نگاهی بر پاییزِ قتل‌های زنجیره‌ای

پیام هنوز هم دقیق به ما می‌رسد: خفه می‌کنیم!

پیام هنوز هم دقیق به ما می‌رسد: خفه می‌کنیم!

«پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم. ما هم حاضریم! مگر قرار نیست که برای جامعه مدنی و آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم!» هوشنگ گلشیری، در مراسم تشییع‌جنازه محمد مختاری از کشته‌شدگان قتل‌های زنجیره‌ای چنین مرثیه‌ای را گفت؛ در روزی از روزهای پاییز.

مرثیه‌ای تلخ و تکان‌دهنده که در طی این سال‌ها بارها و بارها نوشته و تکرار شده است. مرثیه‌ای تلخ اما نه منفعل، چراکه او خودش و همراهانش را «تهدید شده» اما آماده برای «قربانی شدن در راه آزادی بیان و جامعه مدنی» می‌دانست.

آذر؛ ماه آخر پاییز؛ برای کسانی که وضعیت سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران را دنبال می‌کنند، همیشه یادآور، پرونده‌ای تلخ به نام قتل‌های زنجیره‌ای است. پرونده‌ای که طی آن وزارت اطلاعات ایران در سال ۱۳۷۷ و با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد؛ مسئولیت قتل پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را بر عهده می‌گیرد. قتل‌هایی که بر اساس گزارش آن‌ها؛ کار گروهی از کارکنان «خودسر» این وزارتخانه بوده است و نه بر اساس دستورالعمل و مأموریت! «معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس، کج‌اندیش و خودسر این وزارت که بی‌شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته‌اند، در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زده‌اند.»

هرچند در این پرونده تنها نام چهار نفر می‌آید اما قتل مشکوک تعداد بیشتری از دگر اندیشان، منتقدان و نویسندگان و اهالی ادبیات، در همان دوره زمانی مطرح می‌شود که آن‌ها هم حلقه‌های دیگری از این زنجیره بوده‌اند اما وزارت اطلاعات مسئولیت آن‌ها را به عهده نمی‌گیرد.

دستهای کوچکِ خونی روی دیوار

حمید حاجی‌زاده، یکی از آن‌هاست و اشتباه نیست اگر بگوییم، فجیع‌ترین آن‌هاست چراکه او تنها قربانی این جنایت نمی‌شود.

حمید که شاعر و معلم اهل کرمان بود، در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ به همراه کارون، پسر ۹ ساله‌اش با ضربات چاقو به قتل می‌رسند. پدر با ۲۷ ضربه چاقو، و پسر با ده ضربه چاقو. شیوه و اجرای قتل آن‌ها به‌شدت مشابه قتل فروهرها بود. قاتل‌ها به شکل مهمان وارد می‌شوند؛ چای می‌خورند و بعد با ضربات چاقو میزبان و پسرکش را از پای درمی‌آورند.

فرزندان حاجی‌زاده (اروند و ارس) سال‌های سال درباره این روز حرفی نمی‌زنند تا اینکه بعد از ۲۲ سال؛ ارس در گفت‌وگویی با رادیو زمانه (۲۰۲۰) از کابوس قتل پدر و برادرشان می‌گویند.

ارس که در آن زمان ۱۴ سال داشته؛ در بخشی از این مصاحبه و در روایت آن شب هولناک می‌گوید: «چیزی که مشخص بود، بابا بر اثر خون‌ریزی مرده بود و کارون قشنگ داشت بابا را نگاه می‌کرد. همیشه برای ما سؤال بود که اول بابا مرده یا کارون. مشخص بود کارون توی اتاق دست‌وپا می‌زده. هر جای اتاق را نگاه می‌کردید، جای دست کارون بود. انگار که فرار کرده بود و خیلی ترسیده بود. چشم‌های کارون از حدقه زده بود بیرون و می‌شد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود. لباس‌هایش خونی. یک صحنه خیلی بد بود که داشت بابام رو نگاه می‌کرد. کاملاً شوکه بودم و حتی تا چند سال می‌ترسیدم توی آینه توی چشم‌های خودم نگاه کنم؛ این‌قدر ترس داشتم. بابا قاعدتاً خیلی راحت بود. احساس می‌کنم دیگر پذیرفته بود که دارد می‌میرد. چشم‌ها را بسته بود. با انگشت خونی داشته یک چیزی می‌نوشته که مشخص نیست. آخر هم مشخص نشد.»

اروند پسر دیگر حمید حاجی‌زاده که ۱۶ سال داشته و فکر می‌کرده تنها پدرش را کشته‌اند؛ می‌گوید: ««در کوچه نشسته بودیم گریه می‌کردیم. پزشکی قانونی آمد. گفتم آقای دکتر، بابام زنده است؟ گفت نه، هر دو فوت شدند. گفتم هر دو یعنی کی؟ گفت برو خودت ببین. رفتم از پنجره داخل را نگاه کردم. چشم‌های کارون را دیدم که خیره مانده بود.»

