مصطفا عزیزی
صنعت فیلمسازی کانادا، دستکم در بخش انگلیسیزبان، زیر سایهی صنعت غولآسای کشور جنوبیاش «ایالاتمتحده» نتوانسته است رشد چندانی بکند و چه درزمینهی بازیگری و چه درزمینهی کارگردانی اگر استعدادهای درخشانی هم ظهور کردهاند جذب سینمای هالیوود شدهاند و اگر در جهان شناختهشدهاند نه به دلیل فیلمهایی که در کانادا بازی کردهاند یا ساختهاند که بیشتر به دلیل فیلمهای هالیوودیشان میشناسیم اما بخش فرانسویزبان کانادا حکایت دیگری دارد و توانسته است بهعنوان سینمایی شاخص خود در جهان عرضه کند و نوابغی مانند «زاویه دولان» که از کودکی به نقشآفرینی در فیلمهای فرانسویزبان کانادایی شهرت پیدا کرد. در کنار دولان که در ۲۰۰۹ وقتی هنوز بیست سالش نشده بود با فیلم «من مادرم را کشتم» مشهور شد کارگردان جوان دیگری به نام پاتریس لالیبرته نیز نامش سر زبانها افتاد هرچند تاکنون بهاندازهی «دولان» مشهور نشده است آخرین فیلمی که ساخته است «Very Nice Day» است اما نام فیلم ماقبل آخر او، که در سال گذشته میلادی بسیار مطرح شد و حتا به فارسی هم زیرنویس و دوبلهشده است، به زبان فرانسه، زباناصلی فیلم، «Jusqu'au déclin» که میشود مثلاً «آستانهی افول» و به زبان انگلیسی «The Decline» که میتوان «زوال» یا «کاهش» ترجمه کرد اما معلوم نیست چرا در زبان فارسی نام آن شده است «سقوط» و تنها در برخی از منابع به «افول» ترجمهشده است. بههرحال فیلم «افول» یا «سقوط» هرچند فیلمی در ژانر و گونهی جنایی و حادثهای محسوب میشود اما نمیتوان از مضامین آخرالزمانی و محیطزیستگرایانه و فمینستی آن صرفنظر کرد. نویسندگان فیلمنامه این اثر «چارلز دیون» و «نیکلاس کریف» که به همراه کارگردان «پاتریس لالیبرته» آن را نگاشتهاند نیمنگاهی به این مفاهیم دارند اما مضمون اصلی فیلم چیز دیگری است.
چکیده و لاگلاین یا پیشفرض «افول» را میتوان اینگونه بیان کرد. «جهان به دلیل تغییرات آبوهوایی دچار بحران شده است و این بحران روزبهروز بیشتر میشود. دراینبین برخی میخواهند با ایجاد کلونیهای کوچک انسانی به کشاورزی و شکار بپردازند و ادامهی حیات دهند شخصی به نام آلن (با بازی رئال باس Réal Bossé) یکی از این کلونیها نزدیک مونترآل در استان کبک کانادا ایجاد کرده است و چند نفر با او قرار میگذارند و با چشمانی بسته به این کلونی میروند همهچیز خوب و خوش است تا اینکه بر اثر انفجار یکی از اعضا میمیرد و بحث بر سر تماس با پلیس و شرح ماجرا آغاز میشود اما آلن مخالفت میکند زیرا تماس با پلیس همان و از همپاشیدن کلونی او همان برای خاتمه دادن به بحث جسد را آتش میزند و با آتش زدن جسد بهجای اینکه آبی روی آتش بریزد و ماجرا را آرام کند خشم بقیه را برمیانگیزد و آتش شعلهور میشود.»
بهعبارتدیگر مضمون و تِم فیلم پاسخ به این سؤال است که آیا میشود تمدنی کوچک را در دل تمدنی بزرگ شکل داد یا دیکتاتوری در کلونیهای کوچک سریع کار را به جنایت و از هم پاشاندن کلونی میکشاند. از حیث تحلیل سید فیلدی سهپردهایی فیلم بهخوبی ساختهشده است در نیمساعت اول ماجرا با گروه آشنا میشوییم.
