دولت‌های انقلابی و ضرورت انباشت اقتدار!

دولت‌های انقلابی و ضرورت انباشت اقتدار!

طبق یک جملۀ معروف، «انقلاب نمی‌کنند، انقلاب می‌شود.» منظور از این حرف این است که وقتی در روند ادارۀ یک کشور بن‌بست پدید آید، انقلاب به‌عنوان یک ضرورت گریزناپذیر به‌خودی‌خود رخ می‌دهد و خواست و ارادۀ عوامل انسانی در ایجاد آن تأثیر بسزایی ندارد.

احمد زیدآبادی

این سخن البته از منظر جامعه‌شناسی مارکسیستی جای چون و چرای زیادی ندارد چرا که از نگاه کارل مارکس انقلاب نتیجۀ رشد عوامل مادی تولید و عدم انطباق ساحت‌های دیگر جامعه بخصوص ترکیب طبقاتی دولت با آن است؛ بنابراین از نظر او، انقلاب فارغ از ارادۀ عوامل انسانی امری حتمی است.

تاریخ انقلاب‌ها اما از چیز دیگری حکایت دارد. امروزه این حقیقت که تاریخ بشر در دوران صنعتی، طبق پیش‌بینی مارکس پیش نرفته است نیاز به بحث و استدلال چندانی ندارد. طبق پیش‌بینی مارکس انقلاب کارگری باید ابتدا در بریتانیا به‌عنوان پیشرفته‌ترین کشور صنعتی جهان اتفاق می‌افتاد، اما در بریتانیا خبری از انقلاب کارگری نشد و به‌جای آن در اوایل قرن ۲۰ در روسیۀ نیمه‌صنعتی – نیمه فئودالی انقلاب صورت گرفت؛ آن هم نه به طور اتوماتیک و متکی بر مکانیسم دترمینیستی موردنظر مارکس بلکه از طریق ارادۀ آهنین رهبران یک حزب روشنفکری که خود را پیش‌گام طبقۀ کارگر و نمایندۀ آن فرض می‌کردند.

در واقع عموم انقلاب‌های بشری عموماً از راه تلاش فکری و برنامه‌ریزی عملی یک گروه خاص مبارزه‌جو امکان موفقیت پیدا کرده و عنصر ذهنیت حتی دخالتی بیش از عینیت در پدیدآمدن آن‌ها نقش داشته است.

ذهنیت انقلابی را معمولاً طبقه‌ای از نخبگان فکری و روشنفکران آرمان‌گرا و کنشگران سیاسیِ پیرو آن‌ها، در اقشاری از جامعه نفوذ می‌دهند و هنگامی که دولت حاکم با گرفتاری‌هایِ عملیِ سبب‌سازِ نارضایتی مردم از وضع موجود، دست‌به‌گریبان شود، انقلاب شانس وقوع پیدا می‌کند.

حتی در چنین شرایطی نیز وقوع و بخصوص موفقیتِ انقلاب امری حتمی نیست؛ زیرا دولت‌ها برای خنثی‌کردن آن از راهِ کاربرد شدید زور و یا ایجاد تغییر و تحولاتی در سازمان و ساختار خود، دست به اقدام می‌زنند.

چه بسیار حرکت‌های اجتماعیِ معطوف به انقلاب که در کشورهای جهان سوم سرکوب شده و به بهای تحمیل شرایط طاقت‌فرسا بر جامعه، دولت به بقای خود ادامه داده است. همین‌طور چه‌بسا دولت‌هایی که در نقطۀ اصطلاحاً بن‌بست خود، با نشان‌دادن پاره‌ای انعطافت و پذیرش تغییرات، مانع از موفقیت گروه‌های انقلابی شده‌اند.

درعین‌حال، تاریخ جوامع بشری نشان می‌دهد که مردم یک کشور به طور گسترده و فراگیر، در طول یک دورۀ به نسبت طولانی معمولاً یک‌بار فریفتۀ ذهنیت انقلابی می‌شوند و چنانچه یک‌بار انقلاب را تجربه کنند، به‌رغم تحمل شدائد دیگر به‌راحتی به آثار و عواقب آن تن در نمی‌دهند. این بدان دلیل است که رژیم‌های انقلابی در اجرای شعارهای آرمانی خود نه فقط ناکام می‌مانند بلکه در به‌کارگیری زورِ فراگیر، گوی سبقت را از رژیم کهن می‌ربایند. در واقع، رژیم‌های انقلابی نه لزوماً به صورتی از قبل برنامه‌ریزی شده، بلکه بنا به‌ضرورت حفظ نظم و امنیت، جنبه‌های زورمدارانۀ دولت پیشین را تشدید می‌کنند و حتی به صورتی تراژیک شاید بتوان گفت که عملاً مجبور به این کارند!

