آرش محبی
سالار غلامی برای آنهایی که اهل ورزش یا پیگیری نتایج آن هستند، نیاز چندانی به معرفی ندارد. سالار دوازده سال عضو تیم ملی بوکس ایران بود و دو سال هم کاپیتان آن. او چندین مدال رنگارنگ بینالمللی برای بوکس ایران کسب کرده است؛ اگرچه درنهایت به خاطر آنچه«مسموم بودن» فضای ورزش ملی و مدیریت آن توصیف میکند و همه ناملایمتیهای عجیبوغریبی که میبیند؛ عطای بوکس ایران را به لقایش ببخشد و رخت مهاجرت به تن کند.
او در کانادا وارد بوکس حرفهای میشود و پلههای ترقی را یکییکی که نه چند تا یکی بالا میرود و درنهایت حدود یک ماه با شکست دادن سیلویرا لوئیز قهرمان سنگینوزن کانادا میشود.
گفتوگوی ما با سالار در حالی انجام شد که زخم کشته شدن مهسا امینی به دست گشت ارشاد تازه بود و بهطور طبیعی بخش ابتدایی این گفتگو را تا تحت تأثیر خودش قرار داد. گفتوگوی ما را با سالار ایرانی دسته سنگین وزن بوکس کانادا بخوانید:
سالار این گفتوگو در حالی انجام میشود که کشورمان دستخوش اعتراضهای گسترده است که با قتل مهسا امینی آغاز شده است. شما در همین مورد پیامی هم داده بودید. کمی از حس و حال خودتان بگویید.
سالار غلامی: سپاس از شما و همصحبتی با شما باعث افتخار است. تمام این ماجرا خیلی دردناک است. مدام روی اخبار هستم تا ببینم چه اتفاقی میافتد و قطعی اینترنت هم باعث افزایش اضطراب و نگرانی برای خانواده و دوستانمان شده است. معمولاً وقتی اینترنت قطع میشود خبرهای خوبی نمیشنویم. امیدوارم اتفاقی بیفتد که حداقل بتوانیم ارتباط داشته باشیم، دسترسی به اینترنت کمک بزرگی است. امیدوارم خون کسی پایمال نشود و بالاخره قومالظالمین و کسانی که باعث خونریزی هستند محاکمه شوند. در حال حاضر خیلی احساساتی شدم ولی بههرروی پایان شب سیه سپید است و من امیدوارم یکی از همین روزها این اتفاق بیفتد و آنقدر نزدیک باشد که ما هم شاهد آن باشیم.
پیش از شروع گفتوگو اشاره کردی که این روزها خیلی دلت برای ایران تنگشده و دوست داشتی که الآن در آنجا بودی؛ بهویژه با اخباری که شنیدی. کمی از این دلتنگی برایمان بگو.
سالار غلامی: راستش را بخواهید بارها به این موضوع فکر کردم که به ایران برگردم اما واقعاً شرایطش را ندارم ولی مدام به این فکر میکردم که ایکاش من هم کنار مردم بودم. این را از صمیم قلبم میگویم و اگر در ایران بودم حتماً کنار مردم بودم.
متولد کرمانشاه هستی و همانجا هم به بوکس علاقهمند شدی.
سالار غلامی: راستش را بخواهید من هیچوقت به بوکس علاقهمند نشدم؛ پدرم مربی بوکس بود اما خودم خیلی به آن علاقه نداشتم ولی پدرم اصرار زیادی داشت که من را بوکسور کند. از طرق و روشهای مختلف با هم وارد یک ماراتون شدیم و درنهایت او برنده شد و مرا بوکسور کرد. بعد او مربی من شد. درواقع او هم پدرم بود، هم رفیق خوبی و هم مربی خوبی؛ همه اینها کمک کرد تا من بتوانم موفق شوم.
