برادر رئیس صداوسیمای ج.ا. در گفت‌وگو با هفته:

میثم جبلی: دیگر در ایران خانواده‌ای ندارم

میثم جبلی: دیگر در ایران خانواده‌ای ندارم

برادرم، پیمان جبلی در دانشگاه امام صادق درس‌خوانده و بعد هم پله‌های ترقی را بالا رفته است اما نه مانند اعضای خانواده سران و به دنبال جایگاه بودن، چون او به‌نظام اعتقاد راسخ دارد، جبهه رفته در زمان جنگ مجروح شده و در نزدیکی قلبش ترکش هست اما اعتقاداتش اشتباه است و نخواسته حرف‌های دیگر را بشنود و ببیند چه اتفاق‌هایی دارد می‌افتد تا در سمت درست تاریخ بایستد.

خبر پناهندگی اعضای خانواده کسانی که در جمهوری اسلامی پست و مقامی دارند، می‌تواند در میان افراد برداشت و احساس‌های مختلفی را ایجاد کند، خصوصا در این روزها که زمستانِ سختی را مقامات جمهوری اسلامی در حال گذراندن هستند. برخی بر این باور هستند که برای آن‌ها نباید چنین موقعیتی فراهم شود؛ چراکه آن‌ها زنگ خطر را شنیده‌اند و به همین دلیل است که تغییر جهت داده‌اند و به نوعی می‌خواهند از نزدیکانشان اعلام برائت کنند.

این وضعیت طبیعتاً شامل حال برادران جبلی هم شده و می‌شود. جامعه ایرانیان کانادا با شنیدن خبر پناهندگی این دو نفر این سؤال در ذهن‌شان پیش آمد که آن‌ها چطور و چرا به کانادا آمده‌اند؟ چرا بعد از گذشت سه سال از سقوط هواپیمای اوکراینی به دلیل موشک‌های سپاه زبان به انتقاد از جمهوری اسلامی و برادرشان گشوده‌اند که ریاست بزرگترین دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی، یعنی صداوسیما را برعهده دارد.

در گفت‌وگویی که با میثم جبلی داشته ایم، پاسخ این سوال‌ها را هم جست‌و‌جو کرده‌ایم.

امروز (نهم ژانویه) مصاحبه‌ای از شما در مجله تایم منتشر شد که در آن خیلی صریح درباره حکومت جمهوری اسلامی، برادرتان، خانواده و اتفاق‌های اخیر صحبت کرده بودید، درصورتی‌که تا قبل از این، شاید کسی اصلاً نمی‌دانست شما به‌عنوان برادر پیمان جبلی (رئیس صداوسیما) خارج از ایران و در کانادا زندگی می‌کنید. چه شد که تصمیم گرفتید، این مصاحبه را با مجله تایمز داشته باشید؟

بعد از جریانات اخیری که در ایران اتفاق افتاد و قتل خانم امینی، زندگی من هم مانند بسیاری دیگر از ایرانیان داخل و خارج از کشور، مختل شده بود. مدام پیگیر اخبار بودم؛ نگران جان بچه‌هایی بودم که در خیابان در حال مطالبه‌حقشان بودند؛ ضمن اینکه در طی این سه سال، بار سنگین غمِ سرنگونی هواپیمای اوکراینی و کشته شدن برادرزاده‌ام، دوری از خانواده و سختی‌های زندگی هم با من بود. و حرف برای گفتن- در این سال‌ها- زیاد داشتم و این‌ها حرف‌هایی بودند که هیچ‌وقت نتوانسته بودم در خانواده‌ای بیان کنم که همگی یک ایدئولوژی مشترک و متفاوت با من داشتند و تحت تبلیغات یک حکومت بودند و از طرفی هرچقدر هم که با آن‌ها صحبت می‌کردم، فایده نداشت. این بود که وقتی یکی از دوستانم که خبرنگار مجله تایم بودند؛ با من تماس گرفتند و گفتند می‌خواهند درباره قضایای اخیر ایران صحبت کنند، قبول کردم تا یک گفت‌وگوی تحلیلی در مورد ایدئولوژی (حاکم در ایران) و اینکه چه می‌شود که آدم‌ها به اینجا می‌رسند، باهم داشته باشیم تا هم کمکی به مسیر دادخواهی‌مان باشد و هم‌صدایمان (درباره مردم ایران) به دیگران برسد.

