او در رسانه تورنتو استار در واکنش به قتل مهسا امینی نوشته بود: «آن روز مهسا را پلیس به دلیل چند تار مو بازداشت کرد، امروز ولی او برای ایرانیان و دیگر مردم جهان بدل به نمادی بزرگ در خیزشی عظیم شده است. من هم اگر در ایران میبودم میتوانستم یک مهسا باشم. همه زنان ایرانی در همهجا میتوانستند یک مهسا باشند. از همین روی، باید نامش را برای تغییر فریاد بزنیم: مهسا امینی.»
این خبرنگار کانادایی ایرانیتبار که پدر و مادری ایرانی دارد، در مصاحبه خود با رسانه هفته با زبان انگلیسی از احساسش نسبت به این روزهای پرتنش در ایران میگوید و معتقد است: «رشادتهایی که در این مدت شاهدش بودیم، پابرجا میماند، زیرا هیچکس نام مهسا امینی، حدیث نجفی، حنانه کیا و دیگر افراد دلیری که تا پای جان خود برای آزادی جنگیدند را فراموش نخواهد کرد.» متن کامل این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
مقاله شما در تورنتو استار درباره وقایع اخیر ایران، مورد استقبال ایرانیان داخل ایران و ایرانیان مقیم کانادا قرار گرفت که رسانه هفته نیز آن را بازنشر کرد. برای شمار زیادی از مخاطبان جالب بود که شما باوجودآنکه در ایران به دنیا نیامدهاید و در ایران هم بزرگ نشدهاید، چطور اینقدر با ایران احساس همبستگی دارید. این احساس همبستگی از کجا نشات میگیرد؟
آیلین زنگویی: من در همبستگی با مردم ایران، ثابتقدم ایستادهام. اگرچه از نظر فیزیکی در کشور دیگری در دوردست هستم، اما درد، عزاداری و خشم را احساس میکنم. انگار در همان جا حضور دارم. روایتی که من از این روزهای ایران در تورنتو استار نوشتم، درواقع نوشتهای به نمایندگی از همه ایرانیان کانادایی بود که بیعدالتیها علیه مردم ایران و خشم ناشی از این ظلم و بیعدالتی را احساس میکنند. اگرچه از نظر فیزیکی غیرممکن است که بتوانیم در تظاهرات ایرانیان در مقابل رژیم، در خیابانها ملحق شویم، اما در همین شرایط بزرگترین مسئولیت ما و تنها نقطه قوت و قدرت ما این است که از صدای خود برای رساندن پیام ایرانیان معترض استفاده کنیم. این صدایی است که نمیشود آن را خاموش کرد.
در همبستگی با مردم ایران، ثابتقدم ایستادهام
اگرچه من در کانادا متولدشده و بزرگشدهام و با دوستان و همکلاسیهای غیرایرانی، بزرگشدهام ولی با این وجود، پدر و مادرم همیشه مرا با ریشههای فرهنگیام وصل میکردند و به من یادآور میشدند که از کجا آمدهام. وقتی از من میپرسند که چرا اینقدر با ایران احساس همبستگی دارم، بهترین پاسخی که میتوانم بدهم این است که من انگار سیبی هستم که از درخت پدر و مادری افتاده است که آنها در ایران رشد کردهاند. من همان سیبی هستم که در خاک کانادا افتاده است، ولی درختی که از آن رشد کردم، ریشههایش در خاک ایران است. این خاک چیزی است که پدر و مادر و نسلهای گذشتهام را پرورش داده، آنها را تربیتکرده و به آنها زندگی بخشیده است. من و برادرم نسل اول کاناداییهای خانواده خودمان بهحساب میآییم، اما درواقع تداوم نسلهای قبلی در ایران هستیم. ایران بخشی از ماست و همیشه هم خواهد بود.
