علیرضا جباری
توضیح: متن زیر در تیرماه ۱۳۸۶ نوشته شده است و به این ترتیب فعالیتهای پس از آن تاریخ را دربرنمیگیرد. زندهیاد علیرضا جباری در ۱۵ سال گذشته در فعالیتهای مهمی از جمله تاسیس و همراهی با لگام «لغو گام به گام اعدام» و جبهه سیاسی «همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران» نقش داشته است. / تحریریه هفته |
در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۲۳ در یک خانوادهی فرهنگی، مذهبی و روحانی در شیراز به دنیا آمدم. آموزش ابتدایی، متوسطه و دانشگاهی را، با درجهی کارشناسی اقتصاد و امور اداری، در همان شهر به پایان بردم. در دورهی آموزش دانشگاهی جذب مطالعات فوقبرنامه با گرایش چپ شدم و احساس مقاومتم نسبت به کسانی در دانشگاه که بعدها آنان را مخالفان خویش یافتم برانگیخته شد. در دانشگاه نشریهای به نام «پهلوی نامه» که نام آن را مسئولان آن زمان دانشگاه برگزیده بودند تأسیس کردیم که بعد توانستیم آنان را قانع کنیم که دانشجویان از نشریهای به این نام استقبال نمیکنند و بهتر است نامی که با سابقهی دانشجویان سازگاری داشته باشد بر نشریه گذاشته شود. سرانجام پس از بحث و گفتوگوی بسیار آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و نشریهی ما با نام «پویا» انتشار یافت که من نیز عضو هیئت تحریریهی آن بودم و شعرهایم در آنجا به چاپ میرسید.
در اعتصابها و تظاهرات دانشجویی از سال دوم به بعد شرکت میکردم و در آنها نقش فعال داشتم و در سال چهارم که برخی همدورههایم در اندیشهی فارغالتحصیل شدن بودند و از دور دستی بر آتش داشتند فعالانه در اولین اعتصاب سراسری بزرگ دانشگاهها شرکت کردم و همین موضوع موجب شد که یک دورهی نیم ساله دیرتر از دوستانم فارغالتحصیل شوم.
اولین اثری که بهطور مستقل از من در مطبوعات سراسر کشور به چاپ رسید، مثنویوار چهار پارهای به نام «آتش و نی» بود که شاعر و منتقد ادبی، عبدالعلی دستغیب در سفرش به شیراز و ضمن گردآوری آثاری از نویسندگان و اهلقلم شیراز، از من گرفته بود تا در شمارهی مخصوص شیراز از مجلهی فردوسی که در سال ۴۵ منتشر شد به چاپ برساند. از آن زمان به بعد پای من به مجلهی ادبی شاخص آن زمان باز شد و در سفرهایم به تهران روزهای سهشنبه در نشست عمومی چهرههای ادبی عضو هیئت تحریریهی آن بهعنوان مهمان شرکت میکردم.
اولین اثر مستقل ادبی من مجموعهی شعری به نام «خورشید و شهر دور» بود که در سال ۱۳۵۰ انتشار یافت. این مجموعه بهطور عمده حول سه محور رخدادهای سیاهکل و پس از آن و نیز سرنوشت سلطنت پهلوی، جنگ ویتنام و احساسات شخصی من بود و امروز گمان خود من این است که برای انتشار آن زود و این اقدام تا اندازهی تابع احساسم بوده است. برخی شاعران معاصر که در آن زمان با آنان مرتبط بودم نیز این حقیقت را به من یادآور شده بودند، اما غلبهی احساس موجب شد که آن مجموعه را بهگونهای زودهنگام منتشر کنم.
دومین کتاب شعرم به نام «شب پا و گرگ پیر» در سال ۵۱ به چاپ رسید که از لحاظ احساسی نسبت به کتاب اول محدودتر، اما جنبهی شعارگونگی آن بیشتر بود. آن کتاب هم حول محورهای سهگانهی کتاب اول بهویژه دو محور نخست آن بود که به همین سبب اجازهی انتشار نیافت و در چاپخانه خمیر شد. پس از آن در فواصل مختلف شعرهایی سروده و در مجامعی خوانده و گاه در نشریات ادبی منتشر کردهام، اما امکان چاپ آنهابهعنوان کتاب مستقل فراهم نبوده است.
