دو سروده از مرجان شاهوران

دو سروده از مرجان شاهوران

بمیرم میهنم، ای دخترانت! دفنِ زندانی

بمیرم که نمانده از تو جز یک تکه ویرانی

شده رویایِ من تصویرِ محوت در تهِ ذهنم

شود روزی کنم من کوچه‌هایت را چراغانی؟

بیارم یک سبد از رازقی، با نسترن، سوسن

کنم میدانِ آزادت به دستانم گل افشانی

ببینم صورتت را که بخندی و برقصانی

وَ یک جرعه ز حال خوش به ما جانا بنوشانی

که بعد از آن زنم چرخی چنان پروانه‌ای رنگین

کنم هر ذره ذره خاکِ تو همچون گلستانی

هرس‌ها می‌کنم هر قطعه از خاکت عزیزِ من

بخشکانم تمام ریشه‌ی این جهل و نادانی

شود آیا زنم یک باره دیگر بوسه بر خاکت؟

شدم درمانده اینجا… معنی غربت چه میدانی؟ …

۲۰۲۲/۱۰/۱۳

 

مدتی است که در کشورمان شب شده است

از خزر تا به خلیج‌اش تنِ پر تب شده است

آن همه درد که او داشت کنارش بنهید

عاملِ این همه غم را سرِ دارش بنهید

که کُند حبس به تاریخ جهان مردم خود!؟

آتش افکنده برون از لب و از مردم خود

دختران کفش به پا کرده و آماده شدند

جملگی بهرِ وطن عاشق و دلداده شدند

سخت باشد که به غربت بنشینی و ز دور

چشمهایت بشود از غمِ این واقعه کور

آخرش راه نجاتیست ولی می‌دانم

با قلم در صفِ پیکار شما می‌مانم…

۲۰۲۲/۱۰/۱۳

 

مرجان شاهوران

 

برچسب ها:

ارسال نظرات