درباره سالار غلامی سالار غلامی معروف به سالیوان، بوکسور ایرانی که در حال حاضر در تورنتو زندگی میکند، دوازده سال عضو تیم ملی بوکس ایران در وزنهای مختلف بوده و همچنین سه سال – ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸- به عنوان کاپیتان در تیم ملی بوکس ایران حضور داشته است. سالار غلامی معروف به سالیوان متولد کرمانشاه است. او در خانوادهای ورزشکار به دنیا آمده و پسر پرویز غلامی از پیشکسوتان ورزش بوکس و مربیان شناخته شده است. سالار به طور حرفهای در دو رشته بسکتبال و قایق رانی فعالیت میکرده و به گفته خودش اصلا دل خوشی از ورزش بوکس نداشته است. او حتی میگوید به نظرش استعداد هم در بوکس نداشته اما باور پدر به توانایی او باعث میشود تا در این راه قدم بگذارد. پدری که خودش در اوایل انقلاب به دلیل حرام و ممنوع شدن بوکس از این ورزش باز میماند. او در مصاحبه با برنامه «پشن تایم» داشته درباره کودکیاش و روحیهای که داشته میگوید: «پدر و مادم کار میکردند و من در خانه تنها بودم. یک دستگاه ویدیو و دو فیلم ویدیویی هم داشتیم؛ یکی جک و لوبیای سحرآمیز بود که آخرش خراب بود و دیگری سیندرلا که شاید صد بار آن را دیدم.» او درباره مسیری که آمده هم میگوید: «همه مربیهای بوکس حاضر بودند شرط ببندند که من بوکسور نمیشوم اما پدرم به من باور داشت و میگفت تو نفر اول بوکس میشوی» سالار که امروز ۲۹ سال دارد؛ در ۲۳ سالگی کاپیتان تیم ملی ایران میشود؛ او تنها بوکسور تاریخ ایران است که در لیگ حرفهای North American Boxing مسابقه داده است. این بوکسور ایرانی در بیش از ۳۰۰ مسابقه آماتور و بیش از ۵۰ تورنمنت قهرمانی بینالمللی شرکت کرده و مدالهای متعددی در مسابقات بوکس قهرمانی آسیا و مسابقات فدراسیون جهانی بوکس آیبا کسب کرده است. غلامی سال ۲۰۱۹ با Liveco Boxing شرکت تبلیغاتی پیشرو در صنعت که منحصراً بر روی ورزش بوکس حرفهای متمرکز است. غلامی ماه گذشته برای کسب عنوان «کمربند قهرمانی سنگین وزن کانادا» به مصاف سیلویرا لوئیز رفت که پیش از این کمربند قهرمانی کانادا را داشت. این مبارزه شنبه ۱۰ سپتامبر برگزار شد و سالا با شکست این حریف قهرمان سنگین وزن کانادا شد. |
طوری از اصرار پدرتان گفتید که گویا اگر ایشان نبود ما الآن سالار غلامی قهرمان بوکس کانادا را نداشتیم؟
سالار غلامی: مسلماً نه! ولی درکل پدرم آدم دیکتاتوری نیست؛ یعنی دوست ندارد کسی را مجبور به انجام کاری کند ولی از روشهای مختلف تلاش خودش را کرد. البته او به صبوری خیلی معروف است و از طریق همین ویژگی آنقدر این قضیه را پیگیری کرد تا اینکه بالاخره کمکم مرا به بوکس علاقهمند کرد. مثلاً خیلی مرا تشویق میکرد، من آن زمان قایقرانی و بسکتبال کار میکردم و او حتی در آن رشتهها هم حمایتم میکرد. بعضیاوقات که نمیخواستم به مدرسه بروم پیشنهاد میکرد اگر بیایی با هم به دیدن مسابقات بوکس برویم من برایت مرخصی میگیرم. بهاینترتیب کمکم من به بوکس علاقهمند شدم و همه این مراحل دستپخت پدرم است.
پدرتان به خاطر علاقه خودش به بوکس اصرار داشت که شما هم بوکسور شوید یا احساس و تجربهاش میگفت شما آن مایه تبدیلشدن به یک بوکسور خوب را دارید؟
سالار غلامی: فکر میکنم قسمت دوم فرمایش شما درستتر باشد؛ چراکه بههرحال پدر من یک مربی بزرگ است و خیلی از بوکسورهای بزرگ شاگردش بودند، بنابراین این دید را داشت. او یکی از اولین مربیان ایران است و خیلی از شاگردانش عضو تیم ملی یا قهرمان آسیا بودند و حتی در المپیکها شرکت کردند. به همین خاطر و با توجه به شرایط بدنی من فکر میکرد در این رشته موفق میشوم.
با همین اصرار وارد عرصه بوکس شدی و با پیشرفتهای خیرهکننده به تیم ملی رسیدی، کاپیتان تیم ملی شدی و در آسیا هم مدالهای زیادی به دست آوردی. در عرصه جهانی هم شناخته شدی. کمی از دوران حضورت در تیم ملی بوکس ایران بگو.