ایران بخشی از ماست و همیشه هم خواهد بود
در جریان تظاهرات ایران بعد از قتل مهسا امینی، شعار «زن، زندگی و آزادی» سر داده شد. شما چه تعبیری از این شعار دارید؟
آیلین زنگویی: من هر کلمه از این شعار «زن، زندگی، آزادی» را با عمق جان میفهمم. این سه مورد، اصول و پایه زندگی هستند. این حق زن است که از زندگی آزادانه برخوردار باشد. زیرپا گذاشتن این حق طبیعی، ظلم است و شرمآور است. نادیده رفتن این حق، سمی است که خلاف نحوه تولد آبدانه ماست، زیرا هرکسی آزاد به دنیا میآید، تا زمانی که پای قوانین اجباری مردسالارانه به میدان میآید. درواقع زنان فقط برای به دست آوردن چیزی که با آن به دنیا آمدهاند، در حال نبرد هستند و آن زندگی آزادانه، بدون هراس و محکومیت تحمیلشده توسط رژیم است.
شعار «زن، زندگی، آزادی»، اصول زندگی هستند
آیا در ۳۳ سال گذشته به ایران سفری داشتهاید؟ اگر پاسختان مثبت است، در ایران چه چیزهایی دیدید که برایتان جالب و قابلتأمل به نظر رسید؟
آیلین زنگویی: در ۲۹ سال گذشته سه بار در کودکی و یکبار در بزرگسالی، سفرهایی به ایران داشتهام. البته نوع نگاه و تحلیلم نسبت به آن چیزهایی که در کودکی در ایران دیدم با آنچه در بزرگسالی شاهدش بودم، خیلی تغییر کرده است. وقتی ۱۱ سال داشتم، به بوشهر سفر کردیم. خاطرم هست که در فرودگاه به گرمی توسط پدربزرگ و مادربزرگ، خالهها، عموها و پسرعموهایم مورد استقبال قرار گرفتیم و آنها مرا در آغوش گرفتند. آنها اولین بار بود که برادرم را میدیدند. آن زمان من غرق شادی و خوشحالی بودم.
وقتی بزرگتر شدم، دیگر جمع خانوادگی ما همیشه شامل من، پدر، مادر و برادرم بود. همیشه در تولدها، کریسمس، نوروز و آخر هفتهها فقط ما چهار نفر در کنار همدیگر بودیم. یادم میآید آن روز که برای اولین بار با همه اعضای خانوادهام در ایران آشنا شدم، یک اتفاق خاص بود که حتی کلماتی مناسب برای توصیفش ندارم. بعد از اولین سفر به ایران وقتی به کانادا برگشتیم و به خانه رسیدیم، چمدانهایمان را به گوشهای انداختیم و من شروع به گریه کردن کردم. آن روز از پدر و مادرم پرسیدم چگونه توانستند خانواده خود را ترک کنند؟ چطور توانستید چنین خانواده خوبی را ترک کنید؟ آن زمان در کودکی متوجه سختی آن فداکاری نبودم که پدر و مادرم برای آینده ما انجام دادند. حالا امروز، بهعنوان یک زن بزرگسال، معنی فداکاری والدینم را در آن زمان درک میکنم.
آخرین سفرم به ایران هم به سن ۲۲ سالگی برمیگردد. یادم میآید در فرودگاه ایران، کارمندی که پاسپورت من را بررسی میکرد و قاعدتاً باید متوجه میشد که من در کانادا به دنیا آمدهام، از من پرسید که آیا بلد هستم صلوات بفرستم؟ در آن لحظه بود که احساس کردم که این احتمال وجود دارد که امنیت عبور من به پاسخ این سؤال مرتبط باشد. خوشبختانه صلوات را بلد بودم و برایش گفتم. این یک حرکت بیادبانه واضح بود که به من فهماند که من دیگر در خانه خود در کانادا نیستم، چون در کانادا برای پرسنل فرودگاه هیچ تفاوتی ندارد که چه دینی داریم که مجبور باشیم برای ورود به کشور، اعتقاد دینیمان را به اثبات برسانیم. بعضی اوقات به آن لحظه میاندیشم و با خودم میگویم که اگر پاسخم به سؤال آن کارمند فرودگاه، چیز دیگری بود، چه اتفاقی برایم میافتاد.
