک فرستادم. فاصله عدم‌پذیرش من و دیگرانی که با آن‌ها صحبت کردم حدود ۵ تا ۱۰ دقیقه بود که اتفاقاً در دادگاه هم همین مسئله مطرح شد که آیا اصلاً افسر فرصت کرده در ۱۰ دقیقه ۷۶۵ صفحه را مطالعه کند؟!

بعد از سال ۲۰۱۸ که درخواست شما رد شد چه اتفاقاتی افتاد؟

رخسار موسوی‌نژاد: وکیل گرفتم؛ ضمن اینکه یک گروه تلگرامی با نام self employed ساختیم تا متوجه شویم ساختار رد درخواست مهاجرت دوستان دیگر به چه صورت بوده است. دوستان زیادی در گروه بودند که یا رد شده بودند یا در حال ارسال پرونده مهاجرتی‌شان بودند. نکته جالب اینجا بود که پرونده دوستانی که اقامت مضاعف داشتند و بیشتر آن‌ها ساکن امارات، مالزی یا سنگاپور بودند به اداره مهاجرت ورشو نمی‌رفت و به دفتر لندن و پاریس می‌رفت. همان‌طور که می‌دانید پرونده‌ها بر اساس موقعیت و محل اقامت طبقه‌بندی می‌شود و پرونده ایرانی‌ها به‌صورت پیش‌فرض به آنکارا می‌رود. اما آنکارا دیگر پرونده خوداشتغالی را قبول نمی‌کرد و تمامی پرونده‌های ایرانی‌ها به اداره مهاجرت ورشو می‌رفت. ما دو سال منتظر نتیجه اداره مهاجرت بودیم اما دوستانی که اقامت مضاعف داشتند به فاصله ۶ ماه درخواست مهاجرتشان قبول شد.

طبق گزارش که در تورنتو استار منتشر شده بود؛ دفتر ورشو بیانیه‌ای را ارائه کرده مبنی بر اینکه فردی که از طریق خوداشتغالی درخواست مهاجرت می‌دهد باید به اقتصاد کانادا کمک کند. خب ظاهراً شما باید مدارکی به‌صورت پروپوزال و طرح کسب‌وکار ارائه می‌دادید. چنین کاری را انجام داده بود؟

رخسار موسوی‌نژاد: من در پرونده‌ام هم طرح کسب‌وکار و هم فایننشیال سه سال آینده را داشتم. البته طرح کسب‌وکار و تحقیق هیچ‌کدام در برنامه خوداشتغالی به‌صورت یک ساختار منظم ارائه نشده است اما من بیزینس پلن داشتم و جالب آنکه همان دوستانی که در دفتر لندن و پاریس پرونده‌شان بررسی شده است به من گفتند که ما بیزینس پلنی در پرونده‌مان نداشتیم. من در فاصله سال ۲۰۱۸ که درخواستم رد شد تا امسال به‌طورکلی سه نفر ایرانی را دیدم که درخواستشان مورد پذیرش قرار گرفته است. نفر اول آقای ملیله کار و ساکن شهر زنجان بودند و این آقا نه اینترنشنال و نه نشنال بود و فقط در نمایشگاه فصلی کانادا شرکت کرده بودند. چگونه است که یک نفر در نمایشگاه خارج از کشور شرکت می‌کند توانایی دارد و فردی که شرکت نمی‌کند توانایی ندارد. این نشان می‌دهد که دفتر ورشو در حال بررسی رندومی پرونده‌هاست و پرونده‌ها را به‌درستی مطالعه نمی‌کند. حرف من این نیست که چرا درخواست عده‌ای مورد پذیرش قرار گرفته است. حرف من این است که نیروهایشان را افزایش دهند تا پرونده‌ها را به‌درستی بررسی کنند. من هزار و پانصد و پنجاه دلار پرداخت می‌کنم که وقت بگذارند و پرونده من را با دقت بخوانند.

شما سال ۲۰۱۸ به نتیجه پرونده‌تان اعتراض کردید و الان حدود ۴ سال از آن زمان گذشته است. چرا آن‌قدر این پروسه طولانی شده؟

رخسار موسوی‌نژاد: پرونده ما به دوران پاندمی برخورد کرد و برای همین مدت بسیار طولانی زمان برد. از طرفی در این مدت تعداد رد درخواستی‌ها افزایش یافت. روز اول تنها فرد شاکی یکی خانم بود و الان تعداد ما به ۱۰۵ نفر رسیده است.

