به یاد اکرم عثمان، داستان‌نویس مشهور افغانستان

به یاد اکرم عثمان، داستان‌نویس مشهور افغانستان

سالروز وفات نویسنده‌ی بی‌بدیل افغانستان داکتر اکرم عثمان در ماه اگست است. اکرم عثمان که یکی از شاخه‌های محکم درخت تنومند ادبیات فارسی به شمار می‌رود و روایت‌گر بزرگ فرهنگ افغانستان است؛ با خوانش داستان‌های زیبا از حنجره گیرای او؛ همه را وا می‌داشت تا شنونده برنامه‌های ادبی رادیوی کابل باشند و داستان «نازی جان همدم من» و امثال آن را از حنجره‌ی زیبای او بشنوند.

نرگس هاشمی|

اکنون جا دارد به معرفی این چهره برجسته ادبیات فارسی و فولکلور افغانستان بپردازیم:

زندگینامه‌ی داکتر اکرم عثمان

داکتر اکرم عثمان در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در شهر هرات متولد شد. پدرش غلام‌فاروق‌خان عثمان و پدرکلانش سپهسالار عثمان‌خان نام داشت. او در لیسه‌های استقلال و حبیبیه کابل درس خواند و در رشته‌ی حقوق و علوم سیاسی تا درجه دوکتورا در دانشگاه تهران تحصیل نمود. او سال‌ها گوینده و نویسنده‌ی برخی از برنامه‌های ادبی و اجتماعی رادیو-تلویزیون افغانستان بود و مدتی هم مسؤلیت اداره‌ی هنر و ادبیات آن مؤسسه را برعهده داشت. از برخی از داستان‌های او نظیر «مردها را قول است» و «دریاب خان» سینماگران افغانستان فلم ساخته اند.

اکرم عثمان مدتی در اکادمی علوم افغانستان به عنوان مسوول انستیتوتهای تاریخ حضور داشت. سپس در پست‌های مختلف وزارت خارجه افغانستان به عنوان کنسول افغانستان در شهر دوشنبه تاجیکستان و سفارت افغانستان در تهران کار کرده است.

پس از سقوط رژیم کمونیستی و آغاز درگیری‌ها در کابل وی به کشور سویدن پناهنده شد و تا آخر عمر آنجا زندگی کرد. محمد اکرم عثمان، نویسنده معروف افغانستان در سن ۷۹ سالگی در شامگاه پنجشنبه، ۱۱ اگست ۲۰۱۶ در کشور سویدن درگذشت.

اکرم عثمان در سویدن با همکاری شماری دیگر از اهل شعر و ادب، انجمن قلم افغان‌های مقیم سویدن را پایه گذاشت. علاوه بر آن مجله ادبی فردا نیز در این سال‌ها زیر نظر او منتشر می‌شد.

اکرم عثمان آنگونه که خودش گفته است، از همان کودکی به ادبیات و بخصوص قصه و داستان علاقه داشت. او در آغاز کتاب «قحط‌سالی» نوشته است:

«من تازه ابجدخوان شده بودم که کتاب امیر حمزه صاحبقران را از بازار کتابفروشی خریدم و شروع کردم به یاد گرفتن و فهمیدنش. چون سواد اندک داشتم، آخوندی هر روز یکی از صفحات کتاب را یادم می‌داد. من از ماجراهایی که در این کتاب می‌گذشت لذت می‌بردم. آخوند مرا می‌گفت که کتاب‌های شیرین‌تر دیگری چون یوسف و زلیخا، قصص الانبیاء، گلستان سعدی و دیوان حافظ شیرازی نیز وجود دارند که باید بیاموزم و دنیایم را کلان‌تر کنم. من به تدریج این کتاب‌های خوب را آموختم و رفته رفته فهمیدم که قصه‌ها چه طعم شیرین و فرحبخشی دارند.»

به گفته خودش نوشتن داستان را از زمانی که در صنف چهارم ابتدایی درس می‌خواند، شروع کرد.

نخستین داستانی که از او چاپ شد، «دختری پا به زنجیر» بود که مجله ژوندون در سال‌های دهه چهل خورشیدی منتشر کرد.

