هایکو عصاره‌ی همه‌ی قالب‌های شعری است

گفت‌وگوی اختصاصی هفته با محمود جعفری، هایکوسرای برجسته افغانستان

گفت‌وگوی اختصاصی هفته با محمود جعفری، هایکوسرای برجسته افغانستان

نرگس هاشمی

محمود جعفری در سال ۱۳۵۷ در ولسوالی قره‌باغ ولایت غزنی چشم به جهان گشود. در سال ۱۳۶۵ به ایران رفت و به تحصیلات حوزه‌وی ادامه داد. در سال ۱۳۶۸ به شعر و ادبیات روی آورد. در سال ۱۳۷۴دوباره به وطن برگشت و پس از استقرار در کابل، به روزنامه‌گاری پرداخت. در نشریات مختلف مقاله نوشت و خود «هفته‌نامه ادبی سیمرغ» را بنیان گذاشت. در کنار آن، سند لیسانس و ماستری خود را از رشته‌ی علوم سیاسی به دست آورد. از او تا کنون ۱۹ اثر ادبی و پژوهشی به نشر رسیده و چند اثر دیگر آماده‌ی چاپ دارد. گفت‌وگوی دوستانه‌ای با او داشتیم که اینک می‌خوانید.

محمود جعفری کیست و از چه زمانی فعالیت‌های ادبی و فرهنگی را آغاز کرد؟

محمود جعفری: محمود جعفری همان شاه‌محمود جعفری است. شاهش را کشتند، محمودش باقی ماند. او هم بنده‌ای است از بندگان خدا. مثل هر موجودی، روزی آمده و روزی باید برود. نان و آب سرگردانش کرده است. کوچه به کوچه، سرک به سرک، صبح و شام نمی‌شناسد. به دنبال ذرّه‌ای نور، شاخه به شاخه می‌پرد. هرجا محبّتی می‌بیند، پشتش می‌دود. خارهای رنگ و ریا پاهایش را آزار می‌دهد. گم‌شده‌ای دارد که هرگز نمی‌یابد. چراغی به دست، «انسانی» را جستجو می‌کند. سر سوزن ذوق و تلاشی اگر دارد، قربان پیدا کردن «عاطفه‌ی بشری» می‌کند. هرچه در بساط داشته خرج کرده تا بفهمد از کجا آمده، چرا آمده و کجا می‌خواهد برود؟ اما هنوز چنته‌اش از هرچه «وجود لم‌یزل» است خالی است. «شوق ایمان» در سر دارد؛ اما گاهی تیر به تاریکی می‌زند. مثنوی‌های بسیاری در دلش شور می‌زنند؛ لیکن «زمان» در چنگش گیر نمی‌کند. سنگ پیش‌پا فراوان است و او شتابناک می‌خواهد هرچه پرنده است، در کف دستانش داشته باشد. فعلاً مرده‌ای را می‌ماند که از هرچه، دل بریده و انتظار رویش خورشید از خاک را دارد.

وقتی کمی‌ با احساسش آشنا شد، به دنبال شعر و داستان راه افتاد. درست سال ۱۳۶۸ بود که در عالم غربت، داستان و شعر را یافت. اندکی با داستان و سپس شعر را قرین سفر خویش کرد. وقتی در سال ۱۳۷۴ از آوارگی آمد تا در وطنش زندگی کند، با زندگی خدا حافظی کرد. مدتی در قره‌باغ ولایت غزنی و بعد هم در بلخ به «آموزگاری» پرداخت. اواخر سال ۱۳۸۰ کابل آمد. مصروف روزنامه‌نگاری، کار فرهنگی، شعر، نویسندگی، تحصیل و تدریس شد. تا این دم، همین آش و همین کاسه است.

به کدام قالب‌های شعری علاقه دارید، چرا؟

محمود جعفری: حقیقت این است که قالب از قبل تعیین نمی‌شود. شعر خود قالب خویش را برمی‌گزیند. وقتی شعر سراغ شاعر می‌آید، کلمات به صورت متراکم کنار هم جمع می‌شوند. بعد انتظام می‌یابند و در نهایت به صورت خاصی تجلی می‌کنند. آن صورت ویژه همان قالب است.

بالاخره ما قالب‌هایی داریم که به نام غزل، دوبیتی، رباعی، نیمایی، سپید، هایکو و… یاد می‌شوند.