سالار غلامی: از زمانی که در اولین مسابقات قهرمانی کشور شرکت کردم تا زمانی که آخرین بازی ملیام را انجام دادم (سال ۲۰۱۸) پروسه بسیار طولانی و سختی را طی کردم. موضوع این است که در ورزش علاوه بر اینکه باید در موقعیت و زمان و مکان مناسبی باشی، ابزارش را داشته باشی و سختکوش باشی، کمی هم شانس لازم داری؛ بههرحال این جزئی از ورزش است. خدا را شکر خیلی مواقع شانس آوردم، البته واقعاً بدشانسی هم کم نیاوردم.
پروسه بسیار طولانی بود و با ناملایمات فراوانی روبهرو شدم؛ پر از روزهای تلخ و شیرین که البته راستش را بخواهید در زمان حضورم تیم ملی تعداد روزهای تلخ بیشتر بود. الآن که به گذشته نگاه میکنم دقیق نمیتوانم بگویم چه حسی دارم، یکلحظه آمدم بگویم یادش به خیر ولی دیدم واقعاً یادش به خیر نیست. هنوز هم وقتی به آن اتفاقات و روزهای تلخی که در تیم ملی گذراندهام فکر میکنم اذیت میشوم؛ اما همان اتفاقات دستمایه من شد تا با وارد شدن به بوکس حرفهای به اهدافم نزدیکتر شوم.
شما چهره شناختهشدهای در بوکس ایران بودید. از طرفی هم به خاطر مجموع شایستگیهایی که داشتی بهعنوان کاپیتان تیم ملی بوکس ایران انتخاب شدی. داستان این تلخیها چیست؟
سالار غلامی: اگر بخواهم در این مورد صحبت کنم بسیار طولانی و از حوصله شما و مخاطبانتان خارج است. خیلی خلاصه بگویم؛ محیط ورزشی ایران محیطی مسموم است و خیلی از قابلیتها به خاطر وجود چنین فضایی دیده نمیشوند و خیلی از استعدادها به خاطر باندبازیهایی که وجود دارد نابود میشوند. من خیلی آدم سختکوشی هستم و شاید اگر این ویژگی را نداشتم به اینجا نمیرسیدم.
مطمئنم داخل ایران بوکسورهایی بودند که ازلحاظ تکنیکی و استعداد چند سطح از من بالاتر بودند اما به خاطر مدیریت غلط نتوانستند به جایگاه واقعیشان برسند. خیلی موضوعات وجود داشت؛ اینکه دخترها اجازه بوکس ندارند و ۵۰% جامعه به همین دلیل حذف میشود. موضوع بیپولی و بیتوجهیها هم بود. همیشه به بوکسورها به چشم ورزشکار درجه دو و سه نگاه میکنند.
اینطور بگویم بوکسورها در ایران خیلی مظلوم واقع میشوند، اگر هم میبینیم استعدادهایی میآیند و موفق میشوند این دستاوردی برای فدراسیون یا وزارت ورزش حساب نمیشود چراکه در وزارت ورزش، کمیته ملی المپیک و فدراسیون بوکس در حق ورزشکاران خیلی کوتاهی میشود و درکل اصلاً به آنها رسیدگی نمیکنند. اگر استعداد کسی بهجایی رسید بدانید که واقعاً نتیجه تلاش آن ورزشکار و مربی پایهاش است.
خیلی از ورزشکارها زمانی که وارد تیم ملی میشوند افت پیدا میکنند درصورتیکه حتی اگر در شهرستانشان تمرین کنند مسلماً میتوانند عملکرد بهتری داشته باشند. در تیم ملی هم که هیچچیز سر جای خودش نبود، از هتل و محل استقرار ورزشکاران، غذا و مکملشان، رسیدگی و احترام گذاشتن به آنها، هیچکدام سر جایش نبود. مثل پادگانی که هیچچیز داخلش نیست و تو فقط امید داری که بتوانی بهتر شوی.
خیلی از قهرمانان هستند که الآن در خوشبینانهترین حالت در ایران یک شغل دولتی با حقوق بسیار پایین دارند. خیلی از آنها واقعاً استعدادهایشان نابود شد (ورزش سن مشخص و کوتاهی دارد و خیلی از آنها به همین دلیل از بین رفتند) ورزشکاری بود که با دنیایی از استعداد و تکنیک وارد تیم ملی میشد اما آنقدر او را تغییر میدادند و محدودش میکردند و آنقدر شرایط تیم ملی بد بود و محیط مسمومی داشت که وقتی همان ورزشکار برای مسابقات خارجی از ایران خارج میشد اصلاً نمیتوانست قابلیت خودش را نشان دهد.
