انجمن شاعران مرده؛ گزارشِ یک سفر

انجمن شاعران مرده؛ گزارشِ یک سفر

مهران راد

دو هفته پیش هفت تن از شاعران ایران به دعوت دی.پی.اس یا )دد پوئت سوسایتی( به ایالات‌متحدهٔ آمریکا دعوت شدند. در این کنفرانس که هنرپیشهٔ معروف هالیوود، رابین ویلیامز آن را مدیریت می‌کرد، آقایان ابوالقاسم از توس، ابو محمد الیاس از گنجه، جلال‌الدین از قونیه، مصلح‌الدین و شمس‌الدین از شیراز، عُمَر از نیشابور و خانم پروین از تهران در لیست شاعران ایرانی قرار داشتند.

از همان بامدادِ ارسال دعوت‌نامه‌ها مشکلات عدیده‌ای برای ٰشاعران ایرانی پیش آمد که شرح و تفصیل آن از حوصلهٔ این یادداشت خارج است. اگرچه به‌غیراز الیاس همهٔ عزیزان موفق به کسب مجوز وزارت ارشاد و خرید بلیت شدند اما پروین مدتی درگیر پروندهٔ عکس معروف خود بود که او را در مظان اتهام بدحجابی قرار می‌داد. خوشبختانه با وساطت رئیس‌جمهور این مشکل رفع شد. نکتهٔ دیگری که ماجرای پروین را جنجالی می‌کرد، راهپیمایی مردم تبریز بود، که این شاعر تبریزی است و ربطی به تهران ندارد. عُمَر هم کم مانده بود به خاطر اسمش و همچنین عقایدش مجوز نگیرد. اگر نظر توجه مقام رهبری به شاعران حوزهٔ خراسان نبود قطعاً از پرواز جا می‌ماند. ابوالقاسم عملاً مشکلی نداشت اگرچه رستم قاسمی او را متهم به همدستی با اسفندیار رحیم مشایی کرد. اما ابوالقاسم با حالتی بی‌پروا گفت «برو از اون اسمت خجالت بکش» و مسئله تمام شد. مشکل ابوالقاسم درواقع مربوط به خودش بود، با جلال‌الدین آبش توی یک جوب نمی‌رفت و از لقب «رومی» که او بر خودش نهاده بود، خوشش نمی‌آمد. پروندهٔ مصلح‌الدین به خاطر سفر به حدود اسرائیل هرگز بسته نمی‌شد. جلال‌الدین هم مشکل ابواب‌جمعی داشت و برای حدود هشتاد- نود نفر تقاضای ویزا کرده بود. شمس‌الدین تمایلی به نشستن در هواپیما نداشت و از گران بودن پول بلیت دلخور بود. به هر شکل این عزیزان همه در پرواز حاضر بودند و تنها الیاس از این سفر بازماند مشکل او توصیف صحنه‌های خاصی بود که در منظومهٔ خسرو و شیرین کرده و این اواخر مشکل‌ساز شده بود.

هواپیمای سوئیس‌ایر از زوریخ به مقصد نیویورک در پرواز بود و شاعران ما به‌جز شمس‌الدین همگی در صندلی‌های بیزینس‌کلاس مستقر بودند. پروین و ابوالقاسم کنار هم، جلال‌الدین تنها و عمر و مصلح‌الدین نیز با هم نشسته بودند. شمس‌الدین اما بااینکه می‌دانست پول بلیت بعداً به او برمی‌گردد ریسک نکرده و در کابین اکونومی‌کلاس مستقر شده بود.

خبرنگار ما در هواپیما حضور داشت و نظر هر یک از شاعران را دربارهٔ سفر هوایی و هواپیما جویا شد. شاعران به‌جز پروین هیچ‌وقت هواپیما ندیده بودند و پروین نیز تنها تصویر آن را دیده و چیزهایی از ملک‌الشعرا دربارهٔ آن شنیده بود. به همین دلیل پیش از پرواز یک نفر از طرف روابط عمومی ادارهٔ حج و اوقاف کلاس معارفه‌ای برای ایشان گذاشته بود.

