بخش «خوانندگان» هفته متعلق به خوانندگان است. تنها محدودیت انتشار مطالب در این صفحه قوانین کاناداست. سلیقه سردبیر و دستاندرکاران هفته در انتشار مطالب در این بخش تاثیری ندارد.
پروین کمالی|
در یکی دوهفته گذشته دوباره گروهی از هموطنان بهائی در ایران تحت حمله قرار گرفتند و باز تعداد زیادی از پیروان این دین منازلشان تخریب شد و زندانی شدند. خانههای بهاییان روستایی در روشنکوه مازندران برای چندمین بار با حکم رسمی تخریب و ساکنین آنها از خانه و کاشانه خود آواره گردیدند.
این فاجعه انسانی دلیلی شد برای نوشته زیر.
موارد حمله و فشار به بهاییان ایران بسیار بوده و ذکر همه آنها در این صفحه نمیگنجد. برای شروع خاطرهای از یک دوست غیربهائی ذکر میگردد.
این دوست تعریف میکند: «سرباز ارتش که بودم قرار شده بود سیستم قدیمی بایگانی را بازسازی کنیم. پیشنهاد کردم سه چهار نفر سرباز خوشخط و باسلیقه پیدا کنند تا همه فیشهای قدیمی را بازنویسی و اصلاح کنیم. یک نفر خودمان داشتیم جعفر، آبدارچی. خطاط خوشخط، بایگان. دو سرباز هم از قرارگاه فرستادند. از صبح شنبه کارمان را شروع کردیم. نفر چهارم ساعت نه صبح یکشنبه به جمعمان پیوست. نوید-ف. مهمانی از پادگان بیستون. جناب سروان ح معرفیاش کرد و او از همان لحظه کارش را شروع کرد. نوید شیرازی بود. زیبا و مؤدب و متین. باهوش. خطی بسیار زیبا داشت. بهشدت خجالتی بود و وقتی حرف میزد اغلب سرش را پائین میانداخت. در همان لحظه نخست هرچه گفتم شنید و بر خلاف دو سرباز قرارگاه دیگر حتی یک کلمه هم از نحوه استخراج فیشها نپرسید و دو سه باری که جعفر چای آورد. همه نوشیدیم اما نوید لب نزد و گفت معدهاش به چای حساس است. هر لحظه که نگاهش میکردی لبخند میزد بعدتر که شمردم تا ساعت یک و نیم ظهر نود تا فیش نوشته بود، تقریباً بهاندازه هر سه سرباز دیگر و البته منظمتر و دقیقتر و زیباتر.
چند دقیقه مانده به یک و نیم ظهر جعفر را فرستادیم از آشپزخانه ناهار بگیرد. برای ما چهار نفر و مهمانمان. چند لحظه پس از رفتن جعفر نوید بلند شد و از آبدارخانه یک لیوان آب آورد. گذاشته بود روی بشقابی کوچک. سر جایش نشست و از جیب روی سینهاش بسته قرصی درآورد. استامینوفن بود. قرص را در آورد و کنار لیوان روی بشقاب گذاشت. بعدتر فکر کردم تا وقتی جعفر بود، رویاش نمیشد به آبدارخانه برود. چون فکر کرده بود ممکن است جعفر نگذارد و خودش برای او آب بیاورد. نوید دستش را برد که قرص را بردارد اما فرصت نکرد. ناگهان در باز شد و جناب سروان ح باعجله پرید توی بایگانی. انگار خبر حمله دشمن آورده باشد. همه بلند شدیم و خبردار ایستادیم.
جناب سروان ح رنگش پریده بود یک راست رو به نوید کرد و گفت: آقای… شما لطفاً بیائید. نوید انگار میدانست چه خبر است دوباره لبخند زد کلاهش را سرش گذاشت خودکار را گذاشت کنار بشقاب، میز دراز بایگانی را دور زد و دنبال جناب سروان ح بیرون رفت. به هم نگاه کردیم. یکی از سربازها سری به علامت سوأل تکان داد. نشستیم و دوباره مشغول شدیم. قرص استامینوفن نوید کنار لیوان آب او روی بشقاب و کنار خودکارش مانده بود و خود او رفته بود، رفته بود تا ابد. شاید بیست دقیقه بعد جعفر غذاها را توی آسایشگاه گذاشته و از آشپزخانه به اتاق برگشت، بهمحض ورود جای خالی نوید را که دید فرصت نکرد چیزی بگوید چون پشت سرش جناب سروان ح نفسنفسزنان وارد اتاق شد، انگار خبر دفع حمله دشمن آورده باشد پرسید: این پسره چیزی هم خورد؟ همه سر تکان دادیم. نگاهش به لیوان آب و قرص و بشقاب نوید افتاد گفت اینها مال اونه؟ گفتم بله گفت جعفر اینها را ببر بشور سه بار بشور هر خوراکی که دستزده بریزید بیرون. بعد مکثی کرد نفس عمیقی کشید و با صدایی که بهزحمت توانستیم بشنویم گفت: بهائی بود. قیافههای یک یکمان را نگاه کرد و ادامه داد: خوب شد زود فهمیدم همان اولش شک کرده بودم. از بیستون پرسیدم. فرستادم گردانش و از بایگانی بیرون رفت. نوید رفته بود با سر دردی که با خودش برده بود و ما مانده بودیم با نود فیش عزیزی که برای ما نوشته بود و لبخندی که از لحظه آمدن تا لحظه رفتن بر لبهایش بود. ما مانده بودیم با سهم غذای او در قابلمه و لیوان نخورده آبش که روی میز ما بود.»