واقعیت این است که انقلاب‌ها اغلب در دوران ضعف دولت‌های مستقر رخ می‌دهند. دولت بنا به سرشتِ تا حدودی شرورانه‌اش، حفظ نظم و امنیت و ثبات اجتماعی را از راه انباشت اقتدار و به‌کارگیری انحصاری زور، جستجو می‌کند. دولت‌های برآمده از انقلاب در ابتدای ظهورشان از این اقتدار برخوردار نیستند و از همین رو با انواع بی‌نظمی‌ها و آشوب‌های خودجوش یا سازمان‌یافتهٔ گروه‌های سیاسی و اقشاری از مردم روبرو می‌شوند. ازآنجاکه انسان موجودی اجتماعی است و در شرایط ناامنی و هرج‌ومرج امکان زندگی عادی ندارد، در غیبت ثبات و امنیت، بلافاصله ارادۀ ایجاد آن‌ها از طریق اعمال زور در سطح جریان رهبری‌کنندهٔ انقلاب‌ها به وجود می‌آید. سایر گروه‌ها و جریان‌های شریک در انقلاب اما هر یک بلندپروازی‌های مخصوص خود را دارند و به‌راحتی تسلیم جریان به نسبت مسلط نمی‌شوند؛ بنابراین، بین آن‌ها و دولت برآمده از انقلاب درگیری و خشونت رخ می‌دهد و این نیز به‌نوبهٔ خود بر دامنۀ ناامنی و هرج‌ومرج در سطوح مختلف جامعه می‌افزاید. در چنین وضعی تودۀ مردمی که انگیزه‌شان از همراهی با انقلاب نه تأسیس آرمان‌شهرِ خیالی انقلابیون بلکه صرفاً بهبود شرایط زندگی خود بوده است، با مشاهدۀ به خطر افتادن حیات روزمرۀ خود بر اثر زد و خوردهای مستمر بین گروه‌های متفرق و متشتت، به نیروی مسلط‌تر حاکم بر انقلاب پناه می‌برند و با تمکین در برابر آن، مسیر را برای منکوب و سرکوب کردن گروه‌های «مزاحم ثبات و امنیت» فراهم می‌کنند. بدین ترتیب، جریان مسلط باتکیه‌بر حمایت عمومی برای پایان‌دادن به هرج‌ومرج، دست نیروهای وفادار به خود را برای حذف رقبای سیاسی از راه‌های خشونت‌بار باز می‌گذارد و بدین‌وسیله اقتداری بسیار فراتر و خشن‌تر از رژیم کهن در دولت تازۀ خود انباشت و متمرکز می‌کند که این نیز معمولاً به دوران استقرار وحشت در دوره‌ای مشخص منجر می‌شود.

باتوجه‌به این سابقه، مردمی که یک‌بار طعم انقلاب را چشیده باشند، در گستره‌ای عظیم خطر تکرار آن به جان نمی‌خرند حتی اگر از شرایط موجود خود سخت ناراضی باشند. نارضایتی آن‌ها هم به ایجاد جامعه‌ای آرمانی آن‌طور که برخی انقلابیون اتوپیا اندیش تصور می‌کنند، معطوف نیست، بلکه در عمق خود ناشی از نوعی نوستالژی رژیم کهن است که در دوران ترمیدور انقلاب‌ها هم می‌تواند تبلور پیدا کند.

براین‌اساس، اگر کاوشی بی‌طرفانه در علل و عوامل نارضایتی بسیاری ایرانیان از شرایط کنونی صورت گیرد، میل آن‌ها به دوران ترمیدور انقلاب و ناخرسندی از تأخیر طولانی آن در وقوع آن است، چیزی که بسیاری از گروه‌های خواهان انقلاب در ایران اگر از آن متنفر هم نباشند، دست‌کم با آن همراهی ندارند.

این در حالی است که برخی از گروه‌های مدافع انقلابِ دوباره در ایران با گرایش مارکسیستی، با پیش‌فرض ضروری و راهگشا بودن چنین انقلابی، از عدم تحرک جامعۀ ایرانی در این جهت اظهار تعجب و تأسف و بعضاً نومیدی می‌کنند. آن‌ها نارضایتی از به تأخیر افتادن دوران ترمیدور را با میل به ظهور دولتِ انقلابی دیگری از اساس اشتباه گرفته‌اند و به همین دلیل نیز در جهت وقوع حادثه‌ای تلاش می‌کنند که اگر هم به فرض اتفاق افتد، با کمال تأسف نخستین قربانی آن دوباره خودشان خواهند بود.

بدبختانه این یک تراژدی واقعی و تکرارشونده در تاریخ معاصر ایران است!

برچسب ها:

ارسال نظرات