نمیخواهم برایتان پرحرفی کنم ولی به خاطر همین وقتی به روزهای سختی که گذراندم فکر میکنم نمیتوانم از بعضی اشخاص بگذرم. الآن سعی میکنم زیاد به آنها فکر نکنم و فراموششان کنم ولی شاید اگر این شرایط نبود من الآن قهرمان المپیک بودم و اینجا با شما صحبت میکردم. خیلی از قهرمانان المپیک که در توکیو، برزیل و حتی لندن مدال آوردند کسانی بودند که من شکستشان دادم.
چند نفر از ورزشکارانی که در توکیو مدال آوردند کسانی بودند که من با اختلاف بالا آنها را شکست داده بودم. آخر چطور میشود آنها در المپیک مدال میگیرند و ما حتی به المپیک راه پیدا نمیکنیم و باید آرزو کنیم با شانس بتوانیم یکی دو تا نماینده داشته باشیم! همه اینها به مدیریت برمیگردد و دیگر قابلیت ورزشکار زیر سؤال نمیرود. وقتی تو میتوانی خودت را ثابت کنی و اینها را شکست دهی چطور میشود که سر بزنگاه درست عمل نکنی! به خاطر اینکه آن ورزشکار در شرایط بسیار متفاوتی کار میکند؛ او در فدراسیون ورزش کشورش روزی ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ دلار خرجش میشود، ولی در ایران شاید روزی ۵ تومان هم خرج ورزشکار نشود.
من همیشه در مورد قضیه بوکس در ایران چند چیز برایم تداعی میشود؛ اول اینکه بوکس در ایران بعد از انقلاب ورزش مطبوع حاکمیت نبوده است. دو اینکه مدیریت نابسامان بوکس همیشه من را یاد مسابقات المپیک میاندازد که بوکسور ما دستکش نداشت و بدون دستکش وارد رینگ بوکس شد تا مبارزه کند. این از نظر من نمادی از نابسامانی حاکم بر مدیریت ورزش بوکس در ایران است.
سالار غلامی: بله وقتی بخواهیم در مورد سوء مدیریتها صحبت کنیم و ملیت دیگری داشته باشیم میشود ساعتها گفت و خندید ولی ازآنجاکه ایرانی هستیم باید گریه کنیم و غمگین شویم چراکه تازه متوجه میشویم چه استعدادهایی در این میان از بین میروند. مثالی هم که زدید هنوز که هنوز است یکی از صحنههای خندهدار المپیک است و اگر بخواهم ویدئویی پخشکنم همین ویدئو است. البته که از این نوع داستانها کم نبوده...
یکی از محدودیتهایی که همیشه ورزشکاران ایرانی با آن مواجه میشوند و بهتازگی هم در مسابقات کشتی آزاد جهان اتفاق افتاد روبهرو شدن با یک حریف اسراییلی است. نظرتان در مورد این محدودیت چیست؟ آیا برای خودتان هم با آن مواجه شده بودید؟
سالار غلامی: اگر بخواهم خیلی با شما صادق باشم بعضیاوقات حالا در مسابقات المپیک و جهانی نه ولی در بعضی از تورنمنتها خیلی دوست داشتم به حریف اسراییلی برخورد داشته باشم. نمیدانم از این حرفم چه برداشتی میشود ولی خیلی اوقات ورزشکاران میدیدند اگر در آن تورنمنت مدال طلا بگیرند یک ربعسکه هم به آنها نمیدهند ولی اگر با اسرائیل بازی نکنند شاید ۱۰، ۱۵ تا سکه دریافت کنند! در چنین شرایطی بهطور طبیعی دلت میخواهد با ورزشکار اسرائیلی روبهرو شوی بتوانی خرج و مخارج خودت را دربیاوری.