همه این ۱۰۵ نفر پرونده‌شان در دفتر ورشو بررسی می‌شده؟

رخسار موسوی‌نژاد: بله دقیقاً و در همه پرونده‌ها این عنوان شده که شما توانایی و انگیزه لازم را ندارید. همه ما در گروه تلگرامی جمع شدیم و CMSهای همدیگر را چک کردیم. در این بین یک خانمی با نام فریده امین‌الرعایا پرونده جالبی داشتند. پرونده ایشان رد شده بود و درخواست GCMS دادند و من چند صفحه آخر را که افسر در آنجا دلایلش را یادداشت می‌کند و حتی تمام ۵۰-۴۰ صفحه درخواست ایشان را هم خواندم و دیدم هیچ یادداشت افسری وجود ندارد. ایشان به مشاورشان زنگ زدند و مشاورشان گفتند پیگیری می‌کنند. شاید باورتان نشود مشاورشان حداقل ۵ بار به دفتر ورشو ایمیل زدند که درخواست ایشان مورد پذیرش قرار گرفته است یا نه و دفتر ورشو هیچ جواب درستی به ایشان نداد. تا اینکه خانم امین‌الرعایا شکایت می‌کند و به‌محض شکایتشان، دفتر ورشو پرونده ایشان را دوباره بررسی می‌کند. وکیل ایشان به وکیل ما ایمیل می‌زند که یک اشتباهی پیش‌آمده و پرونده ایشان در دست بررسی است.

پرونده خانم امین‌الرعایا به کجا رسید هنوز در دست بررسی است یا رد شد؟

رخسار موسوی‌نژاد: پرونده خانم امین‌الرعایا بعد از شکایت ایشان دوباره بررسی شد و به ایشان گفتند مدارکشان را به‌روزرسانی کنند تا بررسی مجدد هم انجام می‌شود. البته به‌روزرسانی مدارک را بهانه می‌کنند و حتی چک‌لیستی از درخواستشان مبنی بر اینکه چه مدارکی را باید اضافه کنیم به ما نمی‌دهند. موضوع دیگر اینکه در مورد پرونده من هم از دفتر آنکارا آپدیت مدارک درخواست کردند و به وکیل من گفتند که وقتی آنکارا به‌روزرسانی مدارک را می‌دهد یعنی درخواست مورد پذیرش قرار می‌گیرد اما باوجود به‌روزرسانی مدارک من در آنکارا دوباره پرونده من را به ورشو فرستاده بودند.

برای طرح و فرش‌هایم مشتری خارج از ایران داشتم اما ویزاکارت و مسترکارت نداشتم!

پدربزرگ من در سال ۱۹۲۱ در شیراز به دنیا آمد، بنابراین اصلیت ما شیرازی است. ایشان بین سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۹۰ تولیدکننده فرش دستبافت بوده و بعد از او این حرفه از طریق عمو و عمه‌ام پیگیری می‌شود. منت‌ها پدر من در آن زمان مدیر فنی کارخانه کنسرو در قائم‌شهر که زیر نظر اتکا بود، مشغول به کار بود. به دلیل شغل پدرم ما در استان مازندران و در شهر قائم‌شهر به دنیا آمدیم. در نوروز و تابستان ما به دیدن پدربزرگم در شیراز می‌رفتیم و در سال نو حدود ۲۰ روز در کنارم پدربزرگم می‌ماندیم. فرش‌هایی که پدربزرگم روی همدیگر در کارگاه چیده بود برای من خیلی هیجان‌انگیز بود. همان‌طور که می‌دانید فرش‌های ایرانی پر از رنگ و لعاب هستند. من هم در آن زمان دختربچه کوچکی بودم. وقتی به فرش‌ها خیره می‌شدم نقوش چوپان را می‌دیدم که در حال نی زدن است و گاو و گوسفندهایی که در حال چرا هستند و این صحنه‌ها برای من لذت‌بخش و تداعی‌گر خاطرات زیبایی از دوران کودکی من بود. اولین‌بار هم وقتی ۵ساله بودم، پدربزرگم گره‌زدن فرش را به من یاد داد. وقتی از پدربزرگم می‌پرسیدم این نقش چیست برای من داستان پشت نقش قالی را توضیح می‌داد. مثلاً پدر بزرگم در مورد نقش‌های مهرابی که در بچگی اطلاعاتی در این زمینه نداشتم، به من می‌گفت: «این پنجره‌ای است که روی باغ باز شده است.»

مادر من معلم مدرسه ابتدایی بود و در آن سال‌ها بچه‌هایی که درسخوان‌تر بودند رشته ریاضی و تجربی را انتخاب می‌کردند. مادر من خیلی علاقه‌مند بود که من مهندس شوم. من در دبیرستان به‌اجبار خانواده رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کردم اما سالی که قصد داشتم کنکور شرکت کنم برای من آن‌قدر آن خاطرات شیرین بچگی‌ام و گذراندن دوران با پدربزرگم عزیز بود که تصمیم دیگری گرفتم که مطابق با عرف خانواده نبود.