اکرم عثمان نوشتن را پس از ترک افغانستان نیز ادامه داد و به باور بسیاری از کسانی که با کار او آشنا هستند، از پرکارترین نویسنده‌های افغان در خارج از کشور بود.

موضوع داستان‌های اکرم عثمان بیشتر روایت زندگی در کوچه و بازار شهرها و روستاهای افغانستان است و او برای خلق قهرمان‌هایش از شخصیت‌ها و تیپ‌های اجتماعی و سیاسی ملموس در این کشور الهام گرفته است.

آثار او سرشار از واژه‌ها و اصطلاحاتی است که در زمانی نه چندان دور در زبان کوچه و بازار مردم، بخصوص در کابل رواج داشت.

دستگیر نایل، شاعر و نویسنده‌ی افغان در مورد داستان‌های او نوشته است:

«این داستان‌ها عشق به زندگی، امید به آینده و خواندن و نوشتن را در دل انسان زنده می‌کرد. قهرمان‌های ساده، عیار، جوانمرد، وفادار و عاشق‌اش بر روی صفحات کتاب زنده قدم می‌زدند، نفس می‌کشیدند، روح داشتند و گرمای احساس‌شان را آدم حس می‌کرد.»

پرتو نادری شاعر و نویسنده مشهور افغانستان در صفحه‌اش به مناسبت سالروز وفات او چنین نوشته است:

«این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

آن روایت‌گر بزرگ، خود به روایتی بدل شد…

درختان انبوه شاخ ادبیات و فرهنگ افغانستان یگان یگان فرو می‌غلتند و سر بر خاک غربت می‌گذارند. درختان انبوه شاخ ادبیات و فرهنگ افغانستان چاره‌ی دیگری ندارند، جز آن که مرگ را پذیرا شوند، بی‌آن که زمزمه‌ی نسیم آشنایی از سرزمین خود بشنوند.

فرو افتادن هر درخت در این باغ‌ستان سوخته مصیبت بزرگی است و اما مصیبت بزرگ‌تر این که هنوز نفس مسیحایی بهار، مژده‌ی از رویش‌های تازه ندارد.

هنوز روشن نیست که تا فصل شگوفه چندین و چندین بهار فاصله است. هنوز روشن نیست که زمستان سوزان غربت چی یلداهای دردناکی دیگری را تجربه می‌کند.

وقتی خبر دردناک خاموشی آن روایت‌گر بزرگ داکتر اکرم عثمان را شنیدم، مانند آن بود که صدای فرو افتادن کاجی را شنیدم. کاجی به شکوه کاج کاشمر. تا یادم می‌آید مردی به مهربانی و شکسته‌نفسی او بسیار کم دیده‌ام.

باری چیزی نوشته بودم زیر نام «کتاب سوزان در انجمن نویسنده‌گان افغانستان»، خوانده بود، پیامی برایم فرستاد. از این که او را در کنار نویسنده‌گان دیگر در درون آن بخاری کتاب‌خوار دیده بودم و سطرهایی نوشته بودم، شاد بود. آن سطرها را این جا می‌آورم.

«صدایی از گوشه‌ی دیگر بخاری بلند شد و آن‌گاه هر دو به جست‌وجوی صدا بر آمدند و دیدند که داکتر اکرم عثمان بر بساطی از دود و خاکستر، داستان مرد‌ها ره قول اس را با صدای گیرا و غمگینی تکرار می‌کند. حبیب و سلیمان لایق هر دو در میان خاکستر زانو زدند تا داستان را بشنوند؛ ولی هنوز داستان پایان نیافته بود که آن‌ها از مجرای تنگ دودرو به فضا بی‌کرانه رها شدند.

دلم برای داکتر عثمان بیش‌تر فشرده شد با خود گفتم: خداوند به این ستایش‌گر و دل‌بسته‌ی آیین عیاری و جوانمردی چه حوصله‌ی بزرگی داده است که در این روزگار بی‌مروت که پیشوایان، پیوسته قول پشت قول زیر پا می‌کنند، او هنوز در کوشش آن است تا نجابت آیین عیاری را حتا از منبر دود و خاکستر نیز فریاد بزند.»