البته درباره مسابقات جهانی و المپیک داستان فرق میکند؛ در این موقعیت ورزشکار زندگیاش را برای آن لحظه گذاشته است و باید فکری برای آن بیندیشند چراکه نمیشود تو در مسابقات جهانی یک کشور را در نظر نگیری و با آن بازی نکنی! الآن جودوی ما را به همین دلیل برای چهار سال محروم کردند. خیلی از جودوکارها دوستان من هستند و به کانادا آمدند، یکی مغولستان است، دیگری آلمان. یعنی همه پراکنده شدند.
همچنین هزاران جودوکار در ایران هستند که دیگر امیدی ندارند یعنی همان ورزشکارانی که به آنها باید بگویید برو خانه و چهار سال دیگر برگرد! مگر یک ورزشکار چند سال میتواند در اوج باشد! بهترین لحظات عمرش را میگیرید به این بهانه که مسابقه دادن با یک اسراییلی ممنوعیت دارد؟! کمیته ملی المپیک و دادگاههای ورزشی روی این موضوع حساس شدهاند. شانسی که ایران در این مورد آخری در کشتی آورد این بود که این اتفاق شب اول افتاد و توانستند اینجور نشان دهند که کشتیگیر ما به خاطر وزن دچار مشکل شده است. شک نکنید اگر دور دوم این اتفاق میافتاد امکان داشت محرومیتهای جدی کشتی ایران را در بربگیرد. درکل این قضیه دردناک است.
درواقع موضوع این بود که کجا به اسرائیل برخورد کنیم؛ اگر در تورنمنتهای دوستانه بود زیاد هم بد نمیشد. (خنده)
از سختیهای عرصه بوکس در ایران گفتی. آیا این سختیها چقدر در مهاجرت به کانادا تأثیر داشت؟
سالار غلامی: راستش را بخواهید من خیلی به مشکل برخوردم؛ همه مرا میشناسند و کسانی که اهلفن هستند میدانند من ازلحاظ قدرتی ورزشم خیلی قوی نیستم اما در مقابلش بینهایت بوکسور تاکتیکی و سریعی هستم و این موضوع حداقل اینجا بیشتر از ایران طالب دارد. در ایران خیلی از مربیان دنبال بوکسور قوی هستند. بههرحال من بوکسوری هستم که مشت نمیخورم، سرعتم خیلی زیاد است و مشت زدن به من و امتیاز گرفتن از من کار سختی است ولی چون قابلیت مشت زدن را نداشتم در ایران ممکن بود انتخاب خیلی از مربیان نباشم.
من این اواخر به خاطر سربازی در ایران گرفتارشده بودم، اما قرار بود در بوندسلیگا بازی کنم و برای من دعوتنامه فرستادند که متأسفانه فدراسیون از عمد اجازه نداد به آنجا بروم. یادم است آخرین تورنمنتی که بازی کردم اگر اشتباه نکنم تورنمنت سطح بالای فدراسیون جهانی در بلغارستان بود که در آنجا هم نقره گرفتم و لیتوانی از من دعوت کرد که برای یک تمرین به آنجا بروم. من واقعاً میخواستم قرارداد امضا کنم، ولی سرمربی پاسپورتم را نداد و هرچه از او خواهش کردم و گفتم ۱۰ روز دیگر به ایران برمیگردم بیاثر بود (چون ویزای شینگن هم داشتم میتوانستم بروم) این فرصت را به همین راحتی از من گرفتند. فرصتهای بسیار زیادی در کشورهای مختلف داشتم که از من گرفتند ولی درنهایت...