مامور فرودگاه در ایران از من خواست که صلوات بفرستم!
جدای از این اتفاق، خوشبختانه این فرصت را داشتم که در ایران با مهربانترین و با روحیهترین افراد آشنا شوم. مکانهای تاریخی زیادی را دیدم، ازجمله تخت جمشید بهعنوان یکی از جواهرات تاریخی ایران. دیدن کوچههای بوشهر، درختان نخل زیبای این شهر و هوای دلپذیرش و تنوع گسترده از فروشندگان غذاهای خوشمزه در بازارها برایم بسیار جذاب بود. بسیاری از فروشگاهها مملو از کالاهای دستساز بودند. در یکی از رستورانها هم لواشک خوردم، بهعنوان یکی از خوشبوترین و ترشترین میوه فرآوری شده ایرانی.
چطور شد که تصمیم گرفتید این مقاله را در مورد مهسا امینی در تورنتو استار بنویسید؟ تصمیم خودتان بود یا اینکه درخواستی از سردبیر آن رسانه بود؟
آیلین زنگویی: نه، درخواستی از سوی سردبیر نبود. یک هفته بعد از کشته شدن مهسا امینی با همکارانم ازجمله سه تن از سردبیران مجموعه، جلسه مجازی داشتیم. من معمولاً در این جلسات، خیلی ساکتم، ولی آن روز استثنا بود. من ایده خودم را مطرح کردم و گفتم که میخواهم روایتی در مورد وضعیت کنونی ایران بنویسم. سردبیران مجموعه، ارتباط عاطفی من با این موضوع را درک کردند و به من اجازه دادند تا در این مورد بنویسم.
تصمیم به نوشتن آن مطلب، یک تصمیم آگاهانه درونی بود. میدانستم که اگر آن روز درباره آن سوژه صحبت نمیکردم، باید از عرصه روزنامهنگاری کنار بکشم و فرصت را به کسی بدهم که بتواند در این مورد بنویسد. واقعاً اگر سردبیران مجموعه به من اجازه نوشتن درباره این سوژه را نمیدادند، مصمم بودم که محل کارم را ترک کنم، چون میدانستم که بعدازآن دیگر دلم نمیخواهد درباره هیچچیز دیگری بنویسم. البته خوشبختانه، من در مجموعهای کار میکنم که خوانندگان ایرانی، جامعه ایرانی و حقوق بشر برایش اهمیت دارد.
شما هم مثل من روزنامهنگار هستید. من سالها در ایران بهعنوان روزنامهنگار فعالیت داشتم و با بسیاری از مقامات سیاسی جمهوری اسلامی، مصاحبه داشتهام، اما همیشه پرسش و پاسخهایی در این مصاحبهها وجود داشت که مجبور بودیم آنها را حذف و سانسور کنیم. حتی وقتی از اکبر هاشمی رفسنجانی، از مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی در مورد انتخابات سال ۲۰۰۸ پرسیدم، مدتی در ترس دستگیری به سر میبردم. آیا در مورد ترسهای روزنامهنگاران شاغل در ایران و محدودیتهای آنها اطلاعاتی دارید؟ بهطورکلی از وضعیت روزنامهنگاری در ایران، شناختی دارید؟
آیلین زنگویی: من ترسی که روزنامهنگاران در ایران با آن مواجه هستند را کاملاً درک میکنم. شخص هم از نوشتن گزارش درباره موضوعاتی که به برخی ایرانیان خاص میپردازد، احساس ترس داشتهام. هرچند که میزان ترس من به نسبت نگرانی خبرنگارانی که هرروز درباره مسائل اصلی ایران مینویسند، درجه کمتری دارد.
