گفتوگوکننده: محمودجعفری شاه محمودترخانی|
او متولد ولایت ارزگان (دایکندی حالا) است. او را حسین مینامیدند ولی امروز به نام حسین حیدربیگی صدا میکنند. حسین حیدربیگی آموزش ابتدایی را در همان جا فراگرفت و پاییز ۱۳۶۹ برای ادامه تحصیل به ایران رفت. در ایران درس علوم دینی و حوزوی را ادامه داد و همچنین تحصیلات عالی را تا مقطع کارشناسی ارشد/ماستری فراگرفت. فعالیتهای فرهنگی زیادی انجام داده است. از جمله: عضو تحریریه و معاون سردبیر مجله خط سوم، مدخلیاب دانشنامه هزاره، عضو مؤسسان بنیاد اندیشه، مدیر مسؤول مجله ادبیات معاصر، مدیر بنیاد اندیشه و آمر انتشارات بنیاد اندیشه. او بعد از سقوط کابل به دست طالبان به ایران رفت و دوباره مسکن گزین شد. احوالش را در غربت گرفتم. گفت: بد نیستم. چون صحبت ما طولانی شد، خواستم حال و احوالش را به صورت مصاحبه جویا شوم. صمیمانه پاسخ داد. آنچه را ذیل میخوانید حاصل گفتوگوی ما با اوست.
آقای حسین حیدربیگی لطفا راجع به کارهای ادبی (شعر و داستان) خود صحبت کنید!
حسین حیدربیگی: از ابتدای آموزش و کتابخوانی کموبیش با ادبیات آشنایی داشتم؛ اما خیلی عمیق و بنیادی نبود. در ایران که آمدم هم در طول سه سال بیشتر مطالعاتم دربارهی تاریخ تمدن و سرگذشت بشر بود. تاریخ را تا دورهی جنگ سرد مرور کردم. سال ۱۳۷۴ سفری به افغانستان کردم. در هزارهجات جنگهای داخلی روشن بود و همینطور اتحاد شمال با طالبان درگیر بودند. وضعیت بد مردم تأثیر دگرگونه نسبت به روح و روانم داشت. در مدتی که در هزارستان ماندم بیشتر مثنوی معنوی را میخواندم و انگار همدم واقعیام را یافته بودم.
از آن سفر که برگشتم به ایران، بیشتر دنبال ادبیات بودم. سال ۱۳۷۶ خورشیدی جلسات شعر و داستان دفتر مجله در دری در مشهد برگزار شده بود. با راهنمایی بعضی از دوستان در این جلسه شرکت کردم و شعر و داستان را جدی گرفتم. قطعا سخت بود اما سعی کردم که بیشتر مطالعه کنم. آن سالها نیز سالهای مهربانی بود و بسیاری از دوستان پیشکسوت از هیچ همکاری دریغ نمیکردند و هرچه تجربه و سواد ادبی داشتند بیریا و با مهر بسیار سعی میکردند دست نسل جوانتر را بگیرند. این بود که کم کم نسلی در آن سالها رشد کرد و من هم یکی از آن نسلها بودم و هستم. آن سالها مطبوعات مهاجرین فعال بود از قبیل هفته نامهها و فصلنامهها. آثارم در طی چند ماه شروع به فعالیت ادبی و آموزشی، در نشریات به چاپ میرسید و باعث تشویق بیشتر میشد. همینطور بعد از حدود یک سال، در جشنواره معتبری در قم و خمین، شعرم مقام اول را کسب کرد و این فعالیتها ادامه پیدا کرد.
تا کنون از من دو مجموعه داستان کوتاه به نامهای «سنگ و سیب» و «شورش»، رمانی به نام «گردابی» و همچنین مجموعه شعری به نام «آهوی همیشه دویده در من» به چاپ رسیده است.
چه اتفاق افتاد که شعر و داستان را برای بیان دردهای خود انتخاب کردید؟
حسین حیدربیگی: همچنانی که اشاره کردم، سال ۱۳۷۵ که از افغانستان دوباره به ایران آمدم، دیگر به دنبال مطالعات تاریخی نبودم و تا حدی در این زمینه وسوسهام فروکش کرده بود و حس میکردم چیزی در گلویم گره شده است و باید این گره وا شود. اما راهش را نمیدانستم. تا این یکی از دوستان اتفاقی، گفت که جلسه شعر و داستان در دفتر «مجله در دری» برگزار است و شرکت برای عموم آزاد. این بود که روزهای جمعه در این جلسه شرکت میکردم و دیدم که راه گشودن گره، همین راه است؛ یعنی ادبیات.