توضیحشان برای این کارشکنی چه بود که مثلاً شما در بوندسلیگا بوکس نکنید؟
سالار غلامی: هرکدامش یک داستان دارد؛ من یادم است تیم هامبورگ برایم دعوتنامه فرستاد و من به آنجا رفتم، تست دادم، چهل روز هم آنجا بودم. آنها گفتند قرارداد را برایم میفرستند و فرستادند و مرا دعوت کردند که در بوندسلیگا بازی کنم. این یک اتفاق بسیار بزرگ بود و من خیلی خوشحال بودم چراکه پول و افتخارش برایم خیلی مهم بود. یادم است زمانی که ایمیلش آمد از خوشحالی گریه کردم. فدراسیون با هر بدبختی بود به من نامه داد و من به وزارت ورزش رفتم. وزارت هم برای نیروهای مسلح به من نامه نمیداد، چون من سرباز بودم و اجازه خروج نداشتم. خلاصه من خیلی پیگیر شدم و یادم است آخرین مانع همان اجازه نیروهای مسلح بود. من به آنجا رفتم و اگر اشتباه نکنم سرداری به نام باران چشمه آنجا بود که حداقل برای ما آدم خوبی بود و ورزشکاران را دوست داشت. وقتی به آنجا رفتم دیگر اشکم سرازیر شد و گفتم سردار من زندگیام به این سفر بسته است و از او خواستم که اجازه بدهند بروم و درواقع اجازه خروج مرا صادر کنند. پرسیدم وزارت ورزش و فدراسیون نامه دادند چرا موافقت نمیکنید... در همین پیگیریها به کمیته المپیک رفتم و یک نفر که متولی این موضوع بود به من گفت خود فدراسیون دارد به ما زنگ میزند و میگوید به او اجازه ندهید! من متوجه شدم آنها ازیکطرف به من نامه میدهند و از طرف دیگر به کمیته المپیک زنگ میزنند که او اجازه ندارد برود! البته موقعی که من این موضوع را متوجه شدم باید ۲۴ ساعت بعدش آلمان میبودم و میدانستم دیگر نمیشود. بههرحال پاسپورتم را ندادند و من نتوانستم آن موقعیت را به دست بیاورم. فصل بوندسلیگا هم شروع شد و من آن فصل را از دست دادم. ولی خدا را شکر که به اینجا آمدم و کار را شروع کردم.
همانجا و بعدازآن اتفاق تصمیم به مهاجرت گرفتی؟
سالار غلامی: راستش را بخواهی من از اول هم با توجه به روحیاتم آدم ایران نبودم و به نظرم مهاجرت کمک زیادی به من کرد. ولی به خاطر سرباز بودنم ناچار بودم در تیم ملی بمانم چون اگر از تیم ملی خارج میشدم باید به پادگان میرفتم. مسابقه آخر هم برای تیم ملی بازی کردم و یادم است دوشنبه صبح سربازی من تمام شد و کارت سربازی را به من دادند و من همان دوشنبه ساعت ۱۲ شب به سمت کانادا آمدم. یعنی میخواهم بگویم چند ساعت بعد از اینکه سربازیام تمام شد بلافاصله به کمک ارتباطاتی که داشتیم از ایران خارج شدم و وقتی وارد اینجا شدم سریعاً تست دادم و همانجا هم به من گفتند ما تو را میخواهیم و دیگر نمیخواهد با جایی مذاکره کنی.
با چه چشماندازی به کانادا آمدی؟ در رابطه با ادامه بوکس چه انتظاری داشتی؟
سالار غلامی: ببینید اینجا هم خیلی مسیر سختی بود؛ زمانی که به اینجا آمدم به من گفتند با یک قهرمان سنگینوزن تمرین کن ولی در ازایش بهت پولی نمیدهیم، درصورتیکه اگر به بوندسلیگا میرفتم یورو میگرفتم.
چه کسانی گفتند؟
سالار غلامی: یک تیم کانادایی است که چند بوکسور تاپ دارد از جمله بوکسوری که آن زمان نفر یازدهم فوق سنگین دنیا بود. به من گفتند که با او برای مسابقه تمرین کنم ولی دستمزدی بابتش نمیدهیم؛ یعنی خودم گفتم پولی نمیخواهم اما اگر دیدید که من ازلحاظ فنی قابلیت خوبی دارم با من قرارداد ببندید. آمدم، سه هفته در تورنتو بودم، خودم را خوب نشان دادم. خدا را شکر همانطور هم شد و زمانی که داشتم از تورنتو میرفتم به من گفتند فلان تاریخ برگرد، ما تو را میخواهیم.
به کانادا که برگشتم، قرارداد را امضا کردم و دیگر اینجا ماندم. البته همچنان به ایران میرفتم و باز هم امید داشتم که در المپیک توکیو برای تیم ملی بازی کنم اما باز هم یکی دو تا کملطفی دیدم. آخرین بار که برای جراحی فک رفتم، فدراسیون ازلحاظ مالی هیچ کمکی به من نکرد و درکل شرایط خوبی نبود. فک من در مسابقه برای ایران شکسته بود اما آنها حتی بابت آسیبی که دیده بودم به من احترام هم نگذاشتند. وقتی این اتفاقات را دیدم دیگر قید تیم ملی را زدم و ترجیح دادم تمام تمرکزم را روی بوکس حرفهای بگذارم.
این تغییر از بوکس آماتور به بوکس حرفهای برایت کار سادهای بود؟ فکر میکنم اساساً دو دنیای متفاوت است.
