به گزارش هفته و به نقل از تورنتو لایف، اینها بخشی از گفتههای ریحانه از آخرین روزهای زندگی پدرش است که در ادامه از زبان ریحانه میخوانید:
«پدرم در دارالسلام، تانزانیا، در سال ۱۹۴۵ متولد شد. سپس او آفریقای شرقی را به منظور تحصیل در رشته حسابداری در دانشگاه مسلمانان Aligarh در هند ترک کرد و سپس مدتی هم به انگلستان رفت. در آنجا با مادرم راضیه، یک مهاجر اهل کشور اوگاندا آشنا شد. در دهه ۱۹۷۰ و برخلاف ازدواجهای سنتی بین مسلمانان آن زمان، آنها با عشقی پرشور ازدواج کردند و در سال ۱۹۷۲، برادرم عارف به دنیا آمد. سپس آنها تصمیم گرفتند به کانادا مهاجرت کنند، زیرا این کشور را سرزمین فرصتها میدانستند.
والدینم در سال ۱۹۷۵ به تورنتو آمدند و دو سال بعد هم، من در منطقه اسکاربرو متولد شدم. پدرم به عنوان حسابدار در تورنتو فعالیت داشت و در کنار مسافرت، به تاریخ و کتابخوانی هم علاقه زیادی داشت. همین تاثیر عشق او باعث شد که نهایت معلم علوم اجتماعی در کانادا بشوم.
ما در سال ۱۹۸۵ به منطقه یونیون ویل رفتیم و در همین زمان، پدرم تلاش میکرد که به مسلمانان مهاجر کمک کند. او وقت و پول خود را داوطلبانه برای کمک به خانوادههای مهاجر در کانادا صرف کرد. در دهه ۱۹۹۰ نیز پدر و مادرم شروع به برگزاری تورهای مذهبی کردند.
آخرین باری که با پدرم تلفنی حرف زدم، او قصد داشت از تهران به شهر کییف سفر کند. البته مادرم با پرواز دیگری به امارات رفته بود تا از آنجا به تورنتو برود. پدر و مادرم میخواستند پس از یک سفر زیارتی در ایران، به کییف و سپس به کانادا بروند. در گفتوگوی آخر با پدرم، پسرم را با ماشین به تمرین فوتبال در میسیساگا میبردم. هیچ چیز غیرعادی در گفتوگویمان وجود نداشت و مثل همیشه به پدرم گفتم که دوستش دارم. پدرم همیشه تلاش میکرد تا به هدف روزانهاش که برداشتن ۱۰ هزار قدم در روز بود برسد.
هفت ساعت بعد از اینکه با پدرم تلفنی صحبت کردم، موبایلم زنگ خورد. برادرم بود که از من شماره پرواز پدر را میخواست. بعد فهمیدیم که پدرم در همان پرواز بود. وقتی من و برادرم همدیگر را دیدیم، هر دو زیر گریه زدیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم.
سپس به مادرمان که همچنان در مسیر رسیدن به پرواز دبی به تورنتو بود، خبر دادیم. وقتی مادرم به فرودگاه رسید، مادرم را دیدم که همراه با مامور فرودگاه، هر دو در کنار هم گریه میکردند. آن روز برایمان جهنم بود.
بیش از هزار نفر برای ادای احترام به مراسم ختم پدرم در کانادا حاضر شدند که خیلی از آنها را نمیشناختیم. آنها افرادی بودند که پدرم به نوعی زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده بود.
بعد از مراسم ختم هم جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا با ما حدود یک ساعت ملاقات کرد. او بسیار صمیمانه و دلسوزانه رفتار کرد.
اگرچه پدرم بهترین دوستم بود، ولی بعد از مرگش متوجه شدم که او هزاران دوست صمیمی دارد. همیشه دلم برایش تنگ خواهد شد که دوباره به من بگوید چگونه قوی و در عین حال با همه مردم مهربان باشم.»
اینها بخشی از گفتههای ریحانه از آخرین روزهای زندگی پدرش است که در ادامه از زبان ریحانه میخوانید:
«پدرم در دارالسلام، تانزانیا، در سال ۱۹۴۵ متولد شد. سپس او آفریقای شرقی را به منظور تحصیل در رشته حسابداری در دانشگاه مسلمانان Aligarh در هند ترک کرد و سپس مدتی هم به انگلستان رفت. در آنجا با مادرم راضیه، یک مهاجر اهل کشور اوگاندا آشنا شد. در دهه ۱۹۷۰ و برخلاف ازدواجهای سنتی بین مسلمانان آن زمان، آنها با عشقی پرشور ازدواج کردند و در سال ۱۹۷۲، برادرم عارف به دنیا آمد. سپس آنها تصمیم گرفتند به کانادا مهاجرت کنند، زیرا این کشور را سرزمین فرصتها میدانستند.
ارسال نظرات