آشنایی با میر فخرالدین آغا؛ نعت‌خوان مشهور افغانستان

آشنایی با میر فخرالدین آغا؛ نعت‌خوان مشهور افغانستان

میرفخرالدین نعت خوانی را در همان آغاز نوجوانی به اثر تشویق پدرکلان مادری خود (میرخیرالدین آغا) آغاز نمود و در این راه استادش نیز پدرکلانش بود.

سیدفخرالدین آغا فرزند سید عبدالله فرزند سیدغوث‌الدین درسال (۱۳۲۲) در شهر کهنه‌ی کابل در کوچه‌ی بارانه در یک خانه متصوف دیده به جهان گشود. هوشیاری و زیرکی جناب آغا صاحب در طفولیت زبان‌زد تمام فامیل‌ها بود و این روشنی در دوره مکتب و همچنان تحصیلات عالی به وضاحت قابل درک بود.

سید فخرالدین آغا؛ دوره‌ی ابتدایی را در مکتب بیهقی سپری نموده بعدآ شامل لیسه‌ی حبیبیه شد، تا صنف دهم در مکتب حبیبیه دروس خویش را ‎ ادامه داده و به تعقیب آن به کورس مستعجل در رشته‌ی توپچی شامل گردید و در ختم کورس به صفت صاحب منصب‎ در یکی از قطعات اردوی ایفای وظیفه نمود. بعد از دو سال وظیفه در قطعه عسکری به صنف دوم پوهنتون حربی در رشته توپچی زمینی شامل گردید و دیپلوم درجه عالی را اخذ نمود و به صفت ضابط اداری در پوهنځی توپچی تقرر حاصل کرد و سمت استادی را به عهده گرفت.

میر فخرالدین آغا در سال ۱۳۵۴ در زمان جمهوری سردار محمد داؤود بعد از سپری نمودن امتحان به ارتباط بورس از طریق قوماندانی توپچی عازم لیلنگراد شوروی وقت گردید، مدت سه و نیم سال مشغول فراگیری تحصیلات عالی بود اما با برخلاف قرارگرفتن فکری در مقابل حکومت کمونستی وقت طرد مسلک گردیده و به کشور برگشت.

آغا صاحب اساساً به تقاعد سوق نشد و نشیب و فراز زیادی را از طرف رژیم متقبل شد، اما کارت تقاعد را اخذ نکرد و به پیشه آزاد تجارت مبادرت ورزید.

میرفخرالدین نعت خوانی را در همان آغاز نوجوانی به اثر تشویق پدرکلان مادری خود (میرخیرالدین آغا) آغاز نمود و در این راه استادش نیز پدرکلانش بود. در بعضی از جاها استادش را حاجی غلام حسین (پدر استاد سرآهنگ) نوشته‌اند که اشتباه است و هیچگاه ارتباطی با ایشان نداشتند بلکه حاجی غلام حسین یکتن از نعت خوان‌های قدیم کابل بود.

غوث زلمی نطاق شناخته شده رادیو تلویزیون کابل که با فخرالدین آغا نشست و برخاست داشت می‌گوید که میخواهم این را اصلاح بسازم که به نظر بعضی‌ها وقتی آغا صاحب از مسلک نظامی طرد گردید بعدآ به نعت خوانی رو آورد؛ نه بلکه درهمان آغاز نوجوانی در پهلوی همه مشاغل به نعت خوانی می‌پرداخت. آغا صاحب نعت خوانی را یک شوق و علاقه‌مندی خود دانسته و این راه را سبب کسب معیشت نمی‌دانست و اگر گاه گاه از جانب کسی پول هدیه می‌گردید نپذیرفته بلکه آن را حق مستحقین می‌دانست. متاسفانه این راه وی تعقیب نگردیده بلکه امروز از طرف تعدادی از نعت خوانان به راه کسب معاش تبدیل گردیده است. ایشان بعد از طرد مسلک به تجارت رو آورده و امرار معاش می‌نمود و حتی از کسب خود به فقرا و مستحقین کمک می‌کرد.