از نوجوانی با صدای گرم و آهنگین داکتر عثمان آشنا شدم. جای دارد بگویم دکلمه‌های او در برنامه‌ی زمزمه‌های شب هنگام در پرورش ذوق شعر و شاعری در من بسیار بسیار تاثیرگذار بوده است. شعر در صدای او جان می‌یافت. او یگانه کسی است که شیوه خاصی دکلمه‌ی شعر را در افغانستان پایه‌گذاری کرد.

از همه ویژه‌گی‌های دیگر داستان‌ها و رمان‌های زنده یاد اکرم عثمان که بگذریم، آثار او گنجینه‌یی است از واژگان گویش کابلیان قدیم. به همین گونه ضرب‌المثل‌ها و دیگر جلوه‌های فرهنگ شهریان کابل. از این نقطه نظر هیچ نویسنده‌یی با او مقایسه نمی‌شود.

زمستان ۱۳۶۵ که از زندان رها شدم روزی رفتم به انجمن نویسنده‌گان، به دیدار داکتر اکرم عثمان. به دیدارش که رسیدم با چه خوش رویی و محبت مرا پذیرفت!

در این دیدار او چنان سخنان محبت‌آمیز و دل گرم کننده برایم گفت که چنان آب گوارای یک چشمه‌ی دور، تمام غبار اندوه را از شیشه‌های روانم شست.

گفت: گزینه شعرهای آماده داری که چاپ کنیم؟

گفتم: بلی.

زنده یاد رازق فانی که در آن زمان مسؤول بخش شعر در انجمن بود را خواست و برایش تاکید کرد که چاپ گزینه‌ی مرا در برنامه‌ی کاری سال آینده در نظر گیرد.

داکتر مسوولیت دیگری یافت و از انجمن رفت و چاپ گزینه‌ی من تا چند سال دیگر هم‌چنان در نوبت ماند.

در تمام زنده‌گی هرگز نشد که شکوه نام داکتر اکرم عثمان در ذهن من خدشه‌یی یابد. باری در نامه‌یی برایم گفته بود: همیشه گوش به آوازم، بشنوم که روزی دستت به حلقه‌ی گیر کرده و از پشاور آن جهنم سوزن به جایی رسیده‌ای!

زنده یاد داکتر عثمان در اسد ۱۳۹۵ در زیر آسمان غربت در سویدن به تعبیر خیام، با هفت هزار ساله‌گان سر به سر شد.

روانت شاد و نامت ستوده باد!»

از جمله آثار متعدد اکرم عثمان، رمانی دوجلدی به نام «کوچه ما» است که صبورالله سیاه‌سنگ، پژوهشگر افغان، زمانی «کوچه ما» را بزرگ‌ترین رمان در ادبیات معاصر داستانی افغانستان خواند.

این رمان با الهام از حوادث تاریخی و سیاسی افغانستان در نیمه دوم قرن بیستم خلق شده و داستان آن در کوچه‌ای در مرکز شهر کابل می‌گذرد و قهرمان‌های آن هم تیپ‌های مختلفی هستند که در این کوچه و کوچه‌های دیگر کابل زندگی می‌کنند و هرکدام به نحوی از این حوادث متأثر می‌شوند.

تعدادی از داستان‌های کوتاه اکرم عثمان به زبان‌های آلمانی، روسی، سوئدنی و بلغاری ترجمه و بر مبنای دو داستان از او، «مرداره قول اس» و «نقطه‌ی نیرنگی»، فیلم سینمایی ساخته شده است. از آثار ماندگار داکتر اکرم عثمان از اینها می‌تواند نام برد:

وقتی نی‌ها گل می‌کنند، : انجمن نویسندگان، ۱۳۶۴

درز دیوار، : مؤسسه‌ی چاپ بیهقی، ۱۳۶۶

قحط سالی، سویدن، کلوب قلم افغان‌ها، اکتبر ۱۳۸۲

مرداره قول است، کابل، انجمن نویسندگان افغانستان، ۱۳۶۷

کوچه‌ی ما (۲ جلدی)، تهران: محمد

ارسال نظرات