این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا». شعر وجود واحد است که در جان‌های مختلف هستی می‌یابد. گاهی غزل می‌شود، گاهی دوبیتی یا رباعی، گاهی هم مثنوی، قصیده و یا نیمایی و سپید. بلی، این وجود در هرکدام، کم و زیاد می‌شود. در یکی پرتو بیشتری می‌افتد و در دیگری پرتو کمتری. به همین خاطر هرکدام نامی را بر خود می‌گذارد. یکی می‌شود قطعه یا قصیده، دیگری می‌شود سپید یا هایکو. مهم این است بدانیم، آن ذات ذوالجلال کیست که این همه مخلوقِ «ماخُلِق» را آفریده است؟ به عبارت دیگر، ذات شعر چیست؟ چگونه می‌توانیم آن را درک کنیم؟

این پرسشی است که هرگز جوابی برای آن پیدا نشده است. شاید هم پیدا نشود. نام‌هایی که برای شعاع‌های شعر گذاشته شده، همه یک اسم اند. قدرت‌شان این است که یکی را از دیگری تفکیک می‌کند. چنانچه ما برای تشخیص اشیا، برای آن‌ها نامی را وضع می‌کنیم و با همدیگر قرار می‌کنیم که هرگاه این اسم بر زبان آمد، بدانیم که فلان شیء منظور نظر است، نه چیز دیگر.

زمانی که معرفی‌نامه‌های کتاب‌های «شناسنامه شاعران معاصر افغانستان» و «خنیاگران قلم» را جمع آوری می‌کردم معرفی‌نامه خودتان هم در فهرست بود در نمونه کلامتان هایکوهای فرستاده بودید که واقعآ برایم تازه بودند و قبلا ندیده بودم و شما یگانه شاعری بودید که هایکو فرستاده بودید؛ آیا جا دارد بپرسم شعر هایکو چگونه شعری است؟

محمود جعفری: «هایکو» هم نوعی از شعر است. بهتر بگویم شعاعی از وجود لایتناهیِ شعر است که به این نام، نامیده شده است تا از همزادان خود تفکیک شود. این نام ابتدا در جاپان برای نوعی از شعر ۱۷ هجایی گذاشته شد. بعد به زبان‌های دیگر وارد گردید. ترجمه آن، جهان ادبیات را درنوردید. قلمروهای زیادی را اشغال کرد تا رسید به حوزه‌ی زبان فارسی. حال در سرزمین «شمس» جولان دارد. هرچه زمان می‌گذرد، تاختِ تازه می‌گیرد. دم به دم جلوه‌ی جدید می‌یابد. به تعداد آدم‌ها، منتشر و تعریف می‌شود. این خاکِ درگاه کبریایی او، نیز درک و دریافت خود را از «هایکو»ی فارسی دارد. آنچه بر باور من نشسته، این است که هایکو فشردگی جهان ماست. یک اتفاق است. «حادثه»ای است که در نقطه‌ی کوچکی از «زمان» رخ می‌دهد. «بحر در کوزه» است. معجزه‌ی شعری است. اشراق است. کشف و شهود است. «سیروس نوذری» هم تعریف خوبی از هایکو دارد. او گفته است: «هایکو کوتاه‌ترین شعر نظام‌مند جهان است.». «حضرت وهریز» نیز یک تعبیر دیگر از هایکو دارد. او هایکو را «سفر در ثانیه» نامیده است. به هر صورت «هایکو» نامی است که از زبان جاپانی وام گرفته‌ایم. همین نام، بد هم نیست. باید اصالت آن حفظ شود. شعر کوتاه فارسی، بهارک، کوتاهه و… نام‌های دیگری‌اند که بر این «مخلوق احسن» نهاده شده‌اند. تا هنوز هیچ‌یک از این نام‌ها پذیرش عام نیافته‌است. در ساختار ظاهری خود از قالب‌های دیگر چیزی کم ندارد. مستجمع تمام خصال کمالیه است. جامع «معقول» و «منقول» است. در سرشت خود از هر چمن، سمنی دارد. غزل، دوبیتی، رباعی و سپید، گِرد شمع وجود او می‌چرخند. مغازله، تضاد، ایجاز، جناس، «فصل‌واژه»، شروع، اوج و ختام، تناسب، سهل‌الممتنع، عینیّت، موسیقی، خیال، زبان و… در درون او معنا می‌شوند. همه‌ی این‌ها در دایره‌ی وجود «واژه» کمال خود را باز می‌یابند. کعبه‌ی مقصود همه، روح پنهانی است که در کلمات جلوه‌نمایی می‌کند. هایکو ضمن این که جهان واقعی را بازتاب می‌دهد، جهان فراتر از جهان ما را نیز برملا می‌سازد. آن جهان، جهان‌بینی واقعی هایکو است.

