آریانا؛ اینجا دگر شعر و غزل ممنوع است

آریانا؛ اینجا دگر شعر و غزل ممنوع است

در افغانستان با وجود مشکلات عدیده‌ای اقتصادی و اجتماعی شعر جایگاه مهمی در میان مردم داشته و نقش اجتماعی‌اش را در بازنمایی واقعیت و بیان احساسات مشترک انسان‌های این سرزمین حفظ می‌کند.

در هر دو دوره‌ی حاکمیت طالبان، شعر در بیرون از مرزهای کشور همچنان نمودار اوضاع‌واحوال مهاجرانی بود و است که از بیم شلاق طالبان، شرایط محرومیت زندگی در غربت و تحقیر در سرزمین‌های دیگر را تحمل می‌کنند.

شعر نسل ما که در آغاز دهه هشتاد خورشیدی متمایل به تغزل داشت؛ شوربختانه در دهه نود به غمنامه اجتماعی مبدل شد و تاکنون با این غمنامه آشناست.

طالبان در کنار وضع محدودیت‌های اجتماعی دیگر و بستن درهای مکاتب و دانشگاه‌ها؛ اکنون پا را برای نابودی شعر و فرهنگ لچ کرده و در اعلامیه‌ای شاعران را از سرودن اشعاری که بر آن آهنگ و موسیقی ترتیب می‌شود منع کرده است.

وزارت امربه‌معروف و نهی از منکر طالبان طی اعلامیه‌ای دستور داده‌اند تا شاعران از سرودن شعرهایی که «شبیه ساز و سرود» خوانده می‌شود، خودداری کنند. این مکاتبه که تصویر آن در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است. طالبان مشخص نکرده که منظور از اشعار «شبیه ساز و سرود» چیست؟ اما وزارت امربه‌معروف طالبان در این مورد رسماً چیزی نگفته است. این فرمان که یک رونوشت آن در فضای مجازی پخش شده است، با دسته‌بندی «متحدالمال» و با امضای مولوی محمد اسحق حکیم، رئیس عمومی دفتر وزارت امربه‌معروف و نهی از منکر طالبان صادر شده است.

در این فرمان به تمامی ریاست‌های امربه‌معروف طالبان در سراسر افغانستان اعلام شده تا شاعرانی که اشعاری «مشابه به ساز و سرود» می‌سرایند منع شوند. بر اساس این فرمان، ریاست‌های امربه‌معروف طالبان در تمامی ولایت‌های افغانستان از این پس باید این فرمان را عملی کنند.

طالبان در بیش از یک سال گذشته که به قدرت بازگشته‌اند، محدودیت‌های بسیاری نیز به‌ویژه بر ضد زنان وضع کرده‌اند. طالبان در دور نخست حکومت‌داری خود در افغانستان نیز با موسیقی برخورد سخت‌گیرانه و افراطی داشتند. آنان نه تنها اهل هنر را مجازات می‌کردند، بلکه با کسانی که به موسیقی و یا به قول طالبان، به اشعار مشابه ساز و سرود گوش می‌دادند نیز برخورد جدی می‌کردند.

اینکه این کارشان چی توجیه‌ای دارد؛ فقط افکار طالبانی و خرافاتی آنان می‌پذیرد و بس.

در اینجا به نشر شعر شاعرانی می‌پردازم که منع شعرنویسی را در افغانستان به نحوی تقبیح کرده‌اند:

شنیدی؟ گفته‌اند اینجا دگر شعر و غزل ممنوع

عزیزم بین ابیاتش، تو را بوس و بغل ممنوع

ولی من می‌سرایم، شعر چشمت را و می‌بوسم

تو را با واژه‌ها حتی، بُوَدگر از ازل ممنوع

نگاهت خیره در چشمم، بفرما شاید از فردا

نظر کردن به چشمانت، شود در این محل ممنوع

بگو امشب سخن با من، بگو از حس و امیدت

ز فردا شایدت گفتند، سخن ردوبدل ممنوع

برایت می‌نویسم من، بخوان با صوت گیرایت

نمانَد آرزو بر دل، دگر مرگ امل ممنوع

بده دستت به دستانم، بخوان از عشق و آزادی

کنارم خنده بر ظلمت، بزن بحث و جدل ممنوع

بیا در اوج هندوکش، برقص و بوسه زن بر من

نترس از یاوه‌ها زین پس، دگر ترس از اجل ممنوع

فاطمه «محمدی» …

 

شعر ممنوع

نفس کشیدن و از عشق دم زدن قدغن

گذارِ شعر به روی لب و دهن قدغن

اسیر دار شده پیکرِ قلم در شهر

از عشق؛ سوزش شمعی در انجمن قدغن

بریده گردنِ خورشید را به تیغ ستم

و در سراسر کشور حضورِ زن قدغن

به پاس بوسه کسی گل نمی‌دهد به کسی

گذار شب پره‌ها در دلِ چمن قدغن

مزارِ بی‌گل سرخ است کابلِ زخمی

به باغ بی‌برِ او عطرِ یاسمن قدغن

به بی‌گناهیِ گندم و بی‌پناهیِ سیب

دلت نسوخت که شد پشت پیرهن قدغن؟

مژگان «ساغر» …

گفتند که شعر و شاعری ممنوع است

در مکتب، درس و حاضری ممنوع است

موسیقی و کار و مهربانی، یعنی

هرکار به غیر «خرگری» ممنوع است

وهاب «مجیر» …

منع شد بر شاعران گل‌واژه‌های سبزعشق

ورنه هرشاعر به شعرش نام یار آیینه بود

الماس بلخ…

گنگ‌اند تمام واژه‌ها در شعرم

تردید زده سنگ بلا در شعرم

یک زن شده مشهور به تنهایی و غم

خواندست حدیث مبتلا در شعرم

فریبا «آتش» …

ای دختران مست به کلکین جواز نیست

در شام

در پگاه

حتّا به روز عقد نکاح و شب زفاف

با شوهران نهی‌شده از سرود و ساز

سوی قناری‌ای‌که به شاخ درخت سیب

آهسته،

هِسته،

هِسته،

برو چهچه می‌زند

یا سوی برگ و باغچه‌ی غرق در سرود

از دل نظر کنید!

از خواب بَر شوید

در نامه‌ای ‌که شام به دستم رسیده است

صادر شده چنین:

مردم!

قرن قناری طی شد و عصر کلاغ‌هاست

شب‌پوره‌ها

هله!

شب‌بوی پشت پنجره‌ها را خبر کنید.

امّا

من شاعرم

شاعری انگیزه‌بخش ساز

در بند بند شعر ترم راگ‌های مست

ملودی‌های ناز

تکرار می‌شوند

شاعر کجاست

آن‌که نداند که ساز چی‌ست؟

ساحل‌نشسته را

دریاستم

که مست شوم غرق می‌کنم

حتّا که حدّ عمق مرا جز خدای عشق

هر دوزخیِ بی‌خبر از راگ‌های مست

از روی حدس و قامتِ تخمین

نبُرد

پی

از من همیشه دامن دل پُرگهر کنید!

«جهانگیر ضمیری» …

خر چی داند قیمت اشعار را

خود خر است و خرگری کار وی است

نرگس «هاشمی»

 

منبع: صفحات اجتماعی، رسانه‌های بیرون مرزی افغانستان و گفت‌وگو با شاعران

ارسال نظرات