قصه مادر و دختر ایرانی که از معلولیت توانمندی ساختند

قصه مادر و دختر ایرانی که از معلولیت توانمندی ساختند

در دنیای آزالیا، دختر ایرانی ساکن مونترال، انجام هر کاری زمان بیشتری می‌برد؛ چون او دچار فلج مغزی است، یک بیماری عصبی-حرکتی که بر کنترل ماهیچه‌ها تاثیر می‌گذارد. اما آزالیا با صبر و اراده، هر کاری را که از ذهنش می‌گذرد؛ انجام می‌دهد.

به گزارش هفته، به نقل از گلوبال نیوز، آزالیا کاویانی که دوست دارد مثل دیگران فعال باشد؛ به جاهای زیادی درخواست کار می‌دهد؛ اما آنقدر جواب رد می‌شنود؛ که تصمیم دیگری می‌گیرد: «متأسفانه رد شدن درخواست‌های من، به دلیل محدودیت‌هایی بود که داشتم. برای همین از مادرم خواستم این رستوران را باز کند تا ثابت کنم افراد دارای معلولیت هم می‌توانند زندگی بهتری برای خود بسازند.»

خانم فانی اصفهانی؛ مادر آزالیا که سال‌ها تجربه کار در صنعت رستوران‌داری دارد تسلیم اصرار و خواسته دخترش می‌شود و پس از یک بازسازی سه ساله، رستوران «آزالیا» را در ماه جولای امسال در خیابان سنت دنیس افتتاح می‌کنند. مادر آزالیا آشپزی می‌کند و او به کارهای حسابداری، بازاریابی و البته خوشامدگویی به مشتریان می‌رسد.

منوی رستوران آن‌ها ترکیبی از غذاهای ایرانی و مکزیکی است. بشقاب‌هایی مانند راگوی فیله مینیون با بادام و سرویچه، Ceviche هم غذای خاص و البته مورد علاقه آزالیاست.

برای فانی اصفهانی مفهوم غذای خوب، خیلی ساده است: «غذای سالمی که شما را خوشحال می‌کند.»

این دختر توانمند درباره اصلی‌ترین هدفش از این کار می‌گوید:«می‌خواستم این پیام را به دیگران برسانم که همه ما مثل هم هستیم و افرادی که معلولیت دارند هم ارزشمند هستند و می‌توانند سرنوشتشان را در دست خودشان بگیرند و شانس خود را امتحان کنند.»

آزالیا  به حساب مشتری‌ها رسیدگی می‌کند و یکی از برنامه‌های آینده رستورانش را استخدام افراد با معلولیت می‌داند.

مادر آزلیا هم تصمیم دارد تا زمانی که دخترش بتواند تمام کارهای رستوران را بدست بگیرد؛ او را همراهی کند و بعد از آن خودش را بازنشسته کند.

آزالیا که صحبت کردن برایش خیلی ساده نیست؛ می گوید: «من دوست دارم با افراد مختلف ارتباط برقرار کنم، حتی اگر آن‌ها متوجه نشوند که چه می گویم… اما من می‌توانم با آی‌پدم با آن‌ها ارتباط بگیرم و عشقم را به آن‌ها نشان بدهم.»

مشتریان رستوران هم چنین حسی به آنها دارند و  می‌گویند فضای رستوران «آزالیا» را دوست دارند و گاهی فقط می‌آیند تا یک ساعتی را اینجا بگذرانند اما وقتی به ساعتشان نگاه می‌کنند؛ از اینکه سه چهار ساعت گذشته است؛ حسابی جا می‌خورند.

ارسال نظرات