خبرنگار ما نخست از عمر خواست که چیزی دربارهٔ اوج گرفتن در آسمان بگوید. عمر با لحنی حق‌به‌جانب و با ژست کسی که همهٔ ادعاهایش ثابت‌ شده باشد، گفت:

گفتم که، همه عالم بالا هیچ اس

از فرش زمین تا به ثریا هیچ است

کو کرسی و عرش و دورافلاک و اثیر؟

یعنی که، «گرفته‌ای تو ما را» هیچ است

عمر پس‌ازاین رباعی سرگرم بعضی محاسبات شد و از گفتگوی بیشتر سرباز زد. پروین به خبرنگار ما گفت:

گفت رانندهٔ جتی ز غرور

به کمک این حدیث در کابین

که اگر من نبودمی به وجود

تو چه می‌کردی ای پسر به زمین؟

گفت قربان دعای من این است

که پیاده شوید از سر زین

گوشه‌ای رفته چرت خود بزنید

من هدایت کنم از آن پس این

مصلح‌الدین طوری وانمود می‌کرد که شگفتی تازه‌ای در این سفر نیست. بااین‌حال روی خبرنگار سمج ما را زمین نزد و گفت:

آن شنیدستم که در بالای ابر

عارفی اندر هواپیما نشست

سالکی پرسید: ای شیخ کبار

سیت بلت، اینجا چرا بایست بست؟

هیچ‌کس را بی قضا کاری نرفت

هم کسی از چنگ تقدیرش نجست

گفت شیخش، که قضا اول خورَد

بر سر آن‌کس که قانون می‌شکست

جلال‌الدین یک‌بند چیزهایی را زیر زبانش بلغور می‌کرد. وقتی خبرنگار از او خواست تا نظر خود را دربارهٔ پرواز بگوید، بی هرگونه مکثی صدای خود را بلند کرد و گفت:

رفته به آسمان منم، بال منم، موتور منم

شعلهٔ آتشی به دل، وانکه گرفته گر منم

مایع سوخت در دلم، ذره به ذره کم شود

از پروبال آهنین وز تن خویش پر منم

ذره مرو، قطره مرو، جام تهی مکن مرا

خار بیابان منی، کف به دهان شتر منم

بحر نگر ز پنجره، قلزم شور و ولوله

در صدفی به آسمان، جلوهٔ گنج دُر منم

ابوالقاسم اما سخت جدی و پرکار می‌نمود. لپ‌تاپی روی میز مخصوص گذاشته و سرگرم ادیت‌کردن آخرین نوشته‌هایش بود. وی به خبرنگار ما گفت:

نشاندند او را به بیزنس‌کلاس

همه پیر و برنا کمربسته پاس

گزیدند سیتی که تاب آورد

به وزن دلاور جواب آورد

اَدیشن به سیت‌بلت، بستند زود

که اندر خور آن کمرگه نبود

پرستارها در نگهداری‌اش

نمودند یکسر پرستاری‌اش

پس آنگاه، طیاره بگشاد پر

ز هر سو برآمد شرار و شرر

به ابر اندر آمد درخشان چو برق

به یک بال غرب و به یک بال شرق

دمش در جنوب و سرش در شمال

چو رخش دلاور بیفشانده یال

وی همچنین ابیات دیگری هم سرود که به دلیل بزرگ شدن گزارش از آوردن آن‌ها خودداری می‌کنیم. پس‌ازاین خبرنگار ما سراغ شمس‌الدین رفت که تک‌وتنها در کابین نشسته بود و در شرح‌حال خود و هواپیما گفت:

چه مبارک سحری بود که مهمانداری

مهربان پیش من آمد که تو کاری داری؟

گفتم این بندهٔ لطف تو نمی‌دانی کیست

مفلسی، رند خراباتی و بی‌مقداری

گفت غافل مشو از دولت سرمایهٔ عشق

که میان دل و دلبر نبود دیواری

خفتگان را نرسد گوهری از مخزن دوست

می‌دهم جام شرابی به تو چون بیداری

با درود خبرنگار اعزامی، مهران راد، واترلو، کانادا

پایان داستان

برچسب ها:

ارسال نظرات