چگونه و با کدام استاد/ استادان شعر و داستان را به پختگی رسانیدید؟
حسین حیدربیگی: در جلسات شعر و داستان «در دری» در مشهد، همهی فرهنگیان، شاعران و داستاننویسان «مشهد» شرکت میکردند. شور و شوق عجیبی بود. همه به شدت مطالعه میکردند و در جلسات هم نقدهای مهم و حرفهای، البته اعضای جلسه به اندازهی سواد ادبی خود به شکل فنی شعر و داستان را نقد میکردند. جلسه شعر پیش از ظهر بود و داستان بعد از ظهر. مسؤولیت جلسه شعر را ابوطالب مظفری و محمدکاظم کاظمی به عهده داشتند و شاعران نسل مقاومت نیز شرکت میکردند. مسؤولیت جلسه داستان را محمدجواد خاوری به عهده داشت. ولی نسل پیشکسوت مثل علی پیام و عباس جعفری و محمدحسین محمدی نیز شرکت میکردند و با این که نسبت به نسل ما پیشکسوت به شمار میرفت ولی هرکدام به دنبال رشد خودشان نیز بودند. در این جلسات بسیاری از داستانهای مجموعههای چاپ شده در همان سالها و در همان جلسات نقد شد و به تکامل رسید. من مدیون همه دوستان پیشکسوت هستم. به هر حال دستگیری دوستان در دری و همینطور دوستانی دیگر در شهرهای دیگر، اگر نمیبود، شاید راهی به سوی ادبیات گشوده نمیشد.
راجع به فعالیتهای فرهنگی خود در افغانستان سخن بگویید.
حسین حیدربیگی: سال ۱۳۹۴ من در ایران بودم که یکی از دوستان از کابل تماس گرفت که قرار است نهاد فرهنگیای در کابل با حمایت استاد سرور دانش تأسیس شود، حاضری یکی از مؤسسین این نهاد باشی یا خیر؟ گفتم: چقدر نیکو و من هم خوشحالم در چنین امر نیکویی شرکت داشته باشم. بعد از مدتی خبر دادند که بیا کابل تا فعالیتها شروع شود. من بعد از تأخیر پنج شش ماهه به کابل رفتم. اما چندان چشماندازی برای فعالیت در کابل نداشتم. بخصوص این که میدانستم بسیاری از دوستان فرهنگی ما که در سالهای اول دوره دموکراسی در کابل جمع شده بودند و نسبت به پیشرفت و فعالیت فرهنگی امید داشتند، بعد از سالهایی ناامیدانه دوباره به سمت و سویی مهاجرت کرده بودند. به هر شکلی بود در کابل رفتم؛ فردای تظاهرات جنبش تبسم بود و در آن روزها واژه «ملاق» و «کوچه بازاریها» خوراک لشکریان فیسبوک بود.
من از میدان هوایی به سلام استاد دانش رفتم و بعد، مستقیم به ساختمان بنیاد اندیشه. کارهای بنیاد اندیشه شروع شده بود و شماره اول فصلنامه وزین «اندیشه معاصر» زیر کار بود. جلسات ما نیز جدیتر شد و بنا شد مدیریت «بنیاد اندیشه» را به عهده داشته باشم. بعد «فصلنامه ادبیات معاصر» در زمستان ۱۳۹۴ شروع به کار کرد. مدیر مسئولی «ادبیات معاصر» به من واگذار شد و همین مدیریت انتشارات بنیاد اندیشه.
فضای کابل کم کم به سوی ناامنی گام برمیداشت. اما ما جلسات شعر و داستان را هفتگی برگزار میکردیم و همینطور محافل فرهنگی را در سطح عمومی. جلسات آموزشی و نقد و بررسی شعر و داستان دو سال بیشتر دوام نیاورد و با تهدید مستقیم گروههای تروریستی رو به رو شدیم. اما جلسات خصوصیتر و محدودتر تا سقوط دولت فخیمه اشرف غنی! ادامه داشت.
در کل، در کابل ما در سطوح چندی در قالب بنیاد اندیشه فعالیت داشتیم:
۱. انتشار چندین فصلنامه؛ «اندیشه معاصر»، «ادبیات معاصر»، «نگاه معاصر»، «عدالت و امید» و «هفتهنامه سیمای خرد» از سوی نمایندگی بامیان که در کابل چاپ میشد.
۲. انتشارات؛ در طی فعالیت شش سال کاری بنیاد اندیشه حدود هشتاد عنوان کتاب در بخش تاریخ، سفرنامه، ادبیات، حقوق و سیاست به چاپ رسیده است.
۳. بخش دیگری از فعالیتهای ما در بنیاد اندیشه برگزاری محافل فرهنگی و سیمینارها بود. در این بخش سیمینارهای بزرگداشت علامه فیض محمد کاتب هزاره، علامه شهید بلخی، بصیراحمد دولت آبادی، شهید وحدت ملی استاد عبدالعلی مزاری در سالهای متوالی، شبهای شعر، محافل نقدورونمایی کتاب، برنامه نقدوبررسی کتاب تحت عنوان «نقد ماه» از آن جمله است.
وضعیت شعر و داستان را در مهاجرت چگونه ارزیابی میکنید؟
حسین حیدربیگی: اگر مهاجرت را به شکل عام در نظر بگیریم بخش عمده و مهم ادبیات ما را ادبیات مهاجرت و یا ادبیاتی در مهاجرت خلق شده است، شکل میدهد. هرچند نامهربانیهایی از دیدگاه ادبیاتچیهای داخلی گاه دیده میشود که ادبیات مهاجرت را نادیده میگیرند. اما آنچه ما که بهعنوان شعر و داستان مدرن و نو به موازات حوزههای بیشرفته دیگر ادبیات قد راست کرده است، ادبیاتی است که بیرون از کشور و در مهاجرت خلق شده است؛ حالا چه چشم باز کرده ببینیم و یا چشم را بسته نادیده بگیریم. در واقع تفاوتی نسبت به واقعیت پیش نمیآید.
اما اگر ادبیات مهاجرت را بهعنوان جریان پیشرونده نسبت به خودش بررسی کنیم، در سالهای اخیر چندان رضایتبخش نیست. در واقع اوج ادبیات مهاجرت در زمان شعر مقاومت (جریان اول) است و بعد از آن جریان شعر پسامقاومت. جریان شعر پسامقاومت در سالهای اخیر بنا بر دلایل متعددی با فترت و سستی رو به رو است. در این سالهای اخیر همانگونه که جلسات و محافل فرهنگی مهاجرت از رونق خوبی برخوردار نیستند، اشخاص و شاعران و نویسندگان در خلوت خودشان نیز کم کار شدهاند. لذا در این سالهای اخیر کمتر شاهد چاپ آثار بهتری در حوزه مهاجرت هستیم.
شعر و داستان مهاجرت در ایران با چه قوتها و کاستیهایی روبه روست؟
حسین حیدربیگی: شعر و داستان مهاجرت را میتوان در دو دسته تقسیمبندی کرد؛ بخش اول شامل آثاری میشود که نویسندگانش در بزرگسالی از کشور کوچ کرده بودند و در مهاجرت به شعر و داستان روی آورده خلق کرده بودند. این بخش از ادبیات مهاجرت همان اندازه که از ویژگیهای نو شعری و داستانی برخوردار است، از بومیگرایی و بیان و تصویر بومی نیز بهرهمند است. نوعی بومیگرایی در این داستانها دیده میشود و البته درونمایه شعرها کمی متفاوتتر است نسبت به داستان و تحلیل یکسانی نمیشود.
اما آثار شعری و داستانی نسل سوم و بعد مهاجرت از کاستیهای درونمایهها برخوردار است. به این معنا که نسل جوان مهاجر که در فضای مهاجرت به دنیا آمدند، بزرگ شدند و به شعر و داستان روی آوردند، تصویر چندان شفافی از داخل کشور نداشتند و ندارند. لذا زمانی که میخواهند داستان بنویسند، در تصویرسازی بومی مشکل دارند. در شعر نیز این ضعف متوجه این نسل است. چون آشنایی دقیقی از داخل کشور ندارند. هرچند امروزه ارتباطات بخشی از مسائل را پوشش میدهد ولی میتوان این مورد را نقطه ضعف نسل جوان ادبیات مهاجرت دانست.
مهاجرت خاصتاً، بر شعر و داستان افغانستان چه تأثیراتی را برجای گذاشته است؟
حسین حیدربیگی: مهاجرت برای شعر و داستان ما یک موهبت به شمار میرود. ما امروز اگر ادبیات مهاجرت را از بستر ادبیات خود حذف کنیم در واقع ادبیات در حال جان دادن میشود. ادبیات مهاجرت همانطوری که در ذات خودش نسبت به بستر ادبی ما نوآوری داشت و آثار برتر خلق شد، نسبت به شاعران جوانی که در داخل افغانستان رشد کردند نیز تأثیر بسزایی داشت و دارد.
اخیراً تعدادی از نویسندگان به کشورهای دیگر از جمله ایران آواره شدند. برخورد مردم و حکومت ایران با این نویسندگان و شاعران چگونه بوده است؟
حسین حیدربیگی: مهاجرت این دوستان به تازگی اتفاق افتاده و در آینده ببینیم که چه بستری برای فعالیتهای ادبی آنها فراهم است. وضعیت ادبیات فعلاً در ایران هم چندان تعریفی ندارد. عوامل مختلف از جمله کرونا و اقتصاد، در بیرونقی ادبیات در ایران تأثیرگذار بوده و این شرایط نسبت به ادبیات مهاجرت نیز تأثیر خودش را دارد.
در کل پیامد مهاجرت و تحولات اخیر افغانستان را بر وضعیت فرهنگ و ادبیات کشور چگونه میبینید؟
حسین حیدربیگی: هر تحولی نسبت به ادبیات، کلیدی برای تحول است. این تحول که فعلاً تازه است و ببینیم که در آینده چه روایتی در ادبیات ما خلق میشود. شرایط فعلی چندان قابل قبول نیست. شاعران و داستاننویسان ما بیشتر درگیر غم ناناند تا خلق ادبی.
تشکر و سپاس از شما
ارسال نظرات