این ماجرا نمونهای است از هزاران مورد که طی آنها رفتار و گفتارهای تحریکآمیز و متعصبانه و کینهورزانه سبب بدانگاری و دوری هموطنان از یکدیگر شده و هم چنین انواع رفتارهای تبعیضآمیز علیه جامعه بهائی ایران را ایجاد کرده است. بخصوص از سال ۱۳۵۷ و تغییر رژیم، فشارها و محرومیتها گسترش پیدا کرد. اخراج از کار و شغل اداری، آموزشی، صنعتی و حتی ممانعت از راه اندازی کسب آزاد و ندادن مجوز به بعضی مشاغل مانند آرایشگری، تاکسیرانی، راهاندازی رستوران و یا تهیه مواد غذائی مانند نانوائی و یا سرمایهگذاریهای بزرگ در بخشهای تولیدی و غیره… برخی از این فشارها بودند. توجه داشته باشیم که اینها مشاغلی هستند که نهتنها موجب پیشرفت اقتصادی کشوراند، بلکه خدمت به هموطنان نیز محسوب میشوند. اما متأسفانه القاآت سوء و تحریکپذیری اغلب هموطنان به حدی بود که هنوز بعضاً اجتناب و دوری از فرد بهائی را یک ضرورت اعتقادی میشمارند. گرچه روشنفکران جامعه که عاشقانه دل به پیشرفت و سرافرازی جامعه سپردهاند میدانند خدمت در راه آبادانی ایران از طرف هر یک از آحاد جامعه بدون توجه به دین و قومیت و رنگ پوست موجب دلگرمی ملت میشود و در نتیجه این دلگرمی هر شهروند باانگیزه بیشتری برای آبادانی مملکت تلاش خواهند نمود. اما تعصب و محافظهکاری که ریشه تلقینات منفی نسبت جامعه بهایی است زمینهی قانونی شدن آزار و اذیت و محرومیت بهائیان از ابتدایی ترین حقوق را ایجاد کرده است.
طبیعتا اینکه افراد معمولی جامعه بدون ذرهای شبهه و ناراحتی وجدان از چنین قوانینی پیروی میکنند باعث تعجب است. بسیاری از مردم حتی از خود نمیپرسند که چرا یک هموطنشان باید بهصرف داشتن عقیدهای متفاوت با چنین مظالمی روبرو شود؟ چرا باید خانههای آنها بر سرشان خراب و یا خود آنها محبوس شوند و یا حتی همچون سالهای نخست نظام جدید، اعدام و یا آواره و سرگردان گردند؟
به باور من کسانی که از روی یک تعصب دیرینه و بهقصد ایجاد تفرقه و تنفر علیه جامعه بهایی به افراد این جامعه و یا کلیت آن تهمت و افترا میزنند، نمیدانند که چه اندازه در اشتباهاند. چون به مرور که مردم بیدار میشوند، چه ایرانیان ساکن ایران و یا در هرکجای دنیا، دیگر این تهمتها و اتهاماتِ غیر مستند را نمیپذیرند. آنها نمیدانند که دوران چنین تهمتهایی به سر آمده است. در جامعهای روشن برای «رو کردن دست طرف مقابل» مردم سند و دلیل و منطق ظلب میکنند، و تهمت و دروغهای بیاساس تاثیرگذار نیستند، البته برای جمعی عامی و جاهل همچنان این اتهامات قابل پذیرش هستند. همزمان گروهی وجود دارد که قلباً به آن اراجیف باور ندارند اما جرأت ابراز مخالفت و رد آن مطالب را هم ندارند و از ترس خود را در پیله جهل پنهان میکنند و از از هموطنانشان که به ناحق متهم شده انددوری میکنند. آنها به خود میگویند: «سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند» و به این ترتیب خود را کنار میکشند. آنها واهمه دارند که حقیقت مطلب را جویا شوند و سوال کنند که این گروه از هموطنانشان چرا به این مظالم دچار گردیدهاند؟ چرا «نجس»اند! و چرا در روزهای بارانی بخصوص باید از ایشان پرهیز کرد؟! مگر چه میگویند و چرا متعصبین با آنها مخالفت میکنند؟ مگر نفس اختلاف عقیده سبب نجس شدن افراد میگردد؟