سالار غلامی: ببینید درعینحال که خیلی شبیه هستند، تفاوتهای زیادی هم دارند؛ اما خدا را شکر بوکس من طوری است که با فضای اینجا و بوکس حرفهای همخوانی دارد.خدمتتان گفتم من بوکسور سریعی هستم و بوکسورهای حرفهای بیشتر تمرکزشان روی قدرت است.
در سنگینوزن سریع بودن کمی عجیب است!
سالار غلامی: بله در سنگینوزن بیشتر به فکر این هستند که بتوانند با یک مشت بازی را تمام کنند، اما مشت زدن به من کمی سخت است و این اصلیترین قابلیتم است. همه هم میدانند که نمیتوانند بهراحتی به من مشت بزنند. به همین خاطر شرایط اینجا برایم سخت بود ولی توانستم خودم را ثابت کنم. البته گفتم هنوز به آن هدفهایی که دارم نرسیدم، خیلی هم نمیخواهم مغرور شوم ولی حداقل در مسیرش هستم.
بههرحال با همین شرایط در سنگینوزن کمربند قهرمانی کانادا را به دست آوردی. کمی از این مسابقه آخر بگو که منجر به این قهرمانی شد.
سالار غلامی: یک مسابقه هشت رانده بر سر قهرمانی کانادا بود. حریف من کمربند قهرمانی را داشت و بوکسور خوبی بود اما سنش کمی بالا رفته بود و به نظرم دیگر وقتش بود بازنشسته شود اما او بازمیخواست شانسش را امتحان کند. او زمانی جزو سی، چهل بوکسور برتر دنیا بود و مثل من بکگراند آماتور درخشانی داشت و برای تیم ملیاش در کانادا بازیهای زیادی کرده بود و با چند نفر از قهرمانان شماره یک دنیا رقابت کرده بود، حتی توانسته بود امتیازی به آنها ببازد. درکل بوکسور خوبی بود. برنامه من این بود که بازی تا هشت راند طول بکشد یا حتی اگر قرار باشد من او را ناک اوت کنم شاید راند هفت و هشت باشد. بازی که شروع شد همهچیز طبق برنامه پیش رفت..او چند حملهای کرد که بلافاصله توانستم چند عکسالعمل تیز نشان دهم و همین باعث شد که اعتمادبهنفس او کمی افت پیدا کند. میدانیم همه داستان بوکس در مبارزه خلاصه نمیشود، موضوع این است که تو ازلحاظ روحی بتوانی به حریفت سوار شوی به پیروزی نزدیک شدهای.
بله من ویدیو مسابقه را دیدم. حریفت خیلی سعی میکرد به تو مشت بزند ولی گویا نمیتوانست به تو برسد! یک صحنه هست که تو چند مشت پیاپی به او میزنی و او کاملاً تعادلش را از دست میدهد. به نظرم از آنجا به بعد دیگر بازی را از دست داد!
سالار غلامی: بله من گفتم که بزرگترین شاخصه کارم سرعتم است. البته نقاط ضعف زیادی هم دارم که باید روی آنها کار کنم؛ اما بزرگترین نقطه قوتم در اینجا کمکم کرد و او همان عنصری بود که قدرت زیادی داشت و روی تک مشتها برنامهریزی میکرد و من برنامه داشتم که تعداد مشتهایم را بیشتر کنم تا اینکه بخواهم به او ضربه سنگین بزنم، همین اتفاق هم افتاد و تعداد مشتهای من بیشتر از مشتهای سنگین او جواب داد.
سالار تورنمنت چه بازتابی در کانادا داشت؟
سالار غلامی: ببینید من خیلی به آن چیزی که هدفم است و به خاطرش به اینجا آمدم و از کودکی برایش تمرین کردم فاصله دارم به همین خاطر نمیخواهم بگویم خیلی خوشحال شدم؛ اما بههرحال قهرمانی یا گرفتن کمربند در یک کشور کار سختی است. البته اینکه بعضیها بازی را میبینند و میگویند اینکه خیلی راحت بود؛ البته پشتش یکراه بسیار طولانی است که من آن را طی کرده بودم.