حاصل فعالیت من از سال ۱۳۵۰ تا به امروز تألیف و ترجمهی سی و چند کتاب بوده است. ویرایش نزدیک به سی کتاب دیگر را نیز در مرکز نشر دانشگاهی که از سال ۱۳۶۸ تاکنون در آنجا به کار مشغول بودهام، انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شریف، انتشارات مبتکران، نشر افکار، نشر کیفیت وابسته به شرکت سیم لاکی فارس به عهده داشتهام. گذشته از مجموعه شعر پیشگفته، کتابی تألیفی با عنوان «انقلاب اجتماعی» که به دلیل جدایی از همقلمم امکان انتشار نیافت و یک فرهنگ مدیریت، همراه با دو همکار منتشر کردهام.
در سالهای دههی پنجاه، سه رادیوی میهنپرستان، پیک ایران و سروش، مرتبط با سه جناح اپوزیسیون نظام شاهنشاهی، در خارج از کشور فعالیت داشتند که من به برنامههای هر سه علاقهمند شدم. آشنایی دور و نزدیک با برخی فعالان این سه بخش اپوزیسیون نیز زمینهی ارتباط عاطفی یا عینی من با آنها را فراهم کرد که تعلقخاطرم به آنها، در مقاطع متفاوت تاریخچهی انقلاب و زندگی سیاسی خودِ من، با نوسانهایی محفوظ ماند.
در پاییز سال ۱۳۵۷ با داشتن پنج کتاب به عضویت کانون نویسندگان درآمدم و پس از تشکیل شورای نویسندگان و هنرمندان، [...ناخوانا...] تا اینکه در سال ۱۳۷۳ پس از امضای متن ۱۳۴ نفری «ما نویسندهایم» باز دیگر به عضویت فعال کانون نویسندگان درآمدم و از آن پس در همهی لحظههای فعالیت کانون، از جمله هنگامیکه جمع مشورتی کانون تنها با حضور ۱۲ نفر تشکیل میشد، همزمان با وقوع قتلهای زنجیرهای که از جمله به جان باختن شماری از سختکوشترین اعضای کانون در تهران و شهرهای بزرگ، بهویژه دوستان زندهیاد مختاری، پوینده، حسینی، میرعلایی و دیگران انجامید تا به امروز در کنار کانون بودهام و بدون توجه به لحظههای دشوار فعالیت آن هیچگاه از حضور در آن رو برنگردانیدهام.
در زمستان ۱۳۸۱ بازداشت شدم و پس از مدت ۴۰ روز ماندن در بازداشتگاه انفرادی مرکز خاتمالانبیاء در شمال مرکزی تهران، مدت ۴۰ روز با سپردن کفالت آزاد شدم، اما به دلیل ادامهی فعالیت در خارج از زندان بازداشت و بدون هیچگونه محاکمه و تحقیق مرا به زندان رجایی شهر که در میان زندانیان به «عجایب شهر» مشهور است و از دشوارترین زندانهای ایران شناخته شده است اعزام شدم. چند ماه در آنجا بودم تا اینکه با درخواست خودم به زندان قصر انتقال یافتم و شش ماه در آنجا بودم، اما در شرایطی که زندان قصر بهتدریج تخلیه میشد، به سبب ادامهی فعالیت در زندان و نوشتن گزارشهایی دربارهی زندان قصر و مطلبی در بررسی انتخابات دورهی هشتم ریاستجمهوری، پیش از تخلیهی کامل زندان قصر، بهطور انفرادی به زندان رجایی شهر باز گردانیده شدم.
دو نوبت در دادگاه حضور یافتم که یک نوبت آن در دورهی نخست حضورم در زندان رجایی شهر در زمستان ۸۱ بود. در هنگام حضور در این دادگاه دستبند و پابند به دست و پا داشتم و به سرماخوردگی آنچنان شدیدی گرفتار بودم که نمیتوانستم سرپا بمانم و صدایم درنمیآمد. حتی در وقت نوشتن دفاعیات نیز دستم همچنان بسته بود و قاضی محترم، حتی در آن لحظه از مأموران نخواست که دستبندم را باز کنند. سه برگ کاغذ جلوی من گذاشت که هرچه میخواهم بهطور خلاصه روی آن بنویسم و نگران کم و زیاد آن هم نباشم، چون «میدانند چهکارهام و سابقهی فعالیتم چیست». مأمور هم که دست چپش به دست راستم متصل بود مرتب قرمیزد: «چه میکنی؟ زودتر تمامش کن.» خلاصه اینکه اتهامم که اقدام علیه امنیت داخلی، تبلیغ علیه نظام، تهیه و توزیع مشروبات الکلی، شرب خمر و اشاعهی فساد و فحشا بود، در همهی فقرات، بهجز «اقدام علیه امنیت ملی» تأیید شد و سرانجام به چهار سال زندان، ۲۵۳ ضربه شلاق، ۸۰ ضربهی حدّی و پرداخت ۶۰۰.۰۰۰ تومان جریمه نقدی محکوم شدم. دادگاه تجدیدنظر من که بهطور غیابی و نیز بدون حضور وکیل تشکیل شد نقض یک سال از محکومیت مرا اعلام کرد و دورهی زندانم به سه سال تقلیل یافت. در شعبهی هفت دیوان عالی کشور نیز یک سال از محکومیت زندانم، به دلیل بعدم احراز جرم «تهیه و توزیع مشروبات الکلی» نقض شد و مجموعهی محکومیت زندانم به دو سال کاهش یافت.
