ای صبور! ای پرستار! ای مؤمن! پیروزیِ تو میوه‌ی حقیقتِ توست

ای صبور! ای پرستار! ای مؤمن! پیروزیِ تو میوه‌ی حقیقتِ توست

احمد شاملو|

رود قصیده‌ی بامدادی را

در دلتای شب

مکرر می‌کند

و روز

از آخرین نفسِ شبِ پُر انتظار

آغاز می‌شود.

و اکنون سپیده‌دمی که شعله‌ی چراغِ مرا

در تاقچه بی‌رنگ می‌کند

تا مرغکانِ بومیِ رنگ را

در بوته‌های قالی از سکوتِ خواب برانگیزد،

پنداری آفتابی‌ست

که به آشتی

در خونِ من طالع می‌شود.

*

اینک محرابِ مذهبِ جاودانی که در آن

عابد و معبود و عبادت و معبد

جلوه‌یی یکسان دارند:

بنده پرستشِ خدای می‌کند

هم از آنگونه

که خدای بنده را

همه‌ی برگ و بهار

در سرانگشتانِ توست.

هوای گسترده

در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد

و زلالیِ چشمه‌ساران

از باران و خورشیدِ تو سیراب می‌شود.

*

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه‌ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن ((۱))

و هراس مدار از آن که بگویند

ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ

چرا که ترانه‌ی ما

ترانه‌ی بیهودگی نیست

چرا که عشق

حرفی بیهوده نیست.

حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید

به خاطرِ فردای ما اگر

بر ماش منتی ست؛

چرا که عشق

خود فرداست

خود همیشه است.

*

بیشترین عشقِ جهان را به سوی تو می‌آورم

از معبرِ فریاد‌ها و حماسه‌ها.

چرا که هیچ چیز در کنارِ من

از تو عظیم‌تر نبوده است

که قلبت

چون پروانه‌یی

ظریف و کوچک و عاشق است.

ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی

و به جنسیتِ خویش غَرّه‌ای

به خاطرِ عشقت! ــ

ای صبور! ای پرستار!

ای مؤمن!

پیروزیِ تو میوه‌ی حقیقتِ توست.

رگبارها و برف را

توفان و آفتابِ آتش‌بیز را

به تحمل و صبر

شکستی.

باش تا میوه‌ی غرورت برسد.

ای زنی که صبحانه‌ی خورشید در پیراهنِ توست،

پیروزیِ عشق نصیبِ تو باد!

*

 از برای تو مفهومی نیست

نه لحظه‌یی:

پروانه‌یی ست که بال می‌زند

با رودخانه‌یی که در گذر است. -

هیچ چیز تکرار نمی‌شود

و عمر به پایان می‌رسد:

پروانه

بر شکوفه‌یی نشست

و رود

به دریا پیوست.

((۱)) برگردانِ سطری ست از یک شاعرِ فرانسوی که ناآگاهانه در این شعر به کار رفته است.

برچسب ها:

ارسال نظرات