وزارت اطلاعات در پاسخ به پی‌گیری‌های خانواده، نهایتاً قتل حمید و کارون حاجی‌زاده را «یک اشتباه ساده» می‌خواند و آن‌ها را در میان قتل‌های زنجیره‌ای قرار نمی‌دهد. موضوعی که اروند و ارس می‌گویند، در این سال‌ها بسیار آزارشان داده است: «این چیزی است که ما دائم با آن دست‌به‌گریبان بودیم و همیشه ما را آزار می‌داد و هنوز هم آزار می‌دهد. زیر بار نرفتند. آقای مختاری در مراسم ختم بابا شرکت کرد و سخنرانی کرد و چند روز بعد خودشان را به قتل رساندند. [مختاری و پوینده] با بابای ما انگار جزو یک خانواده بودند. بعد می‌رویم جلو می‌بینیم که دولت قبول نمی‌کند، زیر بار نمی‌رود. از آن‌طرف، مردم هم همین حرف را تکرار می‌کنند. می‌گویند اگر بود، چرا دولت قبول نکرد. خب این خیلی ما را آزار می‌دهد، ولی دست ما از چاره کوتاه است و حرفی نمی‌زنیم.»

پیروز دوانی و خواهری که چشم‌انتظار ماند

پیروز دوانی؛ نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، تحلیل‌گر و فعال سیاسی هم در حوالی آن پاییزِ استخوان سوز (سوم شهریور ۱۳۷۷) از خانه‌اش خارج شد تا به خانه خواهرش برود اما هیچ‌وقت نه به خانه خواهری رسید و نه به خانه خودش بازگشت.

دوانی چندین بار بعد از انقلاب، زندانی‌شده بود؛ اولین بار به جرم هواداری و فعالیت در ارتباط با سازمان جوانان حزب توده ایران (شهریور ۱۳۶۱) بود. او بعد از آزادی اما به فعالیت‌هایش ادامه داد با اینکه می‌دانست تحت نظر است. او از کارگران و خانواده‌های زندانیان و مقتولین سیاسی حمایت می‌کرد و همچنین کانون حمایت از زندانیان سیاسی (داخل کشور) را تشکیل داده بود. دوانی در زمینه کشتار زندانیان سیاسی در عصری که پیوند خوردن با جامعه جهانی بسیار سخت بود؛ اطلاع‌رسانی و افشاگری می‌کرد.

او دومین بار (اسفند ۱۳۶۹) دستگیر و شش ماه را در زندان اوین و سلول انفرادی گذراند. سرانجام در دادگاهی غیرعلنی محاکمه شد. به او حکم سه سال زندان و ۵۰ ضربه شلاق را دادند. در این دوره است که او با عباس امیرانتظام (سیاست‌مدار ایرانی و سخنگوی دولت مهدی بازرگان و قدیمی‌ترین زندانی سیاسی بعد انقلاب) و محمدعلی عمویی (سیاستمدار ایرانی و عضو مهم حزب توده) آشنا می‌شود.

دوانی بعد از آزادی از زندان همچنان به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد؛ ازجمله تأسیس شرکتی به نام «شرکت پژوهشی پیام پیروز» که جزوه‌هایی به شکل فتوکپی منتشر می‌کند که در آن‌ها مقالات افراد با دیدگاه‌های متفاوت درباره شرایط ایران، نقض حقوق بشر و وضعیت زندان‌ها و زندانیان سیاسی و… چاپ می‌شود.

اولین فردی که درباره ربودن دوانی، خبر می‌دهد، داریوش فروهر است که ربایندگان را مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی هم معرفی می‌کند. موضوعی که تا به امروز قوه قضاییه آن را تأیید نکرده است اما اعترافاتی از متهمان قتل‌های زنجیره‌ای به‌دست‌آمده که گویای این موضوع است؛ «دوانی در همان روزها به قتل رسیده و جنازه‌اش در کنار خطوط راه‌آهن سوزانده و دفن شده است.»

***

به این لیست البته نام‌های زیاد دیگری اضافه می‌شود؛ ازجمله دکتر کاظم سامی که در آبان ۶۸ در تهران به دست مأموران امنیتی در محل کار و در برابر چشمان همسرش با ضربات چاقو به قتل می‌رسد و یکی از مظنونان پرونده محمود احمدی‌نژاد است. دکتر تقی تفتی، علی‌اکبر سیرجانی، شمس‌الدین امیرعلایی، محمدتقی زهتابی، مجید شریف و… بسیاری دیگر که گناهشان؛ دگراندیشی بود و اسباب مبارزه‌شان، زبان و قلم.

برچسب ها:

ارسال نظرات