دلیل صدور اینگونه احکام رنگ و وارنگ و اغلب ناهمخوان با وضعیت فردی و اجتماعی من این بود که مأموران، بهرغم همهی مقررات عرفی و شرعی به تفتیش و تجسس در خانهام پرداخته و همهی فیلمها، عکسها و نوارها و سیدیهای موجود در آنجا را که هیچگونه مستند نامتعارفی در آن وجود نداشت به یغما بردند و من هم که از قدیم با متون مذهبی آشنا بودم با سادهنگری، بر پایهی مبانی استعاری شرعی آنها و نه بر اساس قوانین عرفی که احراز را ملاک جرم میداند، این اتهامها را پذیرفته بودم.
جالب این است که همان حکومتی را که دادگاه مجتمع مهرآباد برای من که بر پایهی فیلم و عکس به تهیه و توزیع مشروب متهم بودم در نظر گرفته بود برای سه شریکی که با تریلی به قاچاق ویسکی دست زده بودند نیز قائل شد و پس از عدم احراز جرم من نیز یک سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق تعزیری مربوط به آن را بخشیدند، اما مبلغ ۶۰۰.۰۰۰ تومان جریمهی آن را، درازای جرم احراز نشدهام دریافت کردند.
دلایل ماهوی احضارم به دادگاه نوشتن سه مقاله دربارهی تناقض درونی مفهوم «مردمسالاری دینی» نوشتن یا مشارکت در نوشتن دو بیانیه، یکی بهصورت فردی و دیگری بهصورت جمعی، دربارهی محکومیت زندان ناصر زرافشان، وکیل شجاع بازماندگان قربانیان قتلهای زنجیرهای، مصاحبه با نشریهی شهروند کانادا دربارهی ستاد مقابله با بحران، فعالیت در گروههای چپ، کانون نویسندگان ایران، گروه ادبی «سهشنبهها» و گروه گردشگری «پژواک» بود.
در مدت محکومیت زندانم پیوسته با مرتکبان جرمهای عادی همبند بودم که هرچند صفتهای انسانی ارزشمندی را از آنان آموختم، از لحاظ رفتاری تجانس چندانی با آنان نداشتم و تحمل رفتار نابههنجاری که از آنان میدیدم برایم دشوار و گهگاه طاقتفرسا بود.
پیش از رفتن به دادگاه و زمانی که هنوز در بازداشتگاه ستاد مشترک حفاظت اطلاعات دو نهاد امنیتی نظام، در یکی از روزنامههای نامسئول کشور که بهطورمعمول دیدگاههای جناح راست افراطی دولت را بیان میکند، از قول برخی از مسئولان دولت دربارهی بسیاری از منتقدان و مخالفان دولت انجام میدهد و این حقیقت بیانگر آن است که هنوز در حلقههای حاکم کشور ما ترور شخصیت و افشای اسرار شهروندان بهطور رسمی جرم بهحساب نمیآید. در زمستان ۱۳۸۵ نیز، همان نشریه در سه نوبت متوالی به نشر اطلاعات واهی همانندی دربارهی من دست زد.
نوبت دوم دادگاه من پس از بازگشتم به زندان رجایی شهر در سال ۱۳۸۲ رخ داد. طرز برخوردهای مأموران زندان در این نوبت نیز با نوبت پیشین همانند بود، اما طرز برخورد بازپرس دادگاه در آن نوبت بسیار با قاضی دادگاه پیشین متفاوت و از او بسیار متصاعدتر بود. این بار به دلیل نوشتههایی که موجب شده بود از قصر به رجایی شهربازگردم و به اتهام توهین و افترا بهقصد تشویش اذهان عمومی در دادگاه حاضر شده بودم. بهمحض ورود به بازپرسی آقای بازپرس وقت شعبهی هفت دادگاه کارکنان دولت و مطبوعات به مأموران دستور داد دستبندم را باز کنند و با صبر و حوصله به سخنانم گوش سپرد. پس از نوشتن دفاعیاتم نیز، از اتهام وارده تبرئه شدم و پروندهام مختومه شد.