میرفخرالدین آغا در خانقاه‌ی پاچاصاحب که خانقاه‌ی مرکزی حلقات صوفیه‌ی کابل به شمار می‌رفت و در ابتدا مقر آن در شش درک بود و بعدآ در نزدیکی سیلو و دانشگاه کابل منتقل شد، حضور می‌یافت و از محضر سید حفیظ الله که از سادات کنر و معروف به «پاچاصایب» بود استفاده می‌کرد. در این خانقاه بعد از آن‌که میرفخرالدین آغا به‌عنوان نعت‌خوان از سوی پاچاصایب پذیرفته شد، او را تبریک نموده دعا دادند و خرقه پوشاندند. وی که به نعت خوان اصلی محفل پاچاصایب تبدیل شد، تا زمان رحلت ایشان در سال ۱۳۵۲، هر جمعه در محفل حاضر می‌شد. و روزهای چهارشنبه زیارت شاه دوشمشیره و روز‌های جمعه زیارت تمیم صاحب انصار و خانقاه پهلوان و دیگر خانقاه‌های شهر کابل نعت می‌خواند و صدای دلنشین و حنجره‌ی خستگی‌ناپذیرش؛ سبب شهرت او در تمام افغانستان شد.

میرفخرالدین در زمان جنگ‌های داخلی به مزارشریف مهاجر گردید و درآنجا مسکن گزین شد و تا آخر از مزارشریف فکر برگشت را هم نداشت بلکه در کنار زیارت حضرت علی زندگی کردن و خاک شدن را آرزو داشت و این شعر میرنادرشاه آغا را همیشه می‌خواند:

«بدین امید تن حزینم به خاک کوی تو خاک گردد

به حشر دارم همین تمنا که از جوار تو سر برآرم»

میرفخرالدین در سال‌های آخر عمرش، چند مرتبه به کشورهای اروپایی سفر کرد و در کنفرانس‌های متعدد جهانی شرکت نمود و نام افغانستان را در میان جهان بلند کرد.

میرفخرالدین در نعت خوانی از شعرهای شاعران متعدد استفاده می‌نمود که از میان همه به حضرت مولانا ارادت خاص داشت و به معرفی مولانا به مردم افغانستان و جهان کوشش زیاد نمود که از جمله ثبت شش دفتر مثنوی مولانا در رادیوی افغانستان و اشتراک در محافلی که به مناسبت مولانا در خارج و داخل کشور برگزار می‌گردید. او نی نامه و یا همان هژده بیت اول مثنوی معنوی را به لهجه مختص به خود می‌خواند و سبک و صدایش گیرایی خاص داشت و در محافل متعدد مورد تقدیر همه قرار می‌گرفت. شیوه روان وی در نعت خوانی او را در میان حلقات عرفانی کشور جا داد و مشهورش ساخت.

او همیشه از تجمل و ظاهرآرایی دوری می‌گزید و از نشست و برخواست با صاحبان قدرت و سرمایه کناره‌گیری می‌کرد و می‌گفت که من از مردم خود هستم و از مردم خود مقام یافتیم و در میان مردم خواهم ماند.

رئیس جمهور و حلقات فرهنگی کشور مرگ او را یک ضایعه دانسته‌اند

میرفخرالدین در۲۷ ثور ۱۳۸۵ به اثر سکته مغزی به عمر ۶۳ سالگی جان به حق سپرد و جنازه او از کابل به مزار شریف انتقال یافت و در چهارباغ روضه مبارک محترمانه به خاک سپرده شد.

آقای باقی سمندر یکی از ارادتمندان او در باره‌ی اینکه نخستین با ر با میر فخر الدین اغا در کجا و چه وقت آشنا شد چنین می‌نویسد: «من در سال‌های ۱۳۳۵ خورشیدی آوانی که هنوز کودکی بیش نبودم و قاعده بغدادی و حافظ شیرازی را در مسجد جامع واصل آباد به نزد مولوی شاه مقصود و دختر فرزانه‌اش سایمه مقصودی شهید و خدا بیامرز سبق می‌گرفتم، آنوقت‌ها یگان شب‌های جمعه میر فخر‌الدین آغا که هنوز شاگرد لیسه حربی در مهتاب قلعه بود با استادش حاجی غلام حسین و دوست نزدیک شان حاجی اکبر، در خانقاه آنهم در واصل آباد چهاردهی به دیدن خلیفه صاحب بابه جان (خلیفه صاحب محمد علی جان آغا فرزند خلیفه صاحب قربان علی و ارادتمند جاذبی مولا) می‌آمدند.