فرق هایکو با شعر سپید کوتاه در چیست؟

محمود جعفری: این دو برابرند اما برادر نیستند. اندام‌شان شاید شبیه هم باشد؛ اما خون‌شان فرق دارد. هایکو دو نوع ساختار دارد؛ ساختار ظاهر و ساختار باطن. در ظاهر، کلمات به صورت خاص چیده می‌شوند. رابطه‌ی «همنشینی و جانشینی»، آن‌ها را به همدیگر پیوند می‌دهد. «سهل‌الممتنع» نوع واژگان را تعیین می‌کند. تعداد واژگان نیز محدودیت بیشتر بر آن وضع می‌کند. «حذف فعل» و یا استفاده کمتر از فعل، آن را در حصر خانگی قرار می‌دهد. هایکو یک تار/ نخ رها شده است. سری به دست شاعر دارد و سر دیگر آن در دست شمال‌های بهاری است. خواننده باید خود را به آن برساند. اگر توانست آن سرِ دیگر را به دست آرد، هوالمطلوب؛ هایکو را به چنگ آورده است؛ اما اگر توان رسیدن به سر خوان معشوق را از دست داد، دیگر مرادش از باغ پریده است. شعر سپید این گونه نیست. ساختارش از پیش تعیین شده است. تا حدودی رها و آزاد است. در قید موسیقی، خیال و کمال نیست. بنیاد خود را بر پایه‌ی مصراع‌ها استوار می‌سازد نه کلمات و قص علی هذا.

جایگاه‌ی هایکو در شعر معاصر افغانستان کجاست؟

محمود جعفری: هنوز زمان زیادی از پیدایش ‌هایکو در افغانستان نمی‌گذرد. زمان باید کمک کند تا هایکو از این گرداب برآید و خود را بر ستیغ ادبیات برساند. هنوز موجودی ناآشناست. هنوز مجادله بر سر نام آن، میان شعرا و نویسندگان جریان دارد. یکی در یک جبهه می‌جنگد و دیگری در جبهه‌ی دیگر. یکی هایکو را واژه‌ی مقدس شمرده انکار آن را شرک و کفر تلقی می‌کند و دیگری واژه‌ی بیگانه‌اش خوانده از گلیم خویش بیرون می‌راند. بنابراین باید اول حساب خود را با نام «هایکو» صاف کنیم، سپس بیاییم از جایگاه آن در ادبیات حرف بزنیم. تعدادی از شعرای جوان، نمونه‌هایی را خلق کرده‌اند که از کوچه‌ی هایکو هم نمی‌گذرند. با این نمونه‌ها نمی‌شود برای هایکو جایگاهی را در ادبیات باز کرد. باید اندکی منتظر ماند تا زمان، به چاشت‌گاه خزانی برسد. استعدادهای خلاق از ره برسند و دست به خلق جدید بزنند، کارهایِ هم را نقد کنند، شناخت تازه و بدیع از هایکو ارائه کنند، آنگاه می‌توان گفت که هایکو در کجای آسمان قرار دارد. آن روز نیز بعید نخواهد بود؛ چرا که هایکو استعداد شکوفا شدن دارد. ظرفیت قُلّه شدن در آن فراوان است. با تأسف حوادث و تحولات سیاسی نمی‌گذارد که این موجود معصوم راه خود گیرد و هی میدان و طی میدان خود را به «سمرقند» و «بخارا» برساند.

رابطه‌ی هایکو را با دیگر قالب‌های شعری چگونه می‌بینید؟

محمود جعفری: هایکو عصاره‌ی همه‌ی قالب‌های شعری است. از هر قالب خصلتی را برگرفته است. از دوبیتی کوتاهی و آغاز و انجام را بن‌مایه‌ی خود ساخته است. از غزل، تغزل را و از سپید، عدم التزام به وزن و قافیه را. از «فرد» هم محدودیت واژگانی را به عنوان یک قاعده دست‌مایه‌ی خویش کرده است. از رباعی، فلسفه‌اش را وصله‌ی روح و روان خود ساخته است. به همین صورت «ارکان اربعه» را که استوانه‌های اصلی شعرند، در خود حفظ نموده است. رفاقت هایکو با «لندی» ستودنی است. گاهی می‌شود هایکو را در چهره‌ی زیبای «لندی» دید و «لندی» را در چشمان هایکو تماشا کرد. بنابراین رابطه‌اش با دیگر قالب‌های شعری، حسنه است. بر اساس سیاست «حسن همجواری»، تعامل نیک دارد. هایکو یک سرزمین و وطن رسمی است که از سوی مجامع بین‌المللی به رسمیت شناخته شده است. از این جهت مرزهای مشخصی دارد. این مرزها، جلو پیشروی قالب‌های دیگر را گرفته و برای هایکو تعریف مشخصی را ایجاد کرده است.