من کنکور رشته هنر شرکت کردم و رتبه ۳۵۷ کنکور را هم کسب کردم و در دانشگاه یزد رشته کارشناسی فرش خواندم. در آن زمان سال دوم یا سومی بود که رشته کارشناسی فرش جزو رشته‌های دانشگاه ایران قرار گرفته بود.

بعد از اتمام تحصیلاتم و حدود دو سالی که زمان برد تا مدرک من آماده شود به یکی از ایلات معروف فارس به نام ایلات «خمسه» رفتم و چهار روز با این ایل که یکی از ایلات قشقایی شیراز است در چادرشان زندگی کردم و در نهایت پایان‌نامه‌ام را در مورد «بررسی نقش‌مایه بته در دست بافته‌های عشایری فارس» ارائه دادم که انواع و اقسام این بته‌ها را بررسی و هفده مدل آن‌ها را شناسایی کرده بودم.

زمانی که مدرک تحصیلی من آماده شد کارم را آغاز کردم. آن زمان یک فارغ‌التحصیل نوپا بودم و می‌ترسیدم به‌عنوان یک تولیدکننده وارد عرصه تجارت شوم. اولین مکانی که من کارم را آغاز کردم در سازمان میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری استان مازندران بود که به‌عنوان مربی گلیم و طراحی کارم را در شروع کردم. دلیل اینکه من به‌عنوان مربی گلیم و طراحی کارم را آغاز کردم این بود که بین اداره بازرگانی و سازمان میراث‌فرهنگی بحثی درگرفت و اداره بازرگانی مطرح کرد که چون فرش یک کالای تجاری هست، نباید متولی‌اش سازمان میراث‌فرهنگی باشد و باید متولی‌اش آن‌ها-اداره بازگانی- باشند.

ما به‌عنوان کارشناس فرش در سازمان میراث‌فرهنگی باید یاد می‌گرفتیم چگونه گلیم و گبه را طراحی کنیم و ببافیم. به من گفتند که ما متولی قالی نیستیم و تنها می‌توانیم شاخه (کاری) گلیم را به شما دهیم. این شد که من هم مربی گلیم و هم مربی طراحی سنتی شدم چون برای فرش باید موتیف و رنگ و طراحی را می‌شناختیم.

بعدها در سازمان میراث‌فرهنگی به‌عنوان مدیر انتخاب شدم.

سال‌ها بعد بود که بخشنامه‌ای آمد که در هر شهری اتحادیه یا سندیکای تولیدکنندگان فرش دستبافت می‌تواند تشکیل شود. من در حال آموزش گلیم به شاگردانم در سوادکوه بودم و هم‌زمان به آن‌ها قالی را هم آموزش می‌دادم و برای اینکه چله‌ها اضافه نماند می‌گفتم پشت گلیم، گلیم فرش هم بزنید، برای همین آن‌ها این روش را یاد گرفتند و لطف داشتند و به من رأی دادند و من رئیس اتحادیه فرش دستبافت سوادکوه در استان مازندران شدم. این موضوع به من انگیزه داد که می‌توانم تولیدکننده باشم.

کارم را به این صورت آغاز کردم که سفارش می‌گرفتم و تولید می‌کردم. حال به غیر از اینکه شرکت‌های مختلف به من درخواست طراحی می‌دادند، آن‌ها من را به یکدیگر معرفی می‌کردند و کم، کم مشتری خارج از کشور پیدا کردم. مثلاً یکی از شاگردانم می‌گفت خواهر من در آمریکا زندگی می‌کند و علاقه‌مند است عکس دخترش به فرش تبدیل شود یا مثلاً مشتری عروس و داماد از استرالیا داشتم و می‌خواستند عکسشان به فرش تبدیل شود. بعد از مدتی که شبکه‌های اجتماعی به وجود آمد، کارهایم را در یوتیوب گذاشتم و برایم پیغام گذاشتند که می‌توانی به انگلیسی به ما آموزش دهی یا حتی یک مشتری از انگلستان داشتم که به من گفت که می‌توانی ابزار کار و نخ و نقشه را برایم ارسال کنی. کارهایی که در یوتیوب از خودم به اشتراک گذاشته بودم باعث شد که از مخاطبانم بازخورد بگیرم و به همین شکل کارم گسترش پیدا کرد. اما مشکلی که برای کارهای سفارشی خارج از کشور داشتم این بود که ایران، ویزاکارت و مسترکارت ندارد و پرداختی‌های مشتری خارج از کشور به‌سختی انجام می‌شد مثلاً من باید می‌گفتم این پول را به‌حساب اقوامم واریز کنند که آن‌ها از طریقی پول را به دست من برسانند و خب یکی از دلایلی که ممکن بود مشتری‌هایم را از دست دهم این بود که آن‌ها می‌گفتند ما چگونه می‌توانیم اعتماد کنیم و پول را به‌حساب فرد دیگری واریز کنیم و اینجا بود که من به این فکر افتادم که مهاجرت کنم.

 

ارسال نظرات