من احترام خیلی زیادی برای خبرنگارانی قائل هستم که موضوعات اصلی ایران را پوشش خبری میدهند. آنها افرادی هستند که سؤالات چالشی و دشوار میپرسند و به موضوعات حساسی ورود میکنند که هرروز سانسور میشود.
اتفاقاً به خاطر دارم که چند سال پیش، سوژهای روی میز خبر من آمد درباره یک شرکت مهاجرتی ایرانی در منطقه یورک انتاریو که این کسبوکار از افرادی که میخواستند عزیزانشان را از ایران به کانادا بیاورند، هزاران دلار کلاهبرداری میکرد. منابع خبریام از قبل به من هشدار دادند که صاحب این کسبوکار، ارتباطات قوی با حکومت ایران دارد. به همین دلیل هم بود که آن منابع از مصاحبه کردن با من ترس داشتند و درخواست کردند که اسمشان بهصورت ناشناس در گزارش درج شود که با این درخواست هم موافقت شد.
قبل از نوشتن گزارش تلاش کردم که با مدیر آن کسبوکار مهاجرتی هم مصاحبه داشته باشم اما تماسهای من را نادیده میگرفت. وقتیکه گزارش منتشر شد، مدیر آن کسبوکار با من تماس گرفت و پیامی برای ترساندن من گذاشت و گفت که آیا من واقعاً میدانم که او چه کسی است یا خیر؟ این اولین بار در دوران حرفه روزنامهنگاریام بود که ترس را احساس کردم؛ ترس به دلیل پوشش سوژههایی که ایرانیان را به درگیریهای سیاسی مرتبط با رژیم میکشاند. البته این ترس و احساس من در برابر کار خطیر خبرنگارانی که بهطور مداوم متعهد به انتشار گزارش درباره بحرانهای ایران هستند، قابلمقایسه نیست.
باوجود مبارزات و تظاهرات در ایران که اتفاقاً زنان هم نقش بزرگی در آن دارند، آینده ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
آیلین زنگویی: در مبارزات و اعتراضات مردم ایران، در درجه اول شاهد اعتراضات زنان شجاعی هستیم که برای حقوق و آزادی خود میجنگند و برای دستیابی به این حقوق، همه چیزشان را به خطر انداختهاند. حرکت آنها، آتش تغییر در ایران را شعلهور کرده است. حرارت این آتش تغییر در ایران حتی در سطح جهانی هم قابلمشاهده و لمس است.
مردم سراسر جهان اعم از ایرانی و غیرایرانی، در حال مشاهده این اعتراضات هستند، صداهای اعتراض را میشنوند و درباره آن صحبت میکنند. این روزها، چشم جهانیان به اعمال رژیم جمهوری اسلامی، بیش از هر زمان دیگری دوختهشده است. رشادتهایی که در این مدت شاهدش بودیم، پابرجا میماند، زیرا هیچکس نام مهسا امینی، حدیث نجفی، حنانه کیا و دیگر افراد دلیری که تا پای جان خود برای آزادی جنگیدند را فراموش نخواهد کرد. مطمئن هستم که روزی مجسمهها و یادبودهای نمایندگان رژیم به زمین خواهد افتاد و جایش را یادبود قهرمانانی پر خواهد کرد که برای حقوق بشر مبارزه کردند.
ایمان دارم که مردم سراسر جهان، روزی برای دیدن این بناهای تاریخی از این افراد دلیر به ایران سفر میکنند تا از نزدیک درباره قهرمانانی بیشتر بشنوند که با مشت و صدای اعتراض خود به نبرد با گلولهها شتافتند. ایران جایی خواهد بود که شعار «زن، زندگی، آزادی» در آن متجلی خواهد شد.
اعتراضات زنان شجاع ایرانی، آتش تغییر را شعلهور کرده است
ارسال نظرات