 

همان روزهای اولی که این جنایت اتفاق افتاد، دولت کانادا این امکان را برای تمام اعضای خانواده هواپیمای اوکراینی- از پدر و مادر و خواهر و برادر و پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و…- به وجود آورد تا از طریق ویزای ویزیتوری به کانادا بیایند. ما هم شامل این مورد می‌شدیم و حتی برادر من هم که در آن زمان البته رئیس صدا سیما نبود اما در صداوسیما بود، از این امر مستثنی نشد.

 

یکی از سؤال‌هایی که در جامعه ایرانی درباره شما مطرح شده، این است که میثم و برادرش چطور به کانادا آمده‌اند؟

اگر خاطرتان باشد همان روزهای اولی که این جنایت اتفاق افتاد، دولت کانادا این امکان را برای تمام اعضای خانواده هواپیمای اوکراینی- از پدر و مادر و خواهر و برادر و پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و…- به وجود آورد تا از طریق ویزای ویزیتوری به کانادا بیایند. ما هم شامل این مورد می‌شدیم و حتی برادر من هم که در آن زمان البته رئیس صدا سیما نبود اما در صداوسیما بود، از این امر مستثنی نشد. اما دفعه اول به دلیل شرایط کووید ما نتوانستیم از این ویزا استفاده کنیم. البته آن زمان بین من و خانواده روابط احساسی تنگاتنگی بود که از امروز دیگر نیست، چون می‌دانم آن‌ها دیگر حاضر نیستند من را به‌عنوان فرزندشان قبول کنند و خودم هم البته به تبعات این کار واقف بودم و تصمیم گرفتم با هر هزینه‌ای طرف حق باشم. این مورد گذشت تا اینکه بعد از مدتی دولت کانادا طی ایمیلی به ما اعلام کردند که می‌توانیم درخواست بدهیم و این ویزا را تمدید کنیم. ما هم به‌صورت کاملاً قانونی با ویزای توریستی از ایران خارج و به کانادا آمدیم.

برخورد خانواده با این موضوع چگونه بود؟

خانواده می‌دانستند که ما برای چه داریم (به کانادا) می‌آییم و صدایمان در ایران به گوش کسی نمی‌رسد. آن‌ها هشدار هم می‌دادند که مراقب باشید نلغزید و برخلاف مصالح مملکت رفتار نکنید. من هم به آن‌ها می‌گفتم که مصالح مملکت من با نظام حاکم متفاوت است و هیچ سنخیتی ندارد، کشورم (توسط این حکومت) اشغال شده است و… حتی در صحبت‌هایی که با مادرم پای تلفن داشتم، حرف‌های تندی درباره سپاه زدم و گفتم که امین را آن‌ها کشتند و مادرم به من گفت، تو از قبل کشته شدن امین هم درباره سپاه همین‌ها را می‌گفتم. من هم گفتم پس خوش به حال من که از قبل این موضوع را متوجه شده بودم و بدا به حال شما که حتی بعد از کشتن بچه‌تان هم متوجه این موضوع نشده‌اید و این صحبت‌های همیشگی بین ما بود. تا اینکه ما به سومین سالگرد جنابت عمدی سرنگونی هواپیمای اوکراینی و اتفاقات ایران رسیدیم. ما شاهد بودیم که در طی این سه ماه، آن‌ها چه کردند و در طی ۱۷-۱۸ روز احکام اعدام برای کسانی صادر کردند که یک سطل آشغال آتش زده بودند یا خراشی روی دست بسیجی انداخته بودند و به قول نوید (افکاری) برای طناب دارشان دنبال گردن می‌گشتند. در همین وضعیت سه سال از جنایت سرنگونی هواپیما گذشته بود و هیچ کاری برای این پرونده انجام نشده بود. بعد از سه سال هنوز مشخص نشده که چه کسی دستور شلیک را داده، چه کسی شلیک کرده، چه کسی دستور داده تا بولدوزر در محل سقوط هواپیما بیاندازند و شواهد را از بین ببرند و جعبه سیاه را شش ماه بعد تحویل بدهند. کنار هم گذاشتن این دو وضعیت، واقعاً خونم را به جوش آورد و بعد از اولین اعدام بود که تصمیم گرفتم این مصاحبه را انجام بدهم.