در سال ۱۳۸۲هنگامیکه هنوز در زندان قصر بودم، انجمن قلم انگلیس از طریق مکاتبه مرا آگاه کرد که به عضویت افتخاری آن پذیرفته شدهام. همکاری که باب مکاتبه با من گشود، خانم کریستین اوبراین بود که من تا مدتها بعد از آن نیز، با او مکاتبهی مستمر داشتم، اما پس از آن به دلیل برخی گرفتاریها که مانع ادامهی تماس او با من شد تماسمان رو به کاهش نهاد و پس از اینکه نامهی مفصلی با حضور ذهن برایم نوشت و من به دلیل مشغلهی ذهنی نتوانستم اطلاعاتم را دربارهی او مانند اطلاعات خود او دربارهی من بهروزنگه دارم، به دلیل سهلانگاری خود من، این رابطه متوقف شد. دیرکرد در بازگشودن باب مکاتبه با او پیوسته ذهنم را آزار داده است. هم او عهدهدار تنظیم روابطم با دیگر اعضای انجمن، ازجمله خانم لوسی پاپسکو، مسئول روابط عمومی پن انگلیس بوده که نامبرده معرفی من برای دریافت جایزهی هلمن همت سازمان دیدبان حقوق بشر در سال ۲۰۰۵؛ معرفیام برای مسابقهی مقالات دمکراسی و حقوق بشر لورنز و ناتالی اتحادیهی اروپا و آشنایی من با خانم ایزابل آلنده، رماننویس نامور شیلیایی که ترجمهی مجموعه داستانش «داستانهای اوالونا» را انجام داده بودم به عهده داشت. خانم آلنده نوهی عموی سالوادور آلنده، رئیسجمهوری و رهبر مردمی و مبارز پیشین شیلی، با نوشتن نامه به آقای خاتمی رئیسجمهور وقت ایران در آزادی زودهنگام من در مهرماه ۱۳۸۳ مؤثر بود.
من از حمایتهای اثرگذار پن بینالمللی، بهویژه پن انگلیس و پیش از همه از کریستین اوبراین، وال وانر، لوسی پاپسکو، آقای تره ور موستاین و خانم ایزابل آلنده صمیمانه سپاسگذارم.
در پاییز سال ۱۳۸۵ (برابر با ۲۰۰۶ میلادی) برای شرکت در کنفرانسهایی دربارهی حقوق بشر و دموکراسی، همراه با خانم مهرانگیز کار که اکنون در ایالات متحد آمریکا اقامت دارد، به سوئد دعوت شدم، این کنفرانسها میبایست در استکهلم، گوته بوری و مالمو برگزار میشد، اما به دلیل آماده نشدن بهموقع ویزای خانم مهرانگیز کار تنها کنفرانس استکهلم، به میزبانی سازمان اتحادیههای سوئد AFN، عفو بینالملل شعبهی سوئد، پن سوئد و فعالیت حقوق بشر اروپا و آمریکای شمالی، شعبهی سوئد، آن هم در دو تاریخ جداگانه برای هر یک از ما، برگزار شد و بقیهی سفر من به کشور آلمان انتقال یافت که در شهرهای هانوفر و ادیمبورگ، برنامههایی در باب دموکراسی و حقوق بشر داشتم. از سازمانهای چهارگانهی پیشین در سوئد که برشمردم و نیز از کانون ایرانی حقوق بشر در آلمان که این برنامههای ارزشمند را برای من تدارک دیدند و زمینهی آشناییام را با هموطنان ساکن اروپا فراهم آوردند نیز بسیار سپاسگذارم.
از تابستان ۱۳۶۸ در جایگاه ویراستار به استخدام شرکت انتشاراتی مرکز نشر دانشگاهی درآمدم که از آن زمان تاکنون، بهاستثنای دورهی زندانم و دو سه ماه پس از پایان آن، در همان مؤسسه به کار مشغول بودهام و ویرایشها و ترجمههایم در آنجا مربوط به موضوع مهندسی صنایع و مدیریت صنعتی بوده است.
در پایان، پیروزی بر دشواریهای راه تحقق حقوق شهروندی، بهروزی و شادکامی را برای همهی هممیهنانم آرزو میکنم.علیرضا جباری (آذرنگ)، یکم تیرماه ۱۳۸۶
ارسال نظرات