بخش «خوانندگان» هفته متعلق به خوانندگان است. تنها محدودیت انتشار مطالب در این صفحه قوانین کاناداست. سلیقه سردبیر و دستاندرکاران هفته در انتشار مطالب در این بخش تاثیری ندارد.
لیدا برگیس
من یک ایرانی ساکن مونترال هستم. سالهاست در اینجا زندگی میکنم. فرزندانم در این سرزمین متولد شدهاند. هیچ کدام از اعضای خانواده من ایران را ندیده و نمیشناسند ولی درباره ایران سؤالهای بسیاری دارند که تمامشدنی نیست! شاید این نامه به شما قسمتی از سؤالهای آن ها را جواب بدهد!
این داستان شخصی است. من شاگرد دبیرستانی بودم در ایران که همکلاسی بسیار سربهزیری داشتم که با من گاهگاهی صحبتهای به قول پدرم بودار میکرد! میگفت بشر برای این خلقشده که یاد بگیرد چه طور با هم زندگی کند! بشر برای جنگ و ستیز خلق نشده و...!
این دوستی ادامه داشت تا این که برای ادامه تحصیل ایران را ترک کردم و روابط ما هم به کلی قطع شد. روزی عکس او را در روزنامهها دیدم با شش نفر دیگر که دست گیر و زندانی شده بودند. با عجله مقاله را خواندم تا ببینم جرم این جوان، دوست من که عفیف نامیده میشد، چه بوده! متوجه نمی شدم «مفسد فی الارض» یعنی چه؟ از این طرف و آن طرف می پرسیدم این واژه چه معنی دارد تا این که به من فهماندند که بهائیانِ ایران را جمعاً به این صفت می شناسند! خواندم که دادگاه انقلاب تهران عفیف نعیمی و شش تن دیگر از رهبران جامعه بهایی را به اتهام «تبلیغ علیه نظام»، «جاسوسی» و «اجماع و تبانی علیه امنیت ملی» به ۲۰ سال زندان محکوم کرده است.
برایم مشکل بود درک کنم که آن جوانی که از همزیستی مسالمتآمیز صحبت میکرد در دبیرستان، چنان اعمالی را انجام داده باشه! تا این که شنیدم عفیف نعیمی در پاییز ۱۳۹۷، پس از تحمل ده سال حبس و پایان دوره محکومیت خود از زندان کرج آزاد شده. عفیف را بعداً از طریق واتش اپ پیدا کردم و توانستم با او تماس بگیرم. به من گفت مدتی پیشتر به عضویت «یارانِ ایران»، هفت نفری که اداره امور بهائیان ایران را بهعهده دارند، منصوب شده بود اما هر هفت نفر دستگیر و به بیست سال زندان محکوم شده بودند. به دلیل فشارهای بینالمللی پس از ده سال آزاد شدند. هفت سال پیش، وقتیکه هنوز در زندان بود تلاش کردم با او ارتباط برقرار کنم و دربارهی او پیگیری کردم. او ناراحتی قلبی داشت و هر بار چند ماه به بیمارستان منتقل میشد. پس از تلاشهای بسیار اجازه دادند سه دقیقه با او صحبت کنم. اینطور بود که بعد از سالها تماس دوباره ما شروع شد.
بعد از آزادی از زندان بیشتر از طریق واتس اپ در ارتباط بودیم. تابستان گذشته، او و دو خانم که آنها هم از اعضای یاران ایران بودند، دوباره دستگیر شدند. عفیف چند ماهی را در زندان گذراند تا اینکه با قرار وثیقه آزاد شد و من دوباره با او در تماس بودم. دوباره دادگاهی شد و او به هفت سال زندان مجدد محکوم شد. از او پرسیدم: آیا به تو میگویند جرمت چیست؟ پاسخ عفیف این بود: «تلاش برای تربیت فرزندان ایران زمین!» در واقع او یک مدرسه دخترانه تأسیس کرده بود. این فعالیتها توسط دولت ایران مشکوک دیده میشود. آنها بهائیان را متهم میکنند که میخواهند دین خود را آموزش دهند و بر نسل بعدی تأثیر بگذارند. آنچه بسیار ناراحتکننده است این است که این افراد هدفی جز خدمت به جوامع خود ندارند و در این کار به قوانین ایران پای بند هستند. اما در پاسخ به آن دستگیر و زندانی میشوند. عفیف نعیمی یکی از اعضای جامعه بهایی ایران درحالیکه قادر به خروج از ایران نبود به هفت سال زندان و دو سال تبعید از استان خود محکوم شده است. او هزینه سنگینی داد و الان مدت پنج سال است که از حقوق اجتماعی خود محروم است.
عفیف نعیمی در سن ۶۰ سالگی به زندان بازمیگردد. وقتی اولین بار به زندان رفت، نوهاش یک نوزاد بود. البته بینهایت دلش برایش تنگ شده بود. پس از آزادی از زندان، او پیوندهای دوستی نزدیکی با نوه دختر نوجوانش ایجاد کرد ولی باز هم مجبور است او و دو پسرش، همسرانشان و همسر عزیز خودش را ترک کند.
زمانی که من ایران را ترک کردم خانواده عفیف تصمیم گرفتند در ایران بمانند و به جامعه آنجا خدمت کنند. یادم میآید که در حیاط مدرسهمان با او صحبت میکردم، از اوباش که خانههای بهاییها را به آتش میکشیدند و تعدادی از بهائیان را میکشتند عصبانی بودم. چرا این جنایات که از سال ۱۲۶۰ هجری قمری یعنی نزدیک به ۱۸۰ سال پیش علیه این جامعهی خیرخواهِ ایران و ایرانی شروع شده، هنوز ادامه دارد!
وقتی عفیف به زندان میرود، دلم برای ارتباط با او و یادگیری از تجربیات و دانشاش تنگ میشود. بعدازاینکه خبر محکومیتِ دوباره او را شنیدم شعری نوشتم:
چه زمان ها که بیهوده گذشت،
چه توانمندیها که در غبار زمان محو شدند،
چه توانمندیهای بزرگ که در زیر سرپوش زور
نابود شدند، آخر چرا؟
تربیت نسلی برای آینده
که نیکی اندیشهاش
و خدمت به انسان شعارش
شادی و عشق در نگاهش.
او اکنون مرغیست در قفس به خاطر صدایش،
و این است سرنوشت پیش گامیاش،
در غبار تیره زمان.
ارسال نظرات