دو تن دیگر از صوفی‌های وارسته که همانا قاری عبدالحمید هوانورد یا پیلوت قوای هوائی و از ده دانای چهاردهی بود و همچنان غلام حضرت خان که ارکان حرب بود و در گذر کلالی‌های دهمزنگ در پشت محبس دهمزنگ خانه و کاشانه‌اش بود آن‌ها هم در خانقاه می‌آمدند و مشوق میر فخر الدین آغا بودند. خادم خانقاه لالا پاینده بود و بعداً جان محمد خادم خانقاه گردید. لالاعلی حسین که از خود زندگی نامه‌ای دارد و از هزاره‌جات تک و تنها به کابل آمده بود و در حصه اونچی باغبانان با خلیفه صاحب قربان علی برای اولین بار برخورده بود، از کودکی تا آخرین رمق حیات یار و یاور خانقاه در واصل آباد ماند. خانقاه واصل آباد خانقاه پیرو طریقه نقشبندیه بود.

حاجی غلام حسین آغا و حاجی اکبر در آن خانقاه می‌آمدند و میر فخرالدین آغا را هم با خود می‌آوردند. آن‌ها با سایر برادران طریقت نعت می‌خواندند و ذکر می‌نمودند و میر فخرالدین آغا هم با جوانان الهم صلی علی محمد را می‌خواندند. و با صوفیان دیگر به دور یک دستر خوان به روی تابه خانه خانقاه می‌نشستند و در کاسه‌های گلی استالفی نان چاشت و یا شب را نوش جان می‌کردند. من با عده زیادی از برادران طریقت در خانقاه‌ای واصل آباد آشنا شدم.

آقای سمندر می‌افزاید: «من خاطرات پنجاه‌ساله از میر فخرالدین و یاران طریقت چه در کابل، چه در خواجه سیاران، چه در لوگر، چه در بغلان و چه در مزار شریف و چه در دوران تبعید و چه در دوران هجرت و غربت دارم و دردا و حسرتا که امروز حاجی میر فخرالدین آغا در بین اهل صفا و صمیمیت خانقاه نیست. جایش در همه خانقاه‌ها خالیست، اما در دل‌ها جای دارد.»

آقای روغ یکی دیگر از ارادتمندان فخرالدین آغا از خاطراتش چنین نوشته است:

«در یکی از روزهای تابستان ۱۹۶۴ میلادی در محضر مرحوم پاچا صایب سید حفیظ الله، از سلاله‌ی سادات کنر معروف به پاچا صایب شش درک، در خانقاه حاضر بودیم؛ این خانقاه در جوار پوهنتون کابل نزدیک‌تر به سیلوی مرکز قرار داشت. جایی که خانقاه در آن دایر می‌شد اصلآ متعلق به جناب محمد عظیم گران از معاریف وقت بود؛ وی یکی از خانه‌های خود را برای خانقاه وقف کرده بود. خانقاه پاچا صایب از اوایل۱۹۶۰به آنجا منتقل شده بود. بالای درب ورودی نوشته بودند: «خاک پای فقرا از شش درک به اینجا نقل مکان نموده است». خانقاه پاچا صایب درحلقات صوفیه‌ی کابل مقام مرکزی داشت و همه نحله‌های تصوف در کابل با آن متصل بودند و عمده معاریف عرفان از کابل و ولایات افغانستان به محضر ایشان می‌رسیدند؛ محافل منقبت‌خوانی هر جمعه دایر می‌شد. روزجمعه صبح زود، دوستان در آنجا گردهم می‌آمدند. تعداد حاضران تا ۲۰۰ نفر می‌رسید. عده‌یی از حاضران همیشه می‌آمدند و از ارادتمندان پاچاصایب بودند؛ عده‌یی هم، شامل معاریف شهر، بعضً حاضر می‌شدند. همه در اتاق اصلی در محضر پاچاصایب گرد می‌آمدند. به هر تازه وارد یک پیاله نقل توزیع می‌گردید و جای نشستن به وی اشاره می‌شد. مصارف خانقاه از طریق پول وقفی که ارادتمندان پاچا صایب رضاکارانه تقدیم می‌کردند، پرداخت می‌ٰشد؛ از میان ایشان مرحوم خلیفه نورمحمد رنگریز و مرحوم خواجه محمد صدیق زرگر را باید نام برد؛ هر روز جمعه نماز جماعت به امامت مرحوم خواجه محمد طاهر، از مقربان پاچا صایب، برگزار می‌گردید و پس از صرف نان، منقبت خوانی و ذکر تا شام دوام می‌یافت؛ در میان حلقهءمنقبت خوانان مرحوم حاجی غلام حسین، صوفی رجب علی، خلیفه غلام سخی، خلیفه حبیب الله و دیگران همیشه حاضر می‌بودند؛ حلقه‌ی ذکری‌ها به خلیفگی مرحوم حاجی محمدابراهیم ذکری دایر می‌شد؛ منقبت خوانان غیرحرفوی هم می‌خواندند؛ بخاطر دارم شخص ریش سفیدی را که همیشه همان یک غزل را می‌خواند:

«سرم الفتی ندارد به سریر پادشا هی

به سرم فتاده روزی هوس برهنه پایی»

و بعد در گوشه‌یی در خود فرو می‌رفت و می‌گریست. در یکی از همین روزها من، که در مشایعت پدرم جناب مرحوم دکتورسید عبیدالله روغ در آنجا حضور می‌یافتم و درین هنگام ۱۱ سال داشتم، ناظر ورود جوان تندرست به محفل بودم؛ وی کلاه‌ی شبانه برسر و پتویی بردوش داشت، احترام کرد و به گوشه‌یی نشست و پس از چندی خود را به نام معرفی کرد و اجازت خواست منقبت بخواند؛ به وی اجازه داده نشد. در جریان یکی دو جمعه‌ی بعدی مرحوم حاجی غلام حسین نعت خوان و سایر آشنایان پا درمیان شدند و روشن ساختند که این جوان ازسلالهء «میر» های کابل می‌آید که از شخصیت‌های سرشناس آن یکی هم «میرصایب قصاب کوچه» بوده است؛ پاچاصایب با میرصایب قصاب کوچه سابقه‌ی معرفت تصوفی داشتند و مراتب تصوف را تحت‌نظر جناب ایشان پیموده بودند و در اخیر خود جناب میرصایب قصاب کوچه ایشان را به جای خود در منصب مرجع تصوف تنصیب کرده بودند؛ این بود که جوان را تبرک کردند، به وی دعا دادند و خرقه پوشانیدند و وی منقبت خوان اصلی محفل پاچا صایب شد و تا هنگام رحلت پاچا صایب هر جمعه حاضر می‌بود؛ این جوان همان میرفخرالدین آغا بود؛ وی صدای دلنشین و ملکوتی و حنجره‌ای توانا و خستگی‌ناپذیر داشت؛ آرام آرام همه زندگی وی به نعت خواندن وقف شد و تا جایی‌که من اطلاع دارم، و با وی صحبت داشته‌ام، با تنظیم‌های جهادی موافق نبود و همزمان از تعلقات سیاسی آنزمان متعجب و آزرده بود؛ وی در میان عرفان اسلامی و «اسلام تنظیمی» تفاوت قایل بود. روانش شاد و مغفور باد.

برو‌ای سپند! امشب سر و برگ ما خموشیست

تو که سوختند سازت، به نوا رسیده باشی

نه ترنمی، نه وجدی، نه تپیدنی، نه جوشی

به خم سپهر تا کی، می ‌نا رسیده با شی

نگه جهان نوردی، قدمی ز خود برون آ

که ز خویش اگر گذشتی، همه جا رسیده باشی

ثمر بهار رنگی، به کمال خود نظر کن

چمنی گذشته باشد ز تو، تا رسیده باشی

سر و کار ذره با مهر، زحساب سعی دور است

به تو کی رسیم، هرچند تو به ما رسیده باشی

ارسال نظرات