تعجبآورتر افرادی هستند که عامل اجرای این مظالم شده و با حکم رسمی بهقصد تخریب خانهها با یک ادعای واهی و دهانپرکن و نیروهای انتظامی وارد روستائی میشوند که ساکناناش جداندرجد در آن محل سکونت داشتهاند. طبیعتا اینکه کسانی که چنین احکامی صادر میکنند چطور افرادی هستند و با چه روح و روانی رشد کردهاند جای پرسش جدی دارد. گرچه میتوان حدس زد که اینگونه افراد یا از لحاظ تربیتی در محیطهایی پرتنش و خشن بزرگ شده یا خود آنها مورد آزار و تحقیر قرار گرفته با روانی پر از خشم و نفرت منتظر تلنگری هستند تا به کسانی حمله کنند. در این صورت برای آنها فرقی نمیکند عامل اجرای فرمانِ چه کسی باشند و چه کسانی باید مورد حمله و آزار ایشان قرار بگیرند، که این نیز جای بررسی دارد. اصولا فردی با روان سالم که خواهان آرامش و صلح و دوستی است چرا باید اقدام به این اعمال نماید و اصولا چنین فردی با روح و روانِ سالم آیا به چنین مظالمی مبادرت مینماید؟ لا والله. این افراد براحتی تابع شرایط موجود گردیده و بدون تعقل هرآنچه به آنان دیکته میشود عمل مینمایند. اما صحبت در باره کسانی است که عامدانه و عالمانه در پی آزار و اذیت دگراندیشانی میشوند که هیچگونه عمل خلاف قانونی از ایشان سر نمیزند و صرفاً بهخاطر تعصب و برداشت غلط از دیانتی که جهت برقراری صلح و دوستی در بین مردم دنیا، ظهور نموده گروهی را موظف به برنامهریزی برای آزار و اذیت آنها مینمایند و خود نیز قانونی وضع مینمایند که دست بهائیان را از کلیه حقوق شهروندی کوتاه نمایند. توجه در این مورد شایان اهمیت است که چگونه این افراد و گروهها شکلگرفته به اسم دین چنین اعمالی را انجام میدهند؟ شاید توضیحی کوچک مطلب را روشن نماید.
یکی از خصوصیات افراد و جوامع متعصب، افراطی بودن است. آنها در آنچه به آن معتقدند افراطی عمل میکنند و روشن است که افراط با اعتدال ناسازگار است. درحالی که اعتدال گواه سلامت روان است و بهعنوان یک مفهوم مترادف صحت و سلامتی است، افراط و افراطیگری و محافظهکاری از گرایش به مقاومت در برابر تغییروتحول حمایت دارد. آنگونه که دکتر هوشنگ خضرایی توضیح میدهد این گروه اهداف و ارزشهای سنتی و قراردادی conventional را بر ارزشها و اهدافی که با اندیشه آزاد و بخردانه انتخاب شده باشند ترجیح میدهد.
ازآنجهت محافظهکاری و افراطیگری در ارتباط با تعصب بیان میگردد و قرابتی روانی – اجتماعی میان افراد متعصب و محافظهکاران افراطی وجود دارد. در کتابی که آلپرت تحت عنوان ماهیت تعصب نوشته است در جایی ذکر میکند…یک تعصب قومی و یا یک کینهتوزی غیرمنطقی همراه با یک تعمیم انعطافناپذیر و مغالطهآمیز است که میتواند فقط احساس شود (بدون تعقل) و علیه همه آن قوم یا فردی از آن قوم ابراز گردد. چنانکه وقتی شخص بهاصطلاح متعصب در معرض آگاهی جدید و اطلاع صحیح قرار گرفت نتواند بر خود مسلط گردد و حقیقت را بپذیرد.
در این شرایط افراد متعصب میخواهد با اعمال زور و اجبار فرد دگراندیش را وادار به پذیرش عقیدهای بنماید که به آن باور ندارد. این روندی است که در رابطه با جامعه بهائی همواره در جریان بوده است. در این مورد یکی از استادان جامعهشناسی دانشگاهی در ایران که از آوردن نام وی خودداری میکنم، مقالهای اخیرا منتشر نموده که خلاصه چند نکته آن ذکر میگردد.
