به گزارش هفته، او به تازگی در سیانان به وقایع اخیر ایران با نگاهی به آن چه بر نسل او رفته است، انداخته.
مارینا نوشته است: «مهسا امینی را برای رُخنمایی چند تار مو کشتند. دختری ۲۲ ساله، زیبا و پر از امید. او نه اولین است و نه آخرین.
۱۳ ساله بودم که انقلاب اسلامی ۱۹۷۹، پادشاهی ایران را برانداخت. هر چند رهبران انقلاب وعده گسترش آزادیها اجتماعی را داده بودند، در عرض یک سال حقوق زنان را پایمال کردند و فعالیتهایی همچون رقصیدن، پوشیدن بیکینی، حتی گرفتن دست دوست پسرمان در اماکن عمومی را ممنوع کردند. من یکی از کسانی بودم که علیه جمهوری اسلامی صحبت کردم و بهایش را نیز پرداختم، البته نه به سنگینی برخی از همکارانِ فعالم.
در ۱۶ سالگی به اتهام ضدیت با انقلاب به زندان بدنام اوین افتادم. الان هم با گذشت دهها سال، هر شب که به رختخواب میروم، به همسلولیهایم فکر میکنم. بسیاریشان را جمهوری اسلامی در دهه ۱۹۸۰ اعدام کرد و آنهایی هم که زنده ماندند، مانند من، در زندان شکنجه شدند.
نگهبانان و بازجوهای مرد ما را به تختهایی در اتاقهای کوچک و بدون پنجره که بوی عرق و شاش و ترس میدادند، میبستند و با کابلهایی سفت و سنگین به کف پایمان میزدند. دردش آن قدر بود که حتی نمیشد فریاد کشید.
من را به اعدام و تجاوز تهدید میکردند. من و بسیاری از همسلولیهایم بچه بودیم. ما جسارت اعتراض به قوانین متعصبانه و خودکامانه رژیم تازهتاسیس آیتالله خمینی را از خود نشان داده بودیم.
من، بیش از ۴۰ سال پیش، در ۱۵ ژانویه ۱۹۸۲، دستگیر شدم. در آن زمان، هرگز باور نمیکردم، اگر کسی به من میگفت در سال ۲۰۲۲، شبها روی تختم در کانادا دراز خواهم کشید و به زنان جوان بیگناهی فکر خواهم کرد که هنوز در ایران بهخاطر آن چه «فساد اخلاقی» میخوانند تا حد مرگ کتک میخورند. در جمهوری اسلامی زیبایی همچنان یک گناه کبیره باقی مانده است.
وقتی در اوین بیرمق افتاده بودم، مدام به خود میگفتم که مردم ایران همسلولیهایم و مرا نجات خواهند داد. ما دختران ایران بودیم. به ما هتک حرمت و ظلم وحشتناکی شده بود. ما منتظر ماندیم و ماندیم، اما کسی نیامد.
در بیرون، پدر و مادر، دوستان و همسایههای ما همه ترسیده بودند، چون که خبر شکنجه و اعدامهای دستهجمعی را شنیده بودند. جمهوری اسلامی اسلحه، اوباش، نیروی نظامی، شکنجهگر و زندان داشت. آنهایی که زنده ماندند و به خانه بازگشتند با دیواری به بلندی سکوت مواجه شدند، چرا که عزیزانمان نمیخواستند در این باره صحبت کنند و باعث دردسر بیشتر شوند. پیام این بود که به پیش برویم. ما هم کوشش کردیم، ولی آن چه که بر سرمان رفت به سالها زمان برای التیام نیاز داشت.
سرانجام در مارس ۱۹۸۴ از اوین آزاد شدم. آنها گمان کردند که نابود شدهام و دیگر تهدیدی به شمار نمیروم. در ۱۹۹۱ به کانادا آمدم. از آن زمان تا به امروز، هر چند سال یک بار، اعتراضات گستردهای در ایران رخ میدهد و امید به سرنگونی جمهوری اسلامی را در دلها زنده میکند، ولی هر بار این امید جایش را به نومیدی میدهد.
مانند هر حکومت خودکامه و فاسدی، اقتصاد ایران به هم ریخته است و تورم، طبقه پایین و متوسط ایران را از تأمین خورد و خوراک هم بازداشته است، در حالی که مقامات پول روی پول میگذارند.
این اقتصاد خراب به همراه ضرب و شتم و حتی کشتن زنان و مردان ایرانی به علت اعتراض به وضعیت کشور به اعتراضات بیشتر دامن میزند. هر چند آرزومندم که این اعتراضات بساط جمهوری اسلامی را برچیند، ولی در موفقیت آنها تردید دارم. ایران کشوری متکثر است و این اعتراضات هم رهبری فرهمند ندارد که همه را زیر یک چتر گرد آورد.
بیشتر معترضان خواهان این هستند که جمهوری اسلامی برود، اما چه چیزی جایش را خواهد گرفت؟ چه کسی ایران را به آیندهای بهتر هدایت میکند و این آینده در عمل چگونه خواهد بود؟ این پرسشها بیپاسخاند.
در نوجوانی شاهد بودم که خیابانهای تهران مملو از معترضانی شد که «مرگ بر شاه» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را فریاد میزدند. مردم نمیدانستند که آزادی ذاتاً با جمهوری اسلامی آیتالله خمینی ناسازگار است. برای کشوری که چندین دهه دیکتاتوری بوده، یافتن راهی به سوی آزادی پایدار بسیار دشوار است.
اما معجزه هم در تاریخ اتفاق میافتد، ولی مسئله این است که اینها نه سریعاند و نه آسان و هزینه بالایی هم دارند.»
منبع: وبسایت شبکه خبری سیانان
ارسال نظرات