با توجه به اینکه مصاحبه شما، بازتاب خیلی گسترده‌ای در همین چند ساعتِ بعد از انتشار داشت، آیا تماسی از سوی خانواده داشتید؟

بازتاب خیلی گسترده‌ای داشت چون برادر من پُست کمی ندارد. او رئیس دستگاه پروپاگاندای نظام است، آن‌وقت از درون خانواده چنین فردی، دو نفر با چنین دیدگاهی بیرون می‌آیند که مسئله مهمی است. پیام و تلفن‌های زیادی هم از صبح داشتم که به آن‌ها نگاه نکردم چون طبیعتاً پیام‌های جالبی در میان‌شان نیست.

 

رشته من ادبیات انگلیسی بود و زمانی به‌عنوان مترجم با خبرنگارهای خارجی برای تهیه گزارش می‌رفتم که البته برای این کار از طرف برادرم در آن زمان معرفی‌شده بودم. مدتی هم به‌عنوان مترجم در سازمان مالیاتی کار می‌کردم. اما هیچ‌وقت به‌طور رسمی در سازمانی استخدام نشدم چون هرگز دوست نداشتم به این خاطر وارد مصاحبه‌هایی بشوم که از من درباره اعتقادات و این دست مسائل بپرسند.

 

نگران پیام‌هایی که از سوی خانواده‌تان می‌رسد، هستید؟

من از امروز دیگر در ایران خانواده‌ای ندارم؛ چون دیگر آن‌ها من را نمی‌خواهند و برای آن‌ها لکه ننگ محسوب می‌شوم اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و اگر تا به امروز هم سکوت کرده بودیم، نمی‌دانستیم چه باید بکنیم و چه بگوییم. اما مصیبت‌های این سه ماه، خبرهایی که می‌رسید، بچه‌هایی که پرپر شدند و هنوز هم از طریق سیستماتیک و قتل حکومتی، دارند نابود می‌شوند، کاسه صبر من را لبریز کرد. بعد هم که اعتراف‌ها اجباری در صداوسیما پخش شد و برنامه‌های مملو از دروغ و نامردی درباره انجمن خانواده‌های جان‌باختگان پرواز و حامد اسماعیلیون، دیگر دیدم تنها طرف حق ایستادن کافی نیست و حالا باید حق را فریاد بزنم.

گفتید که خانواده بعدازاین مصاحبه‌ها دیگر شما را نمی‌پذیرند، احساستان درباره این موضوع چیست؟

برای کسی که تمام عمرش را تا همین لحظه با خانواده‌اش بوده و بزرگ‌شده، بارش از هر سنگینی، سنگین‌تر است، حتی می‌توانم بگویم بارش از جنایت سرنگونی هواپیمای اوکراینی برای من بیشتر است. چون آنجا من یک نفر از اعضای خانواده‌ام را از دست دادم ولی الان و در واقعیت به‌واسطه نظام حاکم، کل خانواده‌ام را از دست دادم. اما برای من به‌عنوان انسانی که خودش را طرفدار حقیقت و عدالت می‌داند، قابل‌تحمل نبود که ببینم آن‌ها روایت‌های مسخره و سرتاسر دروغ از تنها سازمانی می‌سازند که به‌واقع پیگیر حقوق کشته‌شدگان پرواز است و این روزها هم به جنبش انقلابی ایران پیوسته است.

 

میثم جبلی به هفته: «من از امروز دیگر در ایران خانواده‌ای ندارم؛ چون دیگر آن‌ها من را نمی‌خواهند و برای آن‌ها لکه ننگ محسوب می‌شوم اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و اگر تا به امروز هم سکوت کرده بودیم، نمی‌دانستیم چه باید بکنیم و چه بگوییم.»