هفت نکته در قواعد اجباریگری
۱) پذیرش دین و همه ارکان و اجزای آن اختیاری است. آنان که از دین اجبار و تحمیل را برداشت میکنند چیزی از دین درنیافتهاند و آنها که دانسته بهاجبار رضایت میدهند بهرهای از ایمان نبردهاند.
۲) هر چیزی که اجباری باشد حتماً دینی نیست.
۳) درجه اجبار هرچه بیشتر باشد از اخلاق و آرمان دینی دورتر است و اگر توأم با خشونت باشد مصداق ظلم است.
۴) مؤمنان واقعی نیاز و اصراری به دینی کردن جامعه و شهروندان عادی ندارند و حتی از این کار منع شدهاند زیرا آنها وکیل و ولی مردم نیستند.
۵) ایمان یک فضیلت است و هیچ فضیلتی نمیتواند اجباری باشد بلکه با اصرار و ابرام در تعارض کامل است.
۶) هر فرد و گروهی که در امور عقیدتی و ایمانی بهاجبار و تحمیل و خشونت متوسل میشود، قطعاً مسئله ایمان را دنبال نمیکند بلکه مسئله چالش قدرت و ثروت و منزلت است. انتظار نداشته باشید آنها بهصراحت این هدفها را در سخنرانیها و فرمانهای خود اعلان کنند، بهتر است به همین اکتفا کنید.
۷) هر عقیدهای مستحق آزادی اظهار و بیان است. در آن میان ضعیفترین و شکنندهترین عقیده آن است که بیان عقاید دیگران را مانع شود. دنبال رد و اثبات فلسفی حق و باطل نباشید. همین شاخص آسانتر و درستتر است… حتی در حسننیت اصحاب اجباریگری تردید است.
امسال نیز پنجاه جوان بهائی همچون سالهای گذشته از رفتن به دانشگاه بهعنوان نقص پرونده محروم شدند. فکر و فلسفهای که پشت این محرومیتهاست بیشتر باعث حیرت است تا تأسف. جوانی که میتواند با تحصیل خود و کمک و خدمت به هموطنان باعث سربلندی و بینیازی کشور خود شود، بهجای پذیرش و ایجاد تسهیلات، با کینهتوزیهای بیدلیل مانع تحصیل و اشتغال آنان میشوند. گرچه جوانان بهائی علماندوزی را برای فراگیری خود علم همواره در برنامه زندگی خود داشته، چه در ایران و چه در خارج از ایران تحصیلات خود را بهصورت مکاتبهای دنبال کرده و در رشتههای مختلف موفقیتهای زیادی کسب نموده مصدر خدمات زیادی گردیدهاند، اما سؤال اینجاست که چرا در کشور مادر، این سیاست همچنان ادامه دارد؟ شاید جواب این سؤال با توضیحات فوق تا حدی مشخص باشد. اما به فرموده یکی از بزرگان که در مقابل چنین مظالمی افراد را به آرامش و تعقل و محبت و اتحاد توصیه میفرماید: «ای اهل عالم! مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است او را سبب عداوت و اختلاف ننمایید. …شرط ثالث… اجتناب از ابراز تعصب در جمیع شئون و احوال است که به یکایک اعضاء جامعه در هر مرحله و در هر مرتبه و مقام و از هرگونه تجربه و اطلاع بهرهمند یا به هر طبقه و رنگی منتسب باشند، توصیه میگردد.»
امید است روزی وجدانها بیدار شوند و پذیرفته شود که شرف انسان به انسانیت اوست نه فقط به شکل و شمایل انسانی او. نباید فراموش کنیم که اعتقاد به خداوند و ادیان او، اگر نتیجهاش ظلم و اجحاف و خونریزی افراد بیگناه باشد بیدینی بهتر است. خداوند که خود مظهر محبت و عشق به مخلوقات خود است، به درک این مطلب کمک خواهد نمود که پرتو عشق را در ذرات کائنات مشاهده و احساس کنیم. این که فردی از نوع انسان، یعنی همان موجودی که اشرف مخلوقات است، عامل نفرتپراکنی و خشونت و ظلم باشد و به بهانه «ترویج بیحجابی و یا جاسوسی» وضو میگیرد و نیت میکند و آماده میشود تا به انسانهای دیگر آسیب برساند، خانهی آنها را تخریب کند، به زندانشان بیافکند نهتنها ظالم است و عامل ظلم، بلکه نمیتواند مومن به هیچ دینی باشد و حتی نمیتواند به خدای مهربان و بخشنده اعتقادی داشته باشد.
۱۲/اوت/۲۰۲۲
در این رابطه بیشتر بخوانید:
ارسال نظرات