خودتان از چه وقت با هایکو آشنا شدید و تاکنون به چه تعداد هایکو سروده‌اید؟

محمود جعفری: من از وقتی که دست و پای خود را شناختم و با انواع ادبی آشنا شدم، حس کوتاه‌سرایی به سراغم آمد. اوایل دهه‌ی هفتاد بود که با شعرهای کوتاه صادق رحمانی شاعر ایرانی آشنا شدم. حقیقتاً شعرهای کوتاه خیلی خوبی می‌سرود. من هم علاقه‌مند شدم تا از این نوع شعرها بیشتر بخوانم. وقتی از غربت و آوارگی به وطن برگشتم، با ترجمه‌های هایکو آشنا شدم. ترجمه‌های «حضرت وهریز» را خواندم. علاقه‌ام دوچند شد و شروع به سرودن کردم. نمونه‌های ناقص آن در کتاب «پروازهای منحنی» چاپ شده است. مطالعه‌ی دوامدار ترجمه‌های هایکو از شاملو و ع. پاشایی، همچنین نمونه‌هایی از سیروس نوذری، سیدعلی صالحی، قدرت‌الله ذاکری و سیدعلی میرافضلی را خواندم. این کتاب‌ها اثرات بیشتر بر روح و روان من گذاشت و من شدم یکی سربازان جان برکف میدان هایکوسرایی. نتیجه‌ی این جان‌فشانی‌ها دو کتاب «عطر لیمو» و «گل نارنج» بود که سال‌های پیش منتشر شدند. بعد از این دو کتاب هم تعدادی هایکو سروده‌ام که هنوز توفیق چاپ نیافته‌اند.

با توجه به شرایط موجود، وضعیت هایکو و ادبیات را در افغانستان چگونه می‌بینید؟

محمود جعفری: و علی الاسلام السلام… وضعیت ادبیات در افغانستان خوب نیست. مثل آدم‌هایش هر روز قربانی می‌شود. استعدادهایی که آینده‌ی ادبیات افغانستان به حساب می‌آمدند، ترک یار و دیار کرده و به آن سوی اقیانوس‌ها رفته‌اند. آنانی هم که مثل من از سر ناچاری مانده‌اند، به دنبال لقمه‌نانی، سر به کوه و دشت می‌زنند. شوق و شور سرودن در کلّه ندارند. لحظه‌شماری می‌کنند تا چه وقت «محتسب» دست‌شان را می‌گیرد و به جوخه‌ی دارشان می‌کشد. هایکو هم وضعیت مشابه دارد. جوانانی که در این راه همسفر ما بودند، رفته‌اند و خارج‌نشین شده‌اند. نسل جدید هم هنوز به دنیا نیامده است. حاکمیت که دنبال هایکو نیست. سیاست «محتسبانه» را تعقیب می‌کند. همه‌چیز را «حجاب‌بند» ساخته است. هنر موسیقی قدغن شده و شعر به «منقبت» خلاصه شده است. محافل نقد شعر اصلاً وجود ندارد. هرچه تجمع ادبی است رنگ باخته است. از قهوه‌خانه‌ها و کافه‌های «پل سرخ» نیز خبری نیست که نیست. با این وضعیت، آینده‌ی خوبی هم نمی‌توان برای ادبیات پیش‌بین بود. چاره‌ای هم نیست. نه دست ستیز و نه پای گریز.

رابطه‌ی خود را با ادبیات به‌ویژه هایکو در آینده چگونه تصور می‌کنید؟

محمود جعفری: هیچ‌چیز اینجا قابل پیش‌بینی نیست. چرا که «محتسب‌گرایی» بازار پررونق دارد. همه‌چیز درهاله‌ای از ابهام قرار دارد. کوزه‌ای که شکسته و آبی که ریخته دوباره برنمی‌گردد. وضعیت «حال» چندان قابل توصیف نیست. روزگاری است که «غم نان» خانه‌خرابم کرده. شعر و ادبیات هم از من رو گرفته‌اند. روزگار بی‌کسی، روزگار سگی است. «روز بد برار نداره». نزدیک‌ترین دوستانت ازت رو می‌گردانند. سنگ و چوب به تو پشت می‌کنند. ادبیات و شعر هم مجال محبت را ازت می‌گیرد. تو می‌مانی و هزار سر آواره و پریشان. اینک «حال» من نیز چنین است. منتظرم تا ماه و آفتابی از در درآید، مرا یا به خانه‌ی پرچراغ مهمان کند و یا جان از جهان تن ربوده در آسمان‌های ناآشنا پروازم دهد تا شاید بساط عیش در آن خلوت‌سرا، کسالت از من جدا سازد. در هر صورت إلهِی رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ.

تشکر از شما که وقت گذاشتید برای این مصاحبه.

محمود جعفری: از شما نیز سپاس‌گزارم که فرصت دادید تا سخن در گِل نماند.

برچسب ها:

ارسال نظرات