 

چه می‌شود که در یک خانواده، تا این حد خروجی افراد متفاوت می‌شود؟

دلیل واضح است، چون من در «جامعه» هم زندگی می‌کردم، از بچگی ذهن فعالی داشتم و اتفاقاتی که می‌افتاد را با جزییات به یادم می‌سپردم. سعی می‌کردم واقعیت را بفهمم و همه جوانب یک موضوع را بسنجم. من از افسانه‌ها دوری می‌کردم چون می‌دانستم واقعی نیستند. به‌عنوان یک پسر بالغ در جامعه، می‌فهمیدم که فشاری که به من می‌آید، درست و به‌حق نیست. این شد که یواش‌یواش به این سمت رفتم که ببینم داستان چیست؟ برای همین تاریخ را مطالعه کردم و سعی کردم راه خودم را پیدا کنم و تحت تأثیر دیگران قرار نگیرم. البته خانواده خیلی تلاش کردند تا نگذارند، من جور دیگری فکر کنم اما مگر می‌شد؟ مگر می‌شد که فراموش کنم در دوران دبیرستان و در روز عید قربان به دلیل شادی و خنده در دَرَکه با دوستانمان که همگی هم پسر بودند، بازداشت شویم و از ما بپرسند چرا می‌خندیدید؟ یکی هم چاقویی پرت کند که بخورد به کمربند یکی از دوستانم. یا به دلیل اینکه در برف نشسته بودیم و چایی می‌خوردیم ما را بازخواست کنند یا حتی سال‌های بعد با وجود مجوزی که برای همراهی خبرنگاران خارجی داشتیم، بازداشت شویم و خیلی موارد دیگر که در برهه‌های مختلف به اشکان گوناگون تکرار شد…

حتی در مصاحبه‌تان با تایم خواندم که گفته بودید، اختلافات در خانواده به درگیری فیزیکی هم منجر می‌شده؟

بله دعوا و مرافعه با خانواده همیشه بود؛ دوست ندارم درباره جزییاتش صحبت کنم اما یکی از مواردش در زمان ساقط کردن هواپیما اتفاق افتاد. به‌هرحال سمت درستِ تاریخ ایستادن کار راحتی نیست و برداشت خود من این بود که دیگر بهانه‌ای برای سکوت وجود ندارد، چون یا طرفدار حق هستی و یا طرفدار باطل و «سکوت» می‌توانند به‌طرف باطل کمک کند.

آقای میثم جبلی از شما سپاسگزاریم.

مقاله‌نویس تایم در معرفی صداوسیمای جمهوری اسلامی می‌نویسد: «آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، جبلی را به ریاست صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، یک گروه رسانه‌ای قدرتمند تحت کنترل دولت منصوب کرد. این شبکه با داشتن روابط مستقیم با سپاه پاسداران، به استفاده از «اعترافات اجباری» به‌عنوان یک تاکتیک ثابت برای دامن زدن به تبلیغات رژیم و گسترش هرج‌ومرج عمومی معروف است. جبلی همچنین از نزدیکان دومین پسر بزرگ خامنه‌ای(وارث احتمالی او) است.

 

وقتی پسرم قصد عزیمت به فرودگاه را داشت لباس خاکی به تن داشت؛ مادرش به او گفت لباست را عوض کن! با این اتفاقاتی که افتاده و محاسنی که تو داری کمی احتیاط کن که در خارج از کشور برایت مشکل نشود؛ حتی من نیز به او گفتم شلوار لی بپوش. (دکتر محمد جبلی در حال رد شدن از روی پرچم امریکا)

 

محمدامین جبلی، دانشجوی دانشگاه تورنتو بود. بیست‌ونه سال داشت. همکلاسی‌هایش او را امین صدا می‌کردند. فروتنی، مهربانی، فداکاری‌اش در میان دانشجویان زبانزد بود. سایت دانشگاه تورنتو؛ محمدامین جبلی را یکی از دو دانشجوی ایرانی‌اش معرفی می‌کند که در دانشکده پزشکی تحصیل می‌کردند. دیگر دانشجوی این دانشگاه، «محمد اسدی لاری» فرزند دکتر محسن اسدی لاری بوده که در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی جمهوری اسلامی سمت داشته است. این سایت هر دو «محمد» را به‌واسطه کنجکاوی و تعهدشان به کشف کردن، معروف می‌داند.

بخش اول ویدئوی مصاحبه:

 

بخش دوم ویدئوی مصاحبه:

 

 

ارسال نظرات