سعيد كريمى، تورنتو
نم نم مىگريد آسمان
بر غربت خزان زده برگها،..
از غارت باد….
پخشيده و لهيده و رنگ رنگ برگها
اين تنگ دريچه و من ،..
چُك چُك ناودان
و مدفون در چله خزان،
ژينا دختر بهار….
راوى مقتدر روايتها، ژينا
افسون كردى جادوى سياه را
و درآميختى هستى خويش را در جاودانگى
تا قد كشد غم رفتنت،
تا دماوند
تا خصم را رسوا
تا مهر را آباد
ژينا دختر بهار،…
نجيب دختر همواره در ضيافت ياد
دستانت چون خورشيدهايى همزاد
طلوع كردهاند در باغچهها،
به پيشواز بهار
نرفتهاى چون بيرنگ سايهاى
پيوند زدى درخشندگى را به خزان،
خزان را به بهار.
پاييز ۲۰۲۲
ارسال نظرات