خدا را شکر بازتاب خیلی خوبی بود و افتخار بسیار بزرگی برایم بود که یک ایرانی در سنگینوزن کمربند کانادا را دارد و الآن در کل دنیادیده میشود. خیلی از کشورها به من پیام تبریک دادند و این بههرحال یک افتخار است که در یک کشور وارد یک ورزش حرفهای شوی و نفر اول شوی! و همه تو را بهعنوان یک ایرانی میبینند و این برای من یک افتخار است که توانستم این کمربند را بگیرم. ولی گفتم که زیاد خوشحال نیستم، بچهها خیلی اسرار داشتند که به خاطر این کمربند یک مهمانی بگیریم من واقعاً دلم نمیخواست. اتفاقاتی هم که داخل ایران افتاد مزید بر علت شد تا این مهمانی را به گرفتن کمربند جهانی موکول کنیم.
الآن کمربند کانادا را داری؛ گامهای بعدیات چیست؟ ما باید منتظر باشیم که تو دیگر کجاها و با چه کسانی مبارزه کنی؟
سالار غلامی: من مسیر زیادی آمدم. در سطح حرفهای تقریباً از نفر دو هزارم شروع کردم و با شش مسابقه الآن حولوحوش نفر هشتادم دنیا هستم. من در بوکس آماتور حتی در بین ده نفر دنیا هم رفتم و حتی پنجم هم شدم ولی در بوکس حرفهای داستان کاملاً فرق میکند. هرجایی که پول باشد اساساً داستان خیلی فرق میکند و سختتر میشود.
من الآن نفر هشتادم هستم که برای شش بازی عالی نیست اما آمار قابل قبولی است و برنامهام این است که طی یک سال تا یک سال و نیم آینده بتوانم خودم را به بیست بوکسور برتر برسانم. آن زمان میتوانم ادعای این را داشته باشم که میخواهم قهرمان جهان شوم. الآن این صحبتها کمی گزافهگویی است و من هم کمی خجالتی هستم و نمیخواهم از این حرفها بزنم اما در مسیرش هستم و امیدوارم اتفاق عجیبوغریبی نیفتد و بتوانم خودم را بالا بکشم.
قهرمان شدن در بوکس حرفهای جهان محدودیت سنی ندارد؟ یعنی تا چه بازه سنی بوکسور میتواند امید این را داشته باشد که قهرمان شود؟
سالار غلامی: ما بوکسورهایی مثل جورج فورمن و چند بوکسور دیگر داشتیم که در چهل و دو، سه سالگی قهرمان جهان شدند. الآن با گذشته خیلی فرق کرده است، آنقدر علم ازلحاظ ژنتیک و تغذیه و بدنسازی پیشرفت کرده که اصلاً ورزشکاران به سطح دیگری رسیدهاند و شما یک آدم چهلساله را میبینی که مثل یک آدم بیستساله سریع و قوی است.
من کسی را میشناسم که الآن در کورس قهرمانی بیست و یکی، دو ساله است و وقتی شما نگاهش میکنی فکر میکنی سی سال دارد که سن اوج قدرت ورزشکار است. از طرف دیگر بوکسوری میشناسم که چهل و دو، سه سال دارد و وقتی نگاهش میکنی فکر میکنی یک جوان بیست و چهار، پنج ساله است! به خاطر اینکه علم وارد ورزش شده، بنابراین قابلیت ورزشکاران هم به همان نسبت تغییر کرده است.
گفتی درآمد زیادی در بوکس حرفهای وجود دارد؛ آیا همین مسابقه اخیر هم که شما برنده شدید برایتان درآمد خوبی به همراه داشت؟
سالار غلامی: بد نبود، در حال حاضر مدیر من دنبال این است که برای من مبارزه پیدا کند که بتوانم درآمد بیشتری داشته باشم اما بعضیاوقات که به گذشته نگاه میکنم پول کمی هم که درمیآوردم خوشحال میشدم چون در ایران به ما پول که نمیدادند هیچ؛ تازه انتقاد هم میکردند. راستش را بخواهید خیلی اوقات هم به خاطر پول ورزش نمیکنم و خیلی اوقات حتی پیشآمده مجانی و تنها به خاطر ورزش این کار را انجام دادم. درواقع من هیچوقت برای پول فایت نکردم اما دیگر الآن کمکم وقتش رسیده که بتوانم از این مسیر که آمدم درآمد داشته باشم.
سالار از وقتیکه در اختیار هفته قرار دادی؛ برایت آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون داریم.
سالار غلامی: من از هم رسانه هفته و شما سپاسگزارم.
ارسال نظرات