افسانه آخوندی
درباره بهرام دبیری بهرام دبیری متولد سال ۱۳۲۹ شیراز است. آثار او از دهه ۱۳۶۰ به بعد، مضامین اساطیری و جستجو در نقاشی مدرن را دنبال میکند و به سوی ریشهها و میراث تصویری ایران گرایش دارد. تماشای نقش برجستههای تخت جمشید و حضور شکوهمند کتیبههای نقش رستم از خاطرات کودکی اوست. او از ۱۲سالگی به شکل تجربی نقاشی را آغازکرد. در سال ۱۳۴۹ وارد دانشکده هنرهای زیبا ی دانشگاه تهران شد. به نوشته همشهری آنلاین کارهای او به سه دوره زمانی تقسیم میشود: اول: ۵۷–۱۳۵۰؛ در این دوره او در دانشکده حضور داشت و تمایل زیادی به خط داشتهاست. آثار او دارای رنگهای تند و خام بوده و بازتابدهندهٔ هیجانات و کابوسهای او در این دوره است. دوره دوم: سالهای ۵۷ به بعد؛ در این دوره شیوهٔ نگارگری او بهطور صوری عوض میشود. دوره سوم: کار او طبیعت بیجان را دربرمیگیرد. به نوشته ویکیپدیا، دبیری بیش از ۵۰ نمایشگاه انفرادی و گروهی در ایران، دوبی، اوکراین، اسپانیا، آلمان، واشینگتن و نیویورک برگزار کردهاست. وی با یادآوری اینکه هنر نقاشی پشت شیشه تاریخچه چند صد ساله در ایران دارد، گفته است: «امروزه کارم این است که به تاریخ نقاشی ایران، تکنیکها، زیباییشناسی و فضاها نگاه کنم و حاصل این نگاه منجر به خلق تعدادی از کارهای سال جاری شدهاست.» |
آقای استاد بهرام دبیری لطفا از دسنها و شکلها در آثارتان بگویید!
بهرام دبیری: اول باید یک چشمانداز کلی را بگویم؛ به نظر من مهمترین مسئله این است که برای شناختن هر هنرمندی باید بدانیم که از کدام سرزمین با کدام تاریخ و فرهنگ میآید. پس در ابتدا من باید از یک سرزمین و تاریخ و فرهنگ آن سخن بگویم. من در شیراز به دنیا آمدم. در یک خانواده بافرهنگ شیرازی که شعر و هنر و ادبیات برایشان جزو مصارف روزمره بوده است. پس اولین لغت ما «شیراز» است؛ زمینی که من در آن به دنیا آمدم، با آن چشماندازها، باغها و بناهای کهن تاریخی که دلرباترینشان برای من نقش رستم در نزدیکی تخت جمشید است. در یک اشل بزرگتر، من در ایران به دنیا آمدهام. سرزمینی با تاریخ بسیار کهنسال، پر از اسطورهها، افسانهها و شعرها، با یک ادبیات فاخر بینظیر. شیراز حافظ و سعدی هم دارد و همه اینها واقعاً در فضای گفتوگو و زندگی مردم جاری هستند.
به نظر من خط یعنی حرکت. درواقع «نقطه» مادر همه هستی است. چراکه طول و عرض ندارد ولی بهمحض اینکه حرکت میکند شکل به وجود میآید؛ درنتیجه خط عنصر تعیینکننده ساختار خلقت است. چهآن خط نمایانگر انسان، طبیعت، درخت و هر چیزی باشد. بدین ترتیب خط برای من موضوع بسیار مهمی است. به دلایلی که اشاره کردم که برگرفته از فرهنگ مینیاتور، شعر و غزلیات ما است. خطهای من یک لوندی، رهایی و لغزندگی دارند و در آنها هیچ خشونتی نیست و میشود گفت یک نرمش شاعرانه دارد.
تکههایی از نور به شکل اشراق در بعضی از آثارتان درخشیده است، چرا این درخشش؟
بهرام دبیری: اگر درست به مسئله سرزمین من نگاه کنیم بقیه سؤالها هم روشن میشود که چرا نور! بهطور طبیعی لابد آنچه را که ما میبینیم فقط به دلیل وجود نور شدنی است. پس از نظر فیزیکی نور یک عنصر تعیینکننده برای یک نقاش است؛ اما اگر باز به افسانهها و حکایتها و باورهای تاریخیمان برگردیم میتوانیم از سهروردی حرف بزنیم که همه آثارش درباره توضیح و معنای نور است؛ چه آن نوری که روی زمین است و چه آن معنای بسیار فلسفی و گستردهای که او از آن سخن میگوید.
بعد از آن مانی را داریم. وقتی صحبت از سرزمین میشود من گمان میکنم ایران تنها کشوری است که پیغمبری دارد که نقاش بوده است. شما شاید از بقیه پیغمبران خبر دارید که شغل و سابقه خانوادگیشان چه بوده است! مانی یک اشرافزاده اشکانی است و درواقع کاری که کرد شبیه بودا بود. او به دنبال مفهوم حقیقت و زیبایی بیرون میآید. او نقاش است. آموزههایش را از طریق نقاشی به هواداران و آموزندگان نشان میدهد و این هم ازنظر من نکته مهمی است.
رنگ سرد یا گرم در دستان شما ابزاری است برای انتقال نور، گاهی فیگور انسان به محاق رفته و یک پرده تاریکتر از رنگ پسزمینه دیده میشود. آیا انتخاب نوع رنگ تاثیری در این زمینه داشته است؟
بهرام دبیری: درواقع من حدود دو دهه آغازین نقاشیام یعنی دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، عموماً با رنگ روغن کار میکردم. رنگ روغن بیشتر تکنیک یا ابزاری است که جرم در آن اهمیت دارد، اما وقتی به سراغ آکریلیک و رنگهای خیس رفتم متوجه شدم که چقدر امکان تشخیص دیدن لایههای نور را به من میدهد. یعنی شما در کار بهجای اینکه تنها رنگ را ببینید نور را هم میبینید و این مسئله دست من را برای بیان تصوراتم بسیار باز کرد.
زنان با چهرهی آرام و گاهی عریان، با عناصری چون ماه، خوشه گندم، گاو و اسب نمایان میشوند. این نشانهها در کنار هم قرار است روایتگر اسطورههای چه زمان و فضایی باشند؟
بهرام دبیری: این مبحث، مقولهای است که به سرزمین من بازمیگردد. در حقیقت آنچه برای من جذاب بوده نمادهایی است که تمایل داشتهام که در کارهایم تبدیل به بیان شود. وقتی درباره یک تابلو از من میپرسند میگویم یک اثر هیچ توضیحی نخواهد داشت؛ اما سؤال شما از یک نقاش میتواند این باشد که جهانش چگونه است؟ چه چیزهایی برایش اهمیت یا معنا دارند؟ به این ترتیب نشانههایی که در کارهای من میبینید ماهی، گاو، اسب و بز است و در میان پرندهها خروس و کبوتر. در گیاهان سیب یا انار به همراه گلهای وحشی است؛ برای من گلهای فاخر و شیک جذابیتی ندارند. همان گلهای بسیار کوچک وحشی که زیر پای انسانها در میآیند و گاهی ممکن است ببیننده آنها متوجه شکوه رنگها و زیبایی آنها نشود. در نهایت، انسان مهمترین موضوع اندیشه برای من است که تمایل بیشتری برای به تصویر کشیدن آن دارم.
انسان برای من یک مرد و یا یک زن است. معمولاً برای تصویر کردن مرد از پرترهی خودم کار میکنم؛ اما در مورد زنها چهرههای مختلفی در کارهایم مینشینند، هرچند که نهایتاً به یک نگاه میرسند ولی بیتردید اگر چشم آموختهتری داشته باشیم، میتوانیم تفاوتها یا احساسات و عواطفشان را از هم جدا کنیم و چهرههای متفاوتی را تشخیص دهیم. زن برای من موضوع اصلی است برای اینکه تصور من از خلقت در وجود زن تجلی پیدا میکند و هرچه هست از وجود اوست. من بر این باورم که «زن» بنیادهای تاریخی را بنا کرده است. وقتی شکارچیها و آدمهای آن دوران به کنار رودخانهای میآیند تا خانهای بسازند، باور من این است که آن خانه را زنها ساختهاند. زنها خانه میخواهند و مردها درواقع شکارچی و تا حدی بیابانگرد هستند. زنها احتیاج دارند جایی بمانند. من بر این باورم که کشاورزی هم کاری است که زنها انجام دادهاند اما از همه مهمتر اینکه زنها موضوع عشق، تولد و عاطفه هستند. اینها مسائلی است که نظر من را جلب کرده و زنها را در دید من مهم جلوه داده است. درنتیجه تبدیل به جهان نقاشیهای من شده است.
اسطورهها هرگز تمامی ندارند، مفهوم اسطوره در تفکر و زندگی انسان از بین نخواهد رفت. به تاریخ قبل و پس از اسلام بنگرید شاهد دو تفاوت بنیادین بودهایم. تا سیصد سال پس از اسلام هیچ هنری به بار ننشست و این دوران تاریکی به حساب میآمد. پس از تولد چهره تاریخی غولپیکری چون فردوسی، و بعدها خیام، نظامی و دیگر شعرا و هنرمندان، دوران اوج تمدن ایران به حساب میآمد که تاریخدانها از آن به عنوان رنسانس شرق یاد کرده اند. دوباره با آمدن مغولها اسطورهها افول میکنند و در قرن هفتم به دوران ویرانی، نادانی و گرسنگی بازمیگردیم. منظورم این است که اسطورهها تمامی ندارند و از نو شروع میشوند. اینها قصههای نقاشی و زندگی من است. به عبارتی دیگر ممکنست اشکال یا کاربردهایش عوض شوند، اما اسطورهها، افسانهی ذهن و تمدن انسان هرگز از بین نخواهد رفت. در حافظه تاریخی من اسطورههای بیپایانی وجود دارند که نمایندههای نیکی بهشمار میآیند.
استاد بهرام دبیری از شما سپاسگزارم.
ارسال نظرات