و تمام آنچه باید در پردهی اول بدانیم تا در پردهی میانه به کارمان بیاید خواهیم دانست. حرفهای که سر میز شام ردوبدل میشود و در نخستین نشست گروه پیرامون پس از شام بر گرد آتش، اطلاعات زیادی درباره شخصیتها به ما میدهد. با آنتوان (با بازی گیلا لورین) و خانوادهاش و دغدغههای ذهنی و عینیشان قبلاً در همان سکانس اول آشنا شدهایم، «آلن» را آنقدر که لازم است قبل از چرخش نهایی بشناسیم میشناسیم و حالا با راشل (با بازی ماری-اویلین لسارد) و بقیه اعضای گروه آشنا میشویم. راشل نماد فیمنیستی داستان است او که از قدرت بدنی و رزمی خوبی برخوردار است و زمانی در ارتش فعالیت میکرده و به علت اینکه در وضعیتهای اضطراری دچار ترس و تردید شدید میشده است از ارتش بیرون آمده و حالا با قدرت بدنی بالا و تکنیکهایی نظامی مردان گروه را به مبارزه میطلبد نخست با سباستین (با بازی گیوم سیر) روبهرو میشود و در فضایی پر از خنده و شوخی او را که هیکل نسبتاً تنومند اما غیرورزشی دارد به زمین میزند و بعد نوبت و دیوید (با بازی مارک بوپره) میشود که با «راشل» زورآزمایی کند. دیوید برخلاف سباستین اندام ورزیده آمادهیی دارد اما بههرحال او هم شکست میخورد. در هنگام شکست دیوید نگاهی بین او و «آلن» ردوبدل میشود که حاکی از نگاه نگران آلن و تا حدودی آشفته آلن است و کافیست که متوجه شویم بین «آلن» و «دیوید» رابطهای وجود داشته باشد که بین «الن» و سایر اعضای گروه نیست. با محل داستان و فضای کلی حاکم بر زمانه داستان فیلم آشنا شدهایم. اتفاقات بعدی همینطور بر شناخت ما میافزاید و موجب میشود با فضا اُخت شویم و علیرغم برف و بورانش نوعی گرمی صمیمی انسانی را در آن کشف کنیم و با شخصیتهای مختلف هم بیشتر آشنا شده و همدلی و همذاتپنداریهای مختلف شکل میگیرد. همهچیز آماده است تا با چرخشی تازه در نقطهی عطف اول در پایان پرده اول اتفاق بیفتد.
عملاً در پردهی دوم آنچه در پرده نخست بنا شده بود فرومیریزد و ما با شخصیت دوگانهی «آلن» آشنا میشویم و آنچه آموزش دادهشده بود حالا در عمل باید خود را نشان دهد. تمام عوامل حفاظتی در واقع تلهای میشود برای افراد گروه و «دیوید» هم نشان میدهد مسلح است و مأمور جاسازی شدهای «آلن» در گروه است. به دلایل مختلف همه کشته میشوند. چه توسط تلهها چه به دست «دیوید» و «آلن» اما در نبرد نهایی بین «راشل» و «آلن»، راشل میتواند بر ترس و اضطراب درونی خودش غلبه کند و بر «آلن» پیروز شود اما بهجای اینکه او را بکشد دستگیر میکند و میبرد تا به پلیس تحویل بدهد و متمدنانه محاکمه شود و این درواقع تمام آنچه را رشته بود پنبه میکند.
اگر تمدن و نظم موجود نظم خوبی بود که جهان چرا به لبه پرتگاه رسیده است چطور میشود از یک خرده نظام جنایتکار به یک کلاننظام جنایتکار پناه برد. درواقع محیطزیستگرایی و فیمینست داخل فیلم شعار و توخالی میشود با این نوع پایانبندی ما با فیلم حادثهای و جنایی روبهرو شدیم که کمی آبرنگ محیطزیستی و برابرطلبی صوری بین زن و مرد که تنها خود را در عضله نشان میدهد روبهرو هستیم. چطور ممکن است زنی هوادار محیطزیست گلخانهای را به آتش بکشد؟ ممکن است اگر فیلم را سه مرد نوشته باشند و یکی از آنها هم کارگردانیاش کرده باشد!
اگر فیلم میخواست فراتر از گونه و ژانر حادثهای پیشبرود و فیلم آخرالزمانی بسازد که با امید تمام شود باید کلونی بزرگتری را ترسیم میکرد که درنهایت گروهی که عمیقاً به محیط زیست و انسانیت و برابری زن و مرد اعتقاد دارد بر بخش منفی پیروز میشدند و تلاش میکردند «خرده تمدن» خود را بنا کنند. اما در شکل فعلی فقط پوششی روشنفکرانه روی محتوایی واپسگرایانه کشیده شده است. هرچند فیلم از نظر بودجه فیلم فقیری محسوب میشود برای همین تعداد افراد کم است و جلوههای ویژه ساده است و مثلاً گلخانه بسیار کوچک است که حتا تأمین مواد غذایی همین چند نفر را که برای آموزش دیدن آمدهاند ندارد. بههرحال فیلم بهعنوان فیلم حادثهای با ساختاری کلاسیک و مضمونی عادی، فیلم متوسط خوبی است و اگر از فیلمهای حادثهای خوشتان میآید بیشک فیلم را با لذت تا پایان پی میگیرید و ارزش دیدن دارد اما زیاد دنبال مفاهیم عمیق